مي خواستند داغ تو را شعله ور کنند
وقتي که سوختي همه را با خبر کنند
مي خواستند دفن شوي زير خاکها
تا زنده زنده از سر خاکت گذر کنند
مي خواستند شام غريبان بپا کنند
تا بچه هاي فاطمه را در به در کنند
از ناسزا بگو که چه آورده بر سرت
مي خواستند باز تو را خونجگر کنند
زنجير دست شما بسته باشد و
مثل مدينه فاطمه ات را سپر کنند
قوم يهود را به مصافت کشيده اند
تا تازيانه ها به مراتب اثر کنند
حالا بيا بگو که ملائک يکي يکي
فکري براي اين تن بي پال و پر کنند
اين اشک ها مسافر يک جسم بي سرند
وقتش رسيده است به آنجا سفر کنند