مقبل دیلمی میگوید: در سامرا درب منزل خود نشسته بودم، امام هادی علیهالسلام بر مرکب سوار بود به طرف منزل متوکل میرفت، فتح قلانسی که مدتی در خدمت امام هادی علیهالسلام بود، آمد و در کنار من نشست و گفت: چهارصد درهم از مولایم طلب کارم اگر به من میداد از آن نفع میبردم.
به او گفتم: میخواهی با آن چه کاری انجام دهی؟ گفت: با دویست درهم پارچه خریداری کنم و کلاه بدوزم تا بفروشم و با دویست درهم آن مقداری خرما خریداری کنم و شراب بسازم! این را که به من گفت از او روی برگرداندم و با او سخن نگفتم، امام هادی علیهالسلام که سخن وی را نشنیده بود تشریف آورد وقتی که چشمم به حضرت افتاد برای احترام وی برخاستم، تشریف برد مرکبش را در طویله بست و با حالت غضب که از چهرهاش نمایان بود مرا خواست و فرمود: ای مقبل برو چهارصد درهم بیاور و به فتح ملعون بده و به او بگو: این حقت را بگیر و با دویست درهم آن پارچه بخر و در ارتباط با دویست درهم دیگر که میخواهی آن کار را انجام دهی از خدا بترس.
مقبل میگوید: چهارصد درهم را به فتح دادم و سخن حضرت را به او گفتم پس گریه کرد و گفت: به خدا سوگند از این پس شراب و مسکر نمیآشامم امامت میداند ما چه کاری انجام میدهیم. [1] .
پی نوشت ها:
[1] دلائل الامامة، ص 417 و 418.