بر اثر سعایت و بدگویی برخی از مخالفان، متوکل دستور داد شبانه به منزل امام هادی حمله کرده و آن حضرت را نزد او بیاورند. وقتی نیمه شب امام علیهالسلام را به منزل متوکل آوردند، وی در حال شراب خواری بود. از امام احترام کرد و ظرف شراب به وی تعارف کرد. حضرت فرمود: گوشت و خون من هرگز با شراب آمیخته نشده است، مرا معاف بدار. متوکل گفت: پس شعری بگویید که موجب خشنودی من گردد حضرت عذر خواستند. متوکل گفت: چارهای نیست، باید شعر بخوانی. حضرت اشعاری در بیوفایی دنیا و مرگ ذلت بار سلاطین سرود:
باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم
غلب الرجال فلم تنفعهم القلل
و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم
و أسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم
أین الأساور و التیجان و الحلل
أین الوجوه التی کانت منعمة
من دونها تضرب الأستار و الکلل
فأفصح القبر عنهم حین سائلهم
تلک الوجوه، علیها الدود یفتتل
قد طال ما أکلوا دهرا و ما شربوا
و أصبحوا بعد طول الأکل قد أکلوا
أضحت منازلهم قفرا معطلة
و ساکنوها الی الأجداث قد رحلوا
گردنکشان زورمند بر فراز کوهها، برای سکونت و حفظ خود، خانه ساختند و در آن آرمیدند، ولی آن فرازها سودی به حال آنان نبخشید. پس از آن همه سرفرازی و جلال، از پناهگاههای رفیع خود به طرف پایین، سرازیر شدند و در گودالهای قبر مسکن گزیدند و به راستی بدگونه سرازیر گشتند. پس از دفن، فریادگری با آنان گفت: کجا رفت آن دستبندهای طلایی و آن تاجها و زیورها؟ کجا رفت آن چهرههای مرفه که همواره در پس پردهها و آزینهای زیبا پنهان شده بودند؟ قبر در برابر این سؤالی که آن فریادگر، از آنان میپرسد، با زبان گویا و روشن، چنین پاسخ میدهد، آن چهرههایی که میگویی، هماکنون محل تاخت و تاز کرمها قرار گرفتهاند که گویی با کرمها بافته شدهاند. آنان مدتهای درازی خوردند و نوشیدند، و اکنون خوراک کرمها (و خاک) شدهاند و آنان زمان طولانی، خانهها را برای حفظ خود آباد کردند، سپس از آن خانهها و اهلشان جدا شدند و انتقال یافتند.آنان مدتهای طولانی، به انباشتن و ذخیره کردن اموال پرداختند، لیکن سرانجام آنها را برای دشمنان به جای گذاشتند و کوچ کردند. منزلها و خانههای آنان، به صورت خرابههای رها شده و بدون سکنه به جای ماند و ساکنان آن به سوی گورها روانه گشتند. وقتی اشعار آن حضرت به اینجا رسید، حاضران بر جان امام هادی علیهالسلام ترسیدند و گمان کردند که شعلهی آتش خشم متوکل، به او آسیب برساند، ولی به خدا سوگند! (مجلس میگساری، درهم ریخت و) متوکل بسیار گریه کرد، به گونهای که ریشش، از اشکهای چشمش خیس شد و دیگران گریستند. آنگاه متوکل دستور داد تا بساط شراب را برچینند، سپس به امام هادی علیهالسلام گفت: ای ابوالحسن! آیا قرض بر ذمه داری؟ آن حضرت فرمود: آری، چهارصد دینار مقروض هستم. متوکل دستور داد، چهار هزار دینار به آن حضرت دادند و همان ساعت آن حضرت را با احترام، به خانهاش بازگرداندند. [1] .
پی نوشت ها:
[1] بحار، ج 50، ص 211.