آیه های نور (سوره یوسف آیه 20 تا 40)
یک شنبه 5 دی 1389 11:17 AM
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (۲۰) وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الآرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الآحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (۲۱) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (۲۲) وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الآبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۲۳) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ (۲٤) وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إلاّ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۲۵) قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (۲۶) وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۲۷) فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (۲۸) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ (۲۹) وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ظَلالٍ مُبِينٍ (۳۰) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إلاّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (۳۱) قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (۳۲) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإلاّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الْجَاهِلِينَ (۳۳) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۳٤) ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (۳۵) وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (۳۶) قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إلاّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (۳۷) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيْءٍ ذلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ (۳۸) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (۳۹) مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إلاّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إلاّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إلاّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (٤۰)
به نام خداوند بخشندهي مهربان
20. و «سرانجام،» او را به بهاي كمي ـ چند درهم ـ فروختند؛ و نسبت به «فروختن» او، بي رغبت بودند «؛چرا كه ميترسيدند رازشان فاش شود».
21. و آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد [= عزيز مصر]، به همسرش گفت: «مقام وي را گرامي دار، شايد براي ما سودمند باشد؛ و يا او را بعنوان فرزند انتخاب كنيم.» و اينچنين يوسف را در آن سرزمين متمكّن ساختيم. «ما اين كار را كرديم، تا او را بزرگ داريم؛ و» از علم تعبير خواب به او بياموزيم؛ خداوند بر كار خود پيروز است، ولي بيشتر مردم نميدانند.
22. و هنگامي كه به بلوغ و قوّت رسيد، ما «حكم» [= نبوّت] و «علم» به او داديم؛ و اينچنين نيكوكاران را پاداش ميدهيم.
23. و آن زن كه يوسف در خانه او بود، از او تمنّاي كامجويي كرد؛ درها را بست و گفت: «بيا (بسوي آنچه براي تو مهياست!)» «يوسف» گفت: «پناه ميبرم به خدا! او [= عزيز مصر] صاحب نعمت من است؛ مقام مرا گرامي داشته؛ «آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم؟!» مسلّماً ظالمان رستگار نميشوند.»
24. آن زن قصد او كرد؛ و او نيز- اگر برهان پروردگار را نميديد- قصد وي مينمود. اينچنين كرديم تا بدي و فحشا را از او دور سازيم؛ چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.
25. و هر دو به سوي در، دويدند «در حالي كه همسر عزيز، يوسف را تعقيب ميكرد»؛ و پيراهن او را از پشت «كشيد و» پاره كرد. و در اين هنگام، آقاي آن زن را دم دريافتند. آن زن گفت: «كيفر كسي كه بخواهد نسبت به اهل تو خيانت كند، جز زندان و يا عذاب دردناك، چه خواهد بود؟!»
26. «يوسف» گفت: «او مرا با اصرار به سوي خود دعوت كرد!» و در اين هنگام، شاهدي از خانواده آن زن شهادت داد كه: «اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده، آن آن راست ميگويد، و او از دروغگويان است.
27. و اگر پيراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ ميگويد، و او از راستگويان است.»
28. هنگامي كه «عزيز مصر» ديد پيراهن او [= يوسف] از پشت پاره شده، گفت: «اين از مكر و حيله شما زنان است؛ كه مكر و حيله شما زنان، عظيم است.
29. يوسف از اين موضوع، صرف نظر كن؛ و تو اي زن نيز از گناهت استغفار كن، كه از خطاكاران بودي.»
30. «اين جريان در شهر منعكس شد؛» گروهي از زنان شهر گفتند: «همسر عزيز، جوانش [= غلامش] را بسوي خود دعوت ميكند. عشق اين جوان، در اعماق قلبش نفوذ كرده، ما او را در گمراهي آشكاري ميبينيم.»
31. هنگامي كه «همسر عزيز» از فكر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد «و از آنها دعوت كرد»؛ و براي آنها پشتي «گرانبها، و مجلس باشكوهي» فراهم ساخت؛ و به دست هر كدام، چاقويي «براي بريدن ميوه» داد؛ و در اين موقع «به يوسف» گفت: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامي كه چشمشان به او افتاد، او را بسيار بزرگ «و زيبا» شمردند؛ و «بيتوجه» دستهاي خود را بريدند؛ و گفتند: «منزّه است خدا! اين بشر نيست؛ اين يك فرشته بزرگوار است!»
32. «همسر عزيز» گفت: «اين همان كسي است كه بخاطر «عشق» او مرا سرزنش كرديد. «آري،» من او را به خويشتن دعوت كردم؛ و او خودداري كرد. و اگر آنچه را دستور ميدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد؛ و مسلّماً خوار و ذليل خواهد شد.»
33. «يوسف» گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بسوي آن ميخوانند؛ و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگرداني، بسوي آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.»
34. پروردگارش دعاي او را اجابت كرد؛ و مكر آنان را از او بگردانيد؛ چرا كه او شنوا و داناست.
35. و بعد از آنكه نشانه هاي «پاكي يوسف» را ديدند، تصميم گرفتند او را تا مدّتي زنداني كنند.
36. و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند؛ يكي از آن دو گفت: «من در خواب ديدم كه «انگور براي» شراب ميفشارم.» و ديگري گفت: «من در خواب ديدم كه نان بر سرم حمل ميكنم؛ و پرندگان از آن ميخورند؛ ما را از تعبير اين خواب آگاه كن كه تو را از نيكوكاران ميبينيم.»
37. «يوسف» گفت: «پيش از آنكه جيره غذايي شما فرا رسد، شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت. اين، از دانشي است كه پروردگارم به من آموخته است. من آيين قومي را كه به خدا ايمان ندارند، و به سراي ديگر كافرند، ترك گفتم «و شايسته چنين موهبتي شدم».
38. من از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي كردم. براي ما شايسته نبود چيزي را همتاي خدا قرار دهيم؛ اين از فضل خدا بر ما و بر مردم است؛ ولي بيشتر مردم شكرگزاري نميكنند.
39. اي دوستان زنداني من! آيا خدايان پراكنده بهترند، يا خداوند يكتاي پيروز؟!
40. اين معبودهايي كه غير از خدا ميپرستيد، چيزي جز اسمهائي «بيمسمّا» كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميدهايد، نيست؛ خداوند هيچ دليلي بر آن نازل نكرده؛ حكم تنها از آن خداست؛ فرمان داده كه غير از او را نپرستيد. اين است آيين پابرجا؛ ولي بيشتر مردم نميدانند.
In the name of Allah the merciful and the compassionate
20
YUSUFALI: The (Brethren) sold him for a miserable price, for a few dirhams counted out: in such low estimation did they hold him!
21
YUSUFALI: The man in Egypt who bought him, said to his wife: "Make his stay (among us) honourable: may be he will bring us much good, or we shall adopt him as a son." Thus did We establish Joseph in the land, that We might teach him the interpretation of stories (and events). And Allah hath full power and control over His affairs; but most among mankind know it not.
22
YUSUFALI: When Joseph attained His full manhood, We gave him power and knowledge: thus do We reward those who do right.
23
YUSUFALI: But she in whose house he was, sought to seduce him from his (true) self: she fastened the doors, and said: "Now come, thou (dear one)!" He said: "Allah forbid! truly (thy husband) is my lord! he made my sojourn agreeable! truly to no good come those who do wrong!"
24
YUSUFALI: And (with passion) did she desire him, and he would have desired her, but that he saw the evidence of his Lord: thus (did We order) that We might turn away from him (all) evil and shameful deeds: for he was one of Our servants, sincere and purified.
25
YUSUFALI: So they both raced each other to the door, and she tore his shirt from the back: they both found her lord near the door. She said: "What is the (fitting) punishment for one who formed an evil design against thy wife, but prison or a grievous chastisement?"
26
YUSUFALI: He said: "It was she that sought to seduce me - from my (true) self." And one of her household saw (this) and bore witness, (thus):- "If it be that his shirt is rent from the front, then is her tale true, and he is a liar!
27
YUSUFALI: "But if it be that his shirt is torn from the back, then is she the liar, and he is telling the truth!"
28
YUSUFALI: So when he saw his shirt,- that it was torn at the back,- (her husband) said: "Behold! It is a snare of you women! truly, mighty is your snare!
29
YUSUFALI: "O Joseph, pass this over! (O wife), ask forgiveness for thy sin, for truly thou hast been at fault!"
30
YUSUFALI: Ladies said in the City: "The wife of the (great) 'Aziz is seeking to seduce her slave from his (true) self: Truly hath he inspired her with violent love: we see she is evidently going astray."
31
YUSUFALI: When she heard of their malicious talk, she sent for them and prepared a banquet for them: she gave each of them a knife: and she said (to Joseph), "Come out before them." When they saw him, they did extol him, and (in their amazement) cut their hands: they said, "Allah preserve us! no mortal is this! this is none other than a noble angel!"
32
YUSUFALI: She said: "There before you is the man about whom ye did blame me! I did seek to seduce him from his (true) self but he did firmly save himself guiltless!....and now, if he doth not my bidding, he shall certainly be cast into prison, and (what is more) be of the company of the vilest!"
33
YUSUFALI: He said: "O my Lord! the prison is more to my liking than that to which they invite me: Unless Thou turn away their snare from me, I should (in my youthful folly) feel inclined towards them and join the ranks of the ignorant."
34
YUSUFALI: So his Lord hearkened to him (in his prayer), and turned away from him their snare: Verily He heareth and knoweth (all things(.
35
YUSUFALI: Then it occurred to the men, after they had seen the signs, (that it was best) to imprison him for a time.
36
YUSUFALI: Now with him there came into the prison two young men. Said one of them: "I see myself (in a dream) pressing wine." said the other: "I see myself (in a dream) carrying bread on my head, and birds are eating, thereof." "Tell us" (they said) "The truth and meaning thereof: for we see thou art one that doth good (to all)."
37
YUSUFALI: He said: "Before any food comes (in due course) to feed either of you, I will surely reveal to you the truth and meaning of this ere it befall you: that is part of the (duty) which my Lord hath taught me. I have (I assure you) abandoned the ways of a people that believe not in Allah and that (even) deny the Hereafter.
38
YUSUFALI: "And I follow the ways of my fathers,- Abraham, Isaac, and Jacob; and never could we attribute any partners whatever to Allah: that (comes) of the grace of Allah to us and to mankind: yet most men are not grateful.
39
YUSUFALI: "O my two companions of the prison! (I ask you): are many lords differing among themselves better, or the One Allah, Supreme and Irresistible?
40
YUSUFALI: "If not Him, ye worship nothing but names which ye have named,- ye and your fathers,- for which Allah hath sent down no authority: the command is for none but Allah: He hath commanded that ye worship none but Him: that is the right religion, but most men understand not...