0

زندگينامه حضرت اسحاق (ع)

 
ahmadfarm
ahmadfarm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1390 
تعداد پست ها : 7792
محل سکونت : خراسان رضوی

زندگينامه حضرت اسحاق (ع)
سه شنبه 28 مهر 1394  11:32 AM

زندگينامه حضرت اسحاق (ع)

اسحاق(ع) فرزند ابراهیم(ع) از همسرش ساره است و پیامبران بنى‏اسرائیل و در رأس آنها پسرش یعقوب(ع) از نسل آن حضرتند، نبوت و پیامبرى در فرزندان ابراهیم از ناحیه دو فرزندش اسماعیل و اسحاق است، چنان که خداى متعال فرمود:

 

<وَجَعَلْنا فِى ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّهَ وَالکِتابَ»

قرآن تصریح فرموده که اسحاق(ع)، پیامبر و از صالحان بوده و فرشتگان، پدرش ابراهیم(ع) را به وجود او مژده دادند:

وَبَشَّرْناهُ بِإِسْحقَ نَبِیّاً مِنَ الصّالِحِینَ * وَبارَکْنا عَلَیْهِ وَعَلى‏ إِسْحقَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ؛

و ما او را به وجود اسحاق که پیامبر و از صالحان بود مژده دادیم و بر او و بر اسحاق برکات خودرا فرستادیم و از نسل این دو عده‏اى نیکوکار و عده‏اى هستند که آشکارا به نفس خویش ستم روا مى‏دارند.

همان گونه که خداوند به پیامبرى یعقوب(ع) تصریح فرموده و پیامبر خود حضرت محمد(ص) را در این زمینه مخاطب قرار داده است:

إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ والنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنا إِلى‏ إِبْراهِیمَ وَإِسْمعِیلَ وَإِسْحقَ وَیَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ؛

ما همان گونه که به نوح و پیامبران پس از او وحى نمودیم، به تو نیز وحى کردیم و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و أسباط نیز وحى نمودیم.

و خداى متعال با این گفته، ابراهیم و اسحاق(ع) را مورد ستایش قرار داده است:

وَاذکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَإِسْحقَ وَیَعْقُوبَ أُولِى الأَیْدِى وَالأَبْصارِ * إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَهٍ ذِکْرىَ الدّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ المُصْطَفَیْنَ الأَخْیارِ؛

اى پیامبر، از بندگان خوب ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب یاد کن که صاحب اقتدار و بصیرت بودند ما آنان را براى تذکر سراى آخرت، خالص و پاکدل گرداندیم و آنان در پیشگاه ما از برگزیدگانِ خوبان هستند.

 

خداى سبحان به پیامبرش حضرت محمد(ص) دستور مى‏دهد که توان بندگانش، ابراهیم و اسحاق و یعقوب و نیروى آنها را در راه اطاعت خدا و نعمتِ پیامبرى که خداوند بدان‏ها ارزانى داشته یاد کنند. در حقیقت، خداوند آنان را خالص گردانده و به سبب ویژگى بسیار پسندیده‏اى که پیوسته آنها را به یاد آخرت مى‏انداخت و مردم را بدان یادآور مى‏شدند، آنها را انتخاب کرد، به همین دلیل آنان برگزیدگان از میان همجنسان خود هستند.

 

در این گفته قرآن، براى مؤمن درسى آموزنده است که آخرت را پیوسته در نظر داشته و براى آن اعمال شایسته انجام دهد تا به قُرب الهى و بهشت جاودان او راه یابد.


هنگامى که ابراهیم(ع) مرگ خویش را نزدیک دید، و هنوز اسحاق ازدواج نکرده و پدرش هم نمى‏خواست او را به ازدواج زنى کنعانى که به خدا ایمان نداشته و در قبیله وى ناشناخته بود در آورد. از این رو خادم و غلام خود را که سرپرستى امور منزل بدو واگذار شده و مورد اطمینان وى بود، مکلف ساخت تا به <حاران» در عراق رفته و دخترى از قبیله خودش براى او بیاورد.

 

غلام، با توفیقات الهى رهسپار آن دیار گردید تا به حاران رسید و در آنجا <رفقه» دختر بتوئیل بن ناحور، برادر ابراهیم(ع) را انتخاب کرد، و وى را با خود برگرداند تا به همسرى اسحاق در آید.

 

بیست سال پس از ازدواجش، خداوند به اسحاق دوقلو داد که اوّلى را عیسو نام گذاشتند که عرب او را <عیص» مى‏نامد، و پسر دوم را که بعد از برادرش متولد شد، یعقوب نامیدند که نام اسرائیل نیز براو اطلاق مى‏شود.

 

اسحاق به عیص بیش از یعقوب علاقه داشت؛ زیرا او بزرگ‏تر بود، در حالى که مادرشان<رفقه» یعقوب را چون کوچک‏تر بود بیش‏تر دوست مى‏داشت. روزى اسحاق میل‏به غذا پیدا کرد و از عیص درخواست کرد برایش غذا بیاورد، ولى یعقوب به اتفاق‏مادرش قبل از عیص براى او غذا آوردند و اسحاق آن غذا را خورد و براى او دعا کرد. عیص از این قضیه آگاه گردید و بر برادرش خشمگین شد و او را تهدید کرد. وقتى مادرشان ازقضیه اطلاع یافت، به یعقوب اشاره کرد که براى دیدار برادرش <لابان» در سرزمین حاران‏به عراق برود و نزد او باشد تا خشم برادرش فرو نشیند و با یکى از دختران او ازدواج نماید، و از شوهرش اسحاق خواست که وى را بدان فرمان دهد و سفارش نماید و او را دعا کند. یعقوب رهسپار آن سامان گشت و بر دایى خود، لابان وارد شد و به اندازه ازدواج با دخترش <راحیل» نزد او ماند. ولى دایى‏اش دختر بزرگش <لیّا» را به ازدواج او در آورد، فرداى آن روز در این زمینه با وى گفت‏وگو کرد و بدو گفت: من از دخترت <راحیل» خواستگارى کردم. این دختر زیباتر و نکوتر از دختر دیگر بود. دایى‏اش به وى گفت: رسم ما نیست که دختر کوچک‏تر را قبل از بزرگ‏تر تزویج نماییم و شما اگر خواهرش را دوست دارى، باید هفت سال دیگر خدمت کنى، تا او را به ازدواج تو در آورم، و او هفت سال خدمت نمود و این دختر را نیز به خانه خواهرش وارد کرد و این سنّت، میان مردم آن زمان جایز بوده است.

 

<لابان» به هریک از دخترانش کنیزکى بخشید، به لیّا کنیزکى به نام <زلفا» و به راحیل کنیزى به نام <بلهه» هدیه داد و سپس هر یک از این دو دختر، کنیزک خویش را به یعقوب‏بخشیدند و بدین ترتیب، یعقوب داراى چهار همسر شد و از آنها صاحب دوازده پسرگردید.

 

پسرانش <روبیل» و <شمعون» و <لاوى» و <یهودا» و <ایساخر» و <زابلیون» از همسر او، لیّا متولد شدند و از همسرش راحیل، <یوسف» و <بنیامین». و از بلهه، پسرش <دان» و <نفتالى»، و از زلفا، دو پسر به نام <جاد» و <اَشیر» داشت.

 

پس از گذشت بیست سال از اقامت یعقوب نزد دایى‏اش، از لابان خواهش کرد تا اجازه دهد وى به سوى خانواده‏اش برگردد و او نیز به وى اجازه داد. وقتى یعقوب به نزدیکى سرزمین <کنعان» یعنى فلسطین رسید، اطلاع یافت که برادرش <عیسو» با چهارصد نفر، آماده رویارویى با وى شده است. یعقوب بیمناک شد و دعاى خیر در حقّ او کرد و براى برادرش هدیه بزرگى تدارک دید و همراه مردانش نزد او فرستاد. وقتى عیسو هدیه برادر را دید، از خود نرمى و ملایمت نشان داده و منطقه را به سود برادرش ترک کرد و رهسپار کوه‏هاى ساعیر شد، ولى یعقوب پیش پدرش اسحاق آمد و در شهر <جدون» که امروزه بدان شهر <الخلیل» اطلاق مى‏شود، نزد پدر اقامت گزید.

اسحاق(ع) 180 سال زندگى کرد و سپس در غارى که پدرش ابراهیم(ع) در شهر الخلیل در آن دفن شده بود، به خاک سپرده شد.


 

 

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها