پاسخ به:گفت و شنود دو برادر
دوشنبه 27 مهر 1394 7:57 AM
چرا ای غرقه خون از خاک صحرا بر نمی خیزی
حسین آمد به بالیننت تو از جا بر نمی خیزی
نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل
بود وقت نماز عصر آیا برنمی خیزی
خیام کودکان خالی ز آب است و پر از افغان
چرا سقای من از پیش دریا برنمی خیزی
منم تنها و تن های عزیزانم به خون غلطان
چرا بر یاری فرزند زهرا برنمی خیزی
شکست از مرگ تو پشتم برادر داغ تو کشتم
که می دانم دگر از خاک صحرا برنمی خیزی
به دستم تکیه کن برخیز با من در بر زهرا
چومی بینم زبی دستی است کزجا برنمی خیزی
سید رضا مؤید
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش