علی بن عثمان، یار گمنام امام حسین(ع)
شنبه 11 مهر 1394 9:27 AM
مقدّمه
رخداد خونبار عاشورا، پرپرشدن شیرخواره سیدالشهدا علیه السلام و حتی پایمال شدن بعضی از دختران کوچک زیر سمّ اسبان (1)، تصویری برای انسان در ذهن پدید می آورد که بعید می نماید از مردان و پسران، جز یکی دو نفر همانند امام سجّادعلیه السلام کسی باقی مانده باشد؛ چرا که سپاهیان شام و کوفه، قساوتی از خود نشان دادند و با خاندان پیامبر خود رفتاری را به نمایش گذاشتند که اسلام در برخورد با کافران روا نداشته است. آنها مردان را کشتند، خیمه ها را آتش زدند و زنان و کودکان غارت زده را به اسارت بردند. با همه این فجایع، بودند تعدادی که در کربلا حضور داشتند؛ اما رهایی یافتند. با بررسی تعداد همراهان امام حسین علیه السلام و پیوستگان بین راه و ردیابی آنان در مسیر حوادث از طریق گزارش های موجود، به نام کسانی برمی خوریم که از این حادثه غمبار به سلامت رسته اند.
یکی از کسانی که از رخداد خونبار کربلا جان به در برده، «علی بن عثمان» است.
نسب
ابوالحسن علی بن عثمان بن خطاب بن مرَّة همْدانی، معروف به ابودنیا معمّر مغربی، از قبیله هَمْدان و از اهالی شهر «حَضْرَموت» در یمن و از اصحاب و خدمتکاران امیرمؤمنان علی، امام حسن و امام حسین علیهم السلام بود.
وی یکی از کسانی است که عمر طولانی داشته و به گفته خودش تا ظهور حجّت حق امام زمان علیه السلام زنده خواهد بود.
در منابع تاریخی، رجالی و حدیثی گزارشی از او وجود ندارد، تنها محدّث بزرگ شیخ صدوق در کتاب معتبر کمال الدّین و تمام النّعمة شرح حال نسبتاً مفصّلی آورده است که گزیده ای از آن، در این نوشتار می آید.
گرچه در منابع، نام او به چشم نمی خورد؛ اما به خاطر اعتبار شیخ صدوق و شواهد تاریخی که ارائه می شود، در صحّت و درستی آن نمی توان تردید کرد. شیخ صدوق با یک واسطه از محمد بن فتح رقّی و علی بن حسن بن جنکا اشکی روایت می کند که:
در سال 309 ق. در مکّه به همراه گروهی از محدّثان که برای انجام مراسم حجّ آمده بودند، به دیدار شخصی از اهالی مغرب رفتیم. او مردی بود با موها و ریش سیاه که از پیری بسان مشکی کهنه می نمود. وی نشسته و دورش را فرزندان، نوادگان و بسیاری از بزرگان مغرب گرفته بودند. آنان اهل «طَنْجَه»(2) از دورترین منطقه مغرب و از نزدیکی های شهر «تاهرت علیا»(3) بودند. ملاقات کنندگان سؤال کردند: آیا علی بن ابی طالب علیه السلام را دیده ای؟ او با دست اشاره کرد، بله و چشمانش را که همانند دو چراغ پرنور زیر ابروانش پنهان بودند، باز کرد و گفت: با این دو چشمم دیدم. من خادم آن بزرگوار و در جنگ صفّین همراه ایشان بودم و این شکستگی را، اسب امام ایجاد کرده است. گویند:
اثر شکستگی در ابروی راستش مشخّص بود و فرزندان و همراهانش شهادت می دادند که از زمان کودکی شان او را با همین شکل و شمایل و به همین هیأت دیده اند. اهل مجلس از سؤال و جواب هم متوجّه می شوند که حواس، شعور و عقلش سالم است. سپس از سرگذشت و سبب طول عمرش پرسیدند و او نوشیدن «آب حیات»(4) در سنین نوجوانی را، عامل طول عمر خود ذکر نمود.
علی بن عثمان و پدر و عمویش محمد از شهر خود، حضرموت، برای حجّ و زیارت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم راهی شدند. آنان پس از چند روز راهپیمایی راه را گم کردند و سه شبانه روز در کوه های «رمل عالج» که نزدیک رملَ (شنزار) «ارم ذات العماد» بود، سرگردان بودند تا اینکه ردّ پاهایی را که قدم های بلندی داشت، دیدند. آنها با تعقیب ردّ پاها به چشمه ای رسیدند و دو نفر را در کنار آن چشمه دیدند. یکی از آن دو با دیدن این سه نفر با آب به استقبالش آمد. او ابتدا به پدر و عموی علی آب داد؛ اما آنان گفتند: بعداً می خوریم. وی سپس آب را به علی داد و او نوشید. ساقی گفت:
گوارایت باد! تو علی بن ابی طالب علیه السلام را ملاقات خواهی کرد. ای پسر! هرگاه به خدمت ایشان رسیدی، از این ماجرا خبر بده و بگو خضر و الیاس سلام رساندند. بدان که تو عمری طولانی خواهی داشت و مهدی و عیسی بن مریم علیهما السلام را نیز خواهی دید، سلام ما را به آن دو بزرگوار هم برسان!
آن دو سپس می گویند: عموی تو قبل از رسیدن به مکّه وفات می کند؛ ولی تو و پدرت به مکّه می رسید. پدرت هم درمی گذرد و تو می مانی و هیچ کدام، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را نخواهید دید؛ چرا که اجل او نزیک است.
ابودنیا، خادم امام علی علیه السلام
ابودنیا می گوید: پس از این گفت و گو آنان به یکباره ناپدید شدند؛ دیگر نه چاهی بود، نه چشمه ای و نه آبی! با حالت تعجب راه افتادیم تا به «نجران» رسیدیم که عمویم در آنجا درگذشت... من و پدرم اعمال حجّ را به جا آوردیم و به مدینه رفتیم. پدرم هم وفات یافت و وصیّت کرد که با علی بن ابی طالب علیه السلام باشم. در ایّام خلافت ابوبکر، عمر، عثمان و علی علیه السلام در خدمت ایشان بودم تا اینکه حضرت، توسّط ابن ملجم، به شهادت رسید.
به نقل دیگر: ابودنیا 30 ساله بود که از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم آگاه شد و پس از مدّتی خبر درگذشت دو خلیفه اول و دوم به او رسید. او در این زمان، قصد زیارت خانه خدا و گزاردن حج کرد. وی در اواخر خلافت عثمان به مدینه رفت و از میان تمامی اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، مرید علی علیه السلام گردید و به خدمت ایشان درآمد. در روز آخر محاصره خانه خلیفه توسّط مسلمانان، عثمان وی را خواسته و نوشته ای به او داد تا به حضرت علی علیه السلام برساند. امام در این زمان، در خارج مدینه و در «ینبع» بود. وی در پی حضرت راهی «ینبع» گردید. در مکانی به نام «جدار ابی عبایه» صدای تلاوت قرآن حضرت را شنید که در حال بازگشت به مدینه بود. امام با دیدن ابودنیا، پرسید: چه خبر شده است؟ او نامه عثمان را به ایشان داد که در آن شعری به این مضمون نوشته شده بود: «اگر مرا درنیابی، پاره پاره خواهم شد»؛ اما امام، زمانی به مدینه رسید که خلیفه کشته شده بود و مردم قصد بیعت با طلحه را داشتند. حضرت با مشاهده این اوضاع، راه خود را به طرف «باغ بنی نجّار» کج کرد. مردم متوجّه شده، دوان دوان به سوی ایشان آمدند و ابتدا طلحه بعد زبیر و سپس بقیه مهاجران و انصار با امام بیعت نمودند.
علی بن عثمان همچنان در خدمت امام علی علیه السلام ماند و در جنگ جمل و صفّین آن حضرت را یاری کرد. در جنگ صفّین، امام سوار اسب بود و معمّر در سمت راست حضرت ایستاده بود که شلاّق حضرت از دستش افتاد. معمّر خم شد تا شلاّق را بردارد که ناگهان اسب، سرش را بالا آورد و لگام اسب که از آهن بوده با سر ابودنیا برخورد کرد و سرش را شکست. امام، وی را فراخواند و از آب دهان مبارکش بر شکستگی مالیده و مشتی خاک روی آن پاشید. علی بن عثمان می گوید: تا حضرت این عمل را انجام داد، بلافاصله درد شکستگی از بین رفت و شکاف التیام یافت.
ابودنیا پس از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام به رغم اصرار فرزندان حضرت، به شهر خود بازگشت. و به نقلی، وی به خدمت امام حسن مجتبی علیه السلام درآمد. احتمال دارد نخست، مدّتی از اهل بیت علیهم السلام جدا شده و به یمن رفته و پس از مدّتی برگشته باشد. همان طور که اخبار پس از آن، حکایت از این امر دارند. او در ساباط مداین که امام حسن علیه السلام به دست شیعیانش مجروح شد، همراه امام بود و پس از صلح حضرت با معاویه، با آن بزرگوار به مدینه رفت تا اینکه حضرت با توطئه معاویه و به دست همسرش جعده، به شهادت رسید. وی از آن پس به امام حسین علیه السلام پیوست و همراه قافله ایشان به کربلا رفت؛ اما کشته نشد و از این واقعه خونین جان سالم به دربرد. برای ما روشن نیست که آیا وی در کربلا نقشی داشته یا نه، و چه عاملی موجب رهایی او شده است؟ شاید او نیز همانند برخی غلامان، مثل: عقبة بن سمعان (5) اسیر شده و به خاطر خدمتکار بودن، کشته نشده است؛ ولی آنچه مهم است این که وی بنده و غلام این خاندان نبود؛ بلکه با علاقه و اختیار خود، خدمت اهل بیت علیهم السلام را پذیرفته بود.
علی بن عثمان پس از رخداد عاشورا، از ترس بنی امیّه به سرزمین های غربی خلافت رفته و مقیم گشت و همچنان منتظر ظهور حضرت مهدی علیه السلام ماند.
او در دوره حاکمیت مروانیان (65 - 132 ق.) برای انجام مناسک حج سفری به حجاز داشته است؛ اما در حجّ سال 309 ق. خبر معمّر مغربی (علی بن عثمان) در مکّه شایع شد. حاکم مکّه متعرّض او شد و گفت: باید با من به بغداد نزد خلیفه مقتدر عباسی بیایی! ابودنیا از اینکه خواسته حاکم را نپذیرد، بر جان خود هراسان شد؛ اما حاجیان مغرب، مصر و شام واسطه شده، گفتند: او، پیرمردی ضعیف است و چیزهایی که می گوید، برای جانش خطرناک است. بنابراین، حاکم مکّه از بردن وی صرف نظر می کند.
شیخ صدوق سپس داستانی دیگر آورده و بدون واسطه از ابومحمد حسن بن محمد بن یحیی علوی (6) روایت می کند که:
ابومحمد در سال 313 ق. به حجّ مشرّف شد. در آن سال «نصر قشوری» فرستاده و نماینده مقتدر در حجّ بود و ابوالهیجاء عبدالله بن حمدان نیز با وی همراه بود. ابو محمد علوی در ماه ذی قعده در مدینه و در قافله مصری ها محمد بن علی مادرایی (7) را ملاقات می کند و او خبر می دهد که مردی از صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را دیده است که مردم دور او ازدحام کرده، تبرّک می جویند و هرکس وی را به خانه خود دعوت می کند. عموی ابومحمد؛ یعنی طاهر بن یحیی با شنیدن این خبر به پسران خود و جوانان علوی دستور می دهد که او و پنجاه تن از فرزندان و نوادگانش را که بین 17 تا 80 سال سن داشتند، در منزل ابن ابی سهل طفیّ جای دهند. آن فرد، نامش علی بن عثمان بن... مؤیّد بود و قیافه ای نحیف و لاغر، چهره ای گندمگون، نسبتاً کوتاه قد، چهارشانه، باموهای سر و ریش سیاه داشت و در هیبت جوانی 30 - 40 ساله بود.
همچنین در مکّه او را در منزل علی بن عیسی بن جرّاح (8) که آن خانه به «مکبّریّه» معروف بوده است، جای می دهند. نصر قشوری پس از آگاهی، تصمیم می گیرد معمّر مغربی را به اتفاق بستگانش به بغداد نزد خلیفه ببرد. فقیهان مکّه برای جلوگیری از این کار، چاره ای نمی بینند جز اینکه بگویند: در اخبار گذشتگان دیده اند زمانی که معمّر مغربی وارد بغداد گردد، شهر نابود شده و حکومت برچیده می شود. نصر به ناچار منصرف می گردد.
اشتیاق ابودنیا به امام علی علیه السلام
ملاقات کنندگان سال 309 ق. می گویند: تا آن زمان دو یا سه بار دندان های ابودنیا افتاده بود و وقتی از او می خواهند، روایت هایی را که از امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام شنیده، برای آنان نقل کند، می گوید: «از طرفی یاران و صحابه امام فراوان بودند و از جهتی من حرص و همّتی برای فراگیری علم آن جناب نداشتم و از شدّت اشتیاق و محبّتی که به خود ایشان داشتم، به چیزی جز خدمت و صحبت با حضرت توجّه نمی کردم.» در عین حال، نسخه ای از احادیثی را که به یاد داشته و بارها برای عالمان مناطق مختلف نقل کرده و فرزندان و نوادگانش یاد داشت کرده بودند را از اطرافیانش گرفته و برای حاضران املا می نماید.(9)
از علی بن عثمان معمّر مغربی در قرون متأخّر نیز گزارشی به دست آمده است. علاّمه مجلسی آورده است که شیخ محمد حرفوشی (10) از عالمان و محقّقان شام (متوفّای 1059 ق.) می گوید:
در شام، در مسجدی مهجور و مخروبه ای با پیرمردی نورانی با لباس سفید دیدار کردم. پس از مدّتی گفت و گو، متوجّه شدم که او در حدیث، علوم و فنون مختلف فوق العاده ماهر است. از اسم و نسبش پرسیدم. او با اصرار بسیار به من گفت: من معمّر ابونیا(11)، صحابی امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام هستم که در جنگ صفّین همراه او بودم و این شکستگی سر و صورتم از اسب آن حضرت است.
سپس علامت ها و دلایلی بیان کرد که حرفوشی به سخن او یقین پیدا نمود.(12)
پدید آورنده : محمد غفوری ، صفحه 88
پی نوشت ها:
1. وسیلةالدارین فی انصارالحسین(ع)، سید ابراهیم موسوی زنجانی، بیروت: مؤسسه اعلمی، چ دوم، 1402، ص 430.
2. شهر قدیمی در زبانه دریای زقاق؛ جغرافیای حافظ ابرو، شهاب الدین عبدالله خوافی، تصحیح صادق سجادی، تهران: انتشارات بنیان، چ اوّل 1375، ج 1، ص 258.
3. شهری بزرگ که تا آنجا را از حدود افریقیه به حساب می آورند و تا پیش از استیلای فاطمیان دارالملک شاهان مغرب بود. (جغرافیای حافظ ابرو، ص 249). در کتاب، «باهرت» آمده که «تاهرت» صحیح است.
4. حکایت نوشیدن آب حیات، ماجرای نسبتاً مفصل است که می گوید: در سیزده سالگی پدرش او را با خود برای پیدا کردن آب حیات می برد؛ اما پس از چند روز، به طور اتفاقی نهر آبی دیده و از آن می نوشد. سپس به همراهان اطلاع می دهد که آبی گوارا در آن نزدیکی است. ولی دیگر هیچ اثری از آن نهر پیدا نمی کنند.
گفتنی است که مسأله «آب حیات» در روایات و متون دینی مفصّل وارد شده است. از این رو، آب حیات از منظر روایات امری پذیرفته شده است. برای اطلاع رجوع شود به: وسایل الشیعه، چاپ آل البیت، ج 12، ص 85؛ مستدرک الوسایل، ج 10، ص 43؛ الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1174؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 149؛ سعد السعود، ص 165؛ الفرج بعد الشدّة، ج 1، ص 69؛ بحارالانوار، ج 13، ص 299 و ج 18، ص 368 و ج 24، ص 89 و...
5. اخبارالطوال، ابوحنیفه دینوری، قم: انتشارات شریف رضی، ص 259.
6. ابومحمد علوی (م 358 ق.) استاد شیخ صدوق و شیخ مفید که مفید از وی اجازه روایت داشته است. (رجال نجاشی، ج 1، ص 182؛ تاریخ بغداد، ج 7، ص 421).
7. محمد بن علی بن احمد بن رستم مادرایی بغدادی (257 - 345 ق.) که از بغداد به مصر مهاجرت کرد و وزیر ابوالحسن خمارویه شد (تاریخ بغداد، ج 3، ص 79؛ وفیات الاعیان، ج 2، ص 250).
8. علی بن عیسی بن داود بن جرّاح بغدادی (245 - 334 ق.) در سال 311 ق. به وزارت مقتدر عباسی گماشته شد. وی پس از چهار سال برکنار شد و در سال 315 ق. دوباره وزیر شد. وی باز هم عزل گردید و به مکّه رفت (الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 468؛ سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 298.)
9. کمال الدین و تمام النعمه، محمد بن علی صدوق، تصحیح علی اکبر غفاری، قم: انتشارات جامعه مدرّسین، ج 2، باب 50 (معمّرین)، ص 538 به بعد؛ بحارالانوار، ج 51، ص 225 به بعد.
10. محمد بن علی بن احمد حرفوشی حریری عاملی کرکی شامی؛ عالم، فاضل، ادیب، ماهر، شاعر، محقق، حافظ، منشی و اعرف اهل زمان خود بود که در مناطق مختلفی از جمله مکّه و از خاصه و عامه به کسب علم پرداخت و آثار گوناگونی به یادگار گذاشت. از جمله: اللآلی السنیّه فی شرح الاجرومیّه (دوجلد)، شرح الزبده، شرح تهذیب البیان (هر دو از شیخ بهایی)، شرح صمدیّه، شرح قواعد شهید، رسالة الخال، طرائف النظام و لطائف الانسجام فی محاسن الاشعار، شرح شرح الکافجی علی قواعد الاعراب، و دیوان شعر.
وی در شام و لبنان می زیسته و شیخ حرّ عاملی او را مدتی می دیده است. وی سپس به اصفهان مهاجرت کرد. حرفوشی در سال 1059 ق. درگذشت. او منسوب به آل حرفوشی است. این خاندان همگی شیعه دوازده امامی و حاکم «بعلبک» بودند و در این شهر و «کرک نوح» سکونت داشتند و خدمات علمی، فرهنگی و عمرانی شایانی انجام دادند. امرای آل حرفوشی در نهایت به دست دولت عثمانی منقرض و در حدود 1286 ق. به منطقه «روم ایلی» کوچ کردند و از آنجا به استانبول رفته و به زبان و فرهنگ ترکی درآمدند. علما، فضلا و شعرای بسیاری از آل حرفوشی برخاستند که در منابع رجالی وجود دارند.
(امل الآمل، شیخ حرّ عاملی، تحقیق سید احمد حسینی، بغداد: مکتبة الاندلس، ج 1، ص 162 - 166؛ ریحانةالادب، مدرّس تبریزی، ج 2، ص 36؛ الکنی والالقاب، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 177).
11. در متن ابن ابی الدنیا آمده که قطعاً یا تصحیف و یا خطای چاپی است.
12. بحارالانوار، ج، 53، ص 278 به بعد.