پاسخ به:گفت و شنود دو برادر
سه شنبه 28 مهر 1394 8:21 AM
می رود جان ز تنم با نفس آخر تو
کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو
خیز و بنگر که عدو از غم من می خندد
شمر گوید که حسین هست کجا حیدر تو؟
دیدن تو سر پا معجزه ای می خواهد
وایِ من آب گذشته است دگر از سر تو
باورم نیست! ببینم تو همان عباسی؟
ای صنوبر! قد من آب شده پیکر تو
تویی و شرم رباب و علیِ اصغر من
منم و خجلت از روی تو و مادر تو
شده دعوا به سر ذبح تو ای شیر علی
بی حساب است و عدد جایزه های سر تو
راستی زائر زهرا شدنت باد قبول
باورت گشت بود مادر من مادر تو *
یا مرو یا که مگو بر سر دروازۀ شام
با رقیه که عمو هست کجا معجر تو؟!!
محمد حسن رحیمیان
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش