0

اطاعت شیر وحشی و شفای جن مریض

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

اطاعت شیر وحشی و شفای جن مریض
سه شنبه 3 شهریور 1394  10:42 AM

اطاعت شیر وحشی و شفای جن مریض
یکی از خدمتکاران امام هادی علیه‏السلام می‏گوید: من از امام هادی علیه‏السلام اجازه گرفتم تا به زیارت قبر مطهر امام رضا علیه‏السلام بروم. آن حضرت فرمود: «انگشتری را همراه خود بردار، که نگینش زرد باشد و بر روی آن چنین نوشته شده باشد: «ماشاء الله، لا قوة الا بالله، استغفر الله» و در طرف دیگر آن نام محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه‏السلام نقش بسته باشد، زیرا چنین انگشتری موجب حفظ از خطر دستبرد جاده‏ها بوده و برای سلامتی بدن کامل‏تر و برای حفظ دین نیکوتر می‏باشد.» 
پس من چنین انگشتری را مطابق اوصافی که امام هادی علیه‏السلام فرموده بود فراهم نمودم، سپس برای خداحافظی نزد آن حضرت بازگشتم، و با ایشان وداع کرده و به طرف خراسان، حرکت نمودم. وقتی که دور شدم، امام پیام داد که: «بازگرد.» پس من به محضرش بازگشتم، حضرت فرمود: «باید انگشتر دیگری از فیروزه، همراه داشته باشی، زیرا در بین طوس و نیشابور، شیری را می‏بینی که جلو کاروان را می‏گیرد، تو نزد آن شیر برو و انگشتر را به او نشان بده و بگو مولای من امام هادی می‏گوید: از جاده دور شو.» 
سپس فرمود: «باید نقش این فیروزه، چنین باشد: در یک طرف آن نوشته شده باشد: «الله الملک» و در طرف دیگرش نوشته شده باشد: «الملک لللّه الواحد القهار»، زیرا در نقش انگشتر امیرمؤمنان علی علیه‏السلام، قبل از خلافت «الله الملک» بود، و بعد از خلافت، بر انگشت خود که فیروزه بود، «الملک للله الواحد القهار» را نقش بست، و چنین انگشتری موجب ایمنی از درندگان و پیروزی در جنگها است.» سپس من به طرف طوس رهسپار شدم. سوگند به خدا که طبق پیش‏بینی امام هادی علیه‏السلام شیری را در مسیر راه دیدم، پس دستور آن حضرت را اجرا نمودم و آن شیر مزاحم ما نشد. هنگامی که به محضر امام هادی علیه‏السلام بازگشتم و ماجرا را برای آن حضرت شرح دادم، آن حضرت فرمود: «یک موضوع باقی مانده که نگفتی، اگر بخواهی تو را به آن خبر می‏دهم!» عرض کردم: «ای آقای من! شاید آن را فراموش نموده‏ام.» 
حضرت فرمود: «آری! شبی در طوس، در کنار قبر امام رضا علیه‏السلام خوابیده بودی، گروهی از جنیان برای زیارت قبر آن حضرت آمدند و به نگین انگشتر دست تو نگاه کرده نوشته‏ی آن را خواندند. پس آن انگشتر را از دستت گرفتند و نزد بیماری که داشتند بردند و آن انگشتر را با آب شسته و آن آب را به بیمارشان نوشاندند و او سلامتی خود را بازیافت. 
بعد انگشتر را به دست تو بازگرداندند. آن انگشتر قبلا در دست راست تو بود ولی آنها آن را در دست چپ تو کردند و تو از این موضوع بسیار تعجب کردی و علت آن را نفهمیدی. 
همچنین در کنار سرت، سنگ یاقوتی دیدی، آن را برداشتی که اکنون همراه تو است. آن را به بازار ببر که به زودی آن را به هشتاد دینار می‏فروشی.» من آن سنگ یاقوت را به بازار بردم، و هشتاد دینار فروختم. [1] . 

پی نوشت ها: 
[1] امان الاخطار. 

 

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها