نگران وضعیت حجابام مسئولان فکری کنند
جمعه 3 دی 1389 8:38 PM
موضوع حجاب باعث شده تا بیمار شوم چرا که جوانان ما شهید شدند تا ارزشها در جامعه پایدار بماند، اما وضعیت حجاب واقعاً نگرانکننده است. مسئولان فکری کنند.
در یک نشست صمیمی مهمان مادر شهیدان حسن و حسین محمدی دولتآبادی بودیم. خانم صدیقه کمالی به گرمی به سؤالات ما پاسخ داد. در بین این گفتوگو از فرزندانش گفت. اما نگرانی او نه از شهادت فرزندانش بود بلکه از کمرنگ شدن ارزشهایی نظیر حجاب بود به طوری که در این بین یادآور شد به خاطر رعایت نشدن حجاب از مدتها قبل دچار بیماری شد به طوری که هر وقت از خانه خارج شده و با افراد د حجاب مواجه میشود از لحاظ روحی و روانی دچار مشکل می شود.
با ما در این گفتوگوی صمیمی و خاطرهانگیز همراه شوید.
صدیقه کمالی مادر شهیدان علی اصغر (حسن) و حسین کمالی 70 ساله درخصوص فرزندان شهیدش میگوید: علی اصغر(حسن) اولین فرزند شهیدم بود. وی در خصوص این فرزندش میگوید: دو سال قبل از تولد او خدا به خانواده ما پسری داد که اسم او را به خاطر ارادت به فرزند امام حسین (ع) علیاصغر گذاشتیم اما به علت بیماری دو ماه نیم بعد از تولدش فوت کرد و چون در آن موقع رسم نبود شناسنامه فرد فوت شده را باطل کنند، حدود دو سال بعد که حسن به دنیا آمد ما شناسنامه علی اصغر را برای او گذاشتیم در اصل او حسن نام داشت و سن واقعی او نیز دو سال کمتر از سن شناسنامهاش بود.
خانم کمالی درباره علیاصغر(حسن) ادامه میدهد: از آنجایی که او علاقه زیادی به انقلاب و امام خمینی (ره) داشت در همان سنین نوجوانی عضو فعال بسیج شد و روزها در یک مغازه جوشکاری کار میکرد و شبها در پایگاه بسیج نگهبانی میداد تا اینکه با وقوع جنگ تحمیلی در حالی که هنوز 17 سال بیش نداشت با اصرار به خدمت مقدس سربازی رفت و بعد از گذراندن دوره آموزشی در پادگان عجب شیر به مریوان اعزام شد. نه ماه تمام به مرخصی نیامد و زمانی که شهید شد، دوستانش میگفتند او مرخصی خود را به دوستانش میداده و میگفته به دیدن خانوادههایتان بروید تا اگر شهید شدید، دیدارتان به قیامت نیفتد.
9 ماه مرخصی نیامد!
مادر شهید علی اصغر(حسن) درخصوص شهادت فرزندش میگوید: حسن 9 ماه بود که مرخصی نیامده بود و زمانی که به او نامه دادیم برای عروسی خواهرش بیاید قبول کرد اما وقتی نیاز به نیروی داوطلب شد، او قید مرخصی را زد و به منطقه عملیاتی رفت و بعد هم شهید شد.
خانم کمالی ادامه میدهد وقتی خبر شهادت او را به ما دادند، بسیار خوشحال بودیم که او به آرزویش که همان شهادت در راه خدا بود، رسیده بود.
این مادر شهید با بیان خاطرهای از فرزندش میگوید: پدر یکی از دوستانش بعد از شهادت «علی اصغر» یک روز به بهشت زهرا آمده بود و از مادر و فرزند شهیدمان میخواست تا او را حلال کنیم. وقتی علت را پرسیدیم، گفت:زمانی که او به اتفاق دوستانش و فرزند من که جزو آنها بود، قرار شد به خدمت بروند، ناگهان در ایستگاه راهآهن تهران او را گم کردیم اول فکرکردم که فرزندمان را فریب داده و خودش از سربازی فرار کرده است اما چند دقیقه بعد وقتی دیدم در ایستگاه در حال امر به معروف و نهی از منکر است از اشتباهی که در خصوص او کردم، خجالتزده شدم.
خواب او را زیاد میدیدم
مادر این دو شهید در خصوص اینکه آیا خواب فرزندان شهیدش را دیده است، اظهار میدارد: آن اوایل زیاد خواب آنها را میدیدم، مثلاً یک دفعه خواب علیاصغر را دیدم که در یک باغ بزرگ و زیبا زندگی میکند و در کنارش یک قبر وجود دارد که پر آب بود و خیلی شاد بود. وقتی در مورد آن سؤال کردم، گفت:هر موقع دلم میخواهد تنی به آب بزنم، وارد آنجا میشوم. بعد به شوخی گفتم مگر چشمه علی است که در جوابم گفت: آره. از او خواستم اجازه بدهد پیش او بمانم که با شوخی گفت:نه نه تو برو پیش بچههایت چون آنها بیشتر از من نیاز به مراقبت دارند و بعد از او خواستم یک آجر از خانهای که در آن باغ دارد به من بدهد که گفت چرا یک آجر من یک طبقه از خانهام را به تو میدهم. بعد او را سخت در آغوش کشیدم بعد از چند لحظه از من جدا شد و گفت:فکر نکن از تو جدا شدم من همیشه با شما خواهم بود.
بوسه گاهی که لاله آجین شد
خانم کمالی درخصوص «حسین» دومین فرزند شهیدش میگوید: حسین دو سال از «علی اصغر» کوچکتر بود و در هنرستان شهید گلستانی درس میخواند. او نیز مانند علیاصغر عضو بسیج بود و روزها درس میخواند و شبها در پایگاه بسیج نگهبانی میداد تا اینکه علی اصغر شهید شد و پس از یک سال از شهادت او «حسین» به ما گفت که میخواهد به جبهه برود. ابتدا به او گفتم که نمیخواهد بروی اما قبول نکرد. وقتی شهید شد یکی از معلمهایش به ما گفت:وقتی «حسین» گفت قصد رفتن به جبهه دارد، گفتم تو که برادرت شهید شده چرا میخواهی خانوادهات را تنها بگذاری اما او قبول نکرد.
حتی نیمههای شب چند روز قبل از اینکه به جبهه برود من برایش رختخواب انداختم و چراغ والور روشن کردم تا وقتی خوابید مریض نشود اما پس از آمدن به خانه، پدرش گفت که او هم چراغ را خاموش کرده و هم رختخوابش را جمع کرده و روی زمین خوابیده است. وقتی به سراغش رفتیم تا علت را بپرسیم، گفت تا رضایتنامه مرا برای رفتن به جبهه امضا نکنید نه چراغ روشن میکنم و نه در رختخواب میخوابم و بعد که سوگند خوردیم رضایتنامه را امضا میکنیم رختخوابش را انداخت و چراغ را روشن کرد و خوابید. فردا صبح وقتی دید که رضایتنامهاش را امضا کردم، مانند پروانه چند بار دور سرم گشت. خانم کمالی ادامه داد: وقتی این حرکت را از او دیدم به دلم افتاد که او نیز مثل علیاصغر شهید خواهد شد، به همین خاطر او را برای آخرین بار بوسیدم و زمانی که خواستم دوباره او را ببوسم مرا هل داد و با خنده گفت مرا لوس نکن و این موضوع باعث شد تا سرم به سینهاش بخورد و همانجا را بوسیدم و زمانی که جنازهاش را آوردند دیدم درست همانجا گلوله خورده و باعث شهادت او شده است.
وی درخصوص نحوه شهادت فرزندشان میگوید: هر دو در جبهه بی سیمچی بودند که بر اثر اصابت تیر دشمن به شهادت رسیدند.
نحوه شهادت
این مادر شهید در خصوص نحوه شهادت «حسین» اظهار داشت:ابتدا گلوله به پایش میخورد و بعد تیر دوم به دستش میخورد اما حاضر به ترک منطقه نمیشود تا آخرین تیر به سینهاش خورد و شهید شد.
خانم کمالی میگوید: از شهادت فرزندانم راضی هستم و هرگز نیز پشیمان نخواهم شد.
وی در خصوص خاطرهای از دومین فرزند شهیدش اظهار میدارد: وقتی «علیاصغر» شهید شد، حسین در جمع گریه نمیکرد و همه از این موضوع تعجب میکردند اما او شبها که خلوت میشد برای علیاصغر گریه و اظهار بیتابی میکرد. آخرین باری که میخواست به جبهه برود با دو برادر کوچکترش برای آخرین بار بازی کرد و گفت: این آخرین باری است که با آنها بازی میکنم و در جمع شما هستم و بعد از همه ما حلالیت طلبید و به جبهه رفت و شهید شد.
نگران وضعیت حجاب هستم
مادر شهیدان محمدی دولتآبادی با اظهار ناراحتی از وضع حجاب در سطح جامعه میگوید:این موضوع باعث شده تا بیمار شوم چرا که جوانان ما شهید شدند تا ارزشها در جامعه پایدار بماند، اما وضعیت حجاب واقعاً نگرانکننده است. مسئولان فکری کنند.
پایگاه اطلاع رسانی جوان