0

عمو عباس

 
taha25
taha25
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 1411
محل سکونت : آذربایجان شرقی

تاپیک نمونه
یک شنبه 19 مهر 1394  6:07 PM

 

پاهای نحیف و کوچکم تاب ندارد

از درد دو چشم خسته ام خواب ندارد

روزی که تورفتی پدرم گفت:رقیه

دیگر شب غمهای تو مهتاب ندارد

بودی تو همیشه باعث امید اما

حالا چه شده مشکت عمو آب ندارد

فرق  سر تو چرا شده شبیه حیدر

اینجا که مثال کوفه محراب ندارد

انگار که خوابیده به روی نی سر تو

بیدار بشو که عمه جلباب ندارد

آغوش گرفتم سر بابای خودم را

چون من صدفی این گهر ناب ندارد

با حادثه ها رقیه ات بزرگ گشته

این سن که کسی اینهمه القاب ندارد

تشکرات از این پست
salma57 nargesza
دسترسی سریع به انجمن ها