پاسخ به:تاريخچهٔ سينمای ابران و جهان
دوشنبه 5 مرداد 1394 8:44 PM
نسل سوم فیلمسازان پس از جنگ ژاپن در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ و دههٔ ۱۹۷۰ سربرآورد و نوعی موج نوی افراطی (نوبِرو باگو) را شکل داد. بسیاری از این فیلمسازان از استودیوها آغاز کردند (مثلاً شینودا، یُشیدا و اوشیما برای استودیوی شوچیکو فیلم ساختند) و به همین دلیل بسیاری از کارهای اولیهشان بهصورت سینماسکوپ فیلمبرداری شده اما سرانجام این کارگردانهای جوان از این استودیو فاصله گرفتند و برای خود کمپانیهای مستقلی به راه انداختند. برخی از کارگردانهای این موج عبارتند از: هیروشی تِشیگاها را (متولد ۱۹۲۷)، سوسومو هائی (متولد ۱۹۲۸)، ماساشیرو شینودا (متولد ۱۹۳۱)، یاسوزو ماسومورا (متولد ۱۹۲۴)، یُشیشیگه یُشدا (متولد ۱۹۳۳)، سایجون سوزوکی (متولد ۱۹۲۳)، کُجی واکاماتسو (متولد ۱۹۳۶)، شوهِی ایمامورا (متولد ۱۹۲۶)، و ناگسا اُشیما (متولد۱۹۳۲).
تِشیگاها را، کارگردان اوان - گارد و تجربی، با فیلم زن ماسهزارها (۱۹۶۴) در جهان شهره شد. این فیلم را کُبوآبه از رمان خودش اقتباس کرده بود. زن ماسهزارها - که در سال پخش خود جایزهٔ ویژهٔ هئیتداران جشنوارهٔ کن را بهدست آورد - از جملهٔ نخستین فیلمهای موج نو، و استعارهٔ پیچیدهای است که در آن یک محقق جوان، تحتتأثیر نیروی مرموز زنی در ماسهزاری پرت افتاده در گودالی به دام میافتد، زنی که ظاهراً محکوم است ماسههای این گودال را تا ابد با دستهایش پاک کند.
سوسومو هانی با مستندسازی آغاز کرد و از همین راه بعدها شیوهٔ سینماوریته را اتخاذ کرد. غالب فیلمهای داستانی هانی در مکان اصلی و با بازیگران غیرحرفهای فیلمبرداری شدهاند و او همواره به مسائل نسل پس از جنگ پرداخته است. هانی همچنین فیلمهائی ساخته تا نشان دهد ژاپنی بودن در سرزمینهای بیگانه چه معنائی دارد، از جمله در فیلمهای نیمهمستند بوانا تُشی (کنیا، ۱۹۶۵) و عروس کوههای آند (پرو، ۱۹۶۶). به نظر بسیاری از منتقدان فیلم دوزخ اولین عشق (۱۹۶۸) بهترین و خود - ویژهترین فیلم هانی است که در آن دو نوجوان از طریق عشق نفسانی میکوشند بر هرج و مرج پیرامون خود چیره شوند، اما در این راه خود را نابود میکنند. در سال ۱۹۷۸ ساچیکو هیداری (متولد ۱۹۳۰) یکی از بهترین بازیگران زن ژاپن و همسر پیشین هانی، نخستین فیلم سینمائی خود، جادهٔ دور دست (۱۹۷۸) را کارگردانی کرد و در آن به زندگی روزمرهٔ یک کارگر راهآهن، همسر و خانوادهاش پرداخت. هانی خود نیز در این زمینه درامی نمادگرایانه بهنام قصهٔ آفریقا (۱۹۸۱) ساخته است که در آن سه نفر در جنگلهای وحشی کنیاگیر میافتند.
ماساشیرو شینودا، کارگردان موج نو، خود را وقف فیلمسازی دربارهٔ تلاشهای نسل جوان بر ضد جامعه کرد، اما او به خلاف هانی کارگردان صاحب سبک برجستهای است و ترکیببندی و تصویرپردازیش با آثار کلاسیک دههٔ ۱۹۵۰ پهلو میزند (او در فیلم غروب توکیو [۱۹۵۷] دستیار اُزو بود). شینودا در باب همهٔ جنبههای مهم تاریخ و همچنین زندگی معاصر کشورش فیلم ساخته، و مانند رفقایش گرایش به خشونت و نیستانگاری دارد، اما فیلمهای او در عین حال اخلاقگرا و از نظر قالب دقیق هستند. متمایزترین فیلمهای او در موج نوع و پس از موج نو عبارتند از، گل رنگ پریده (۱۹۶۳)، قتل/قاتل (۱۹۶۴)، جزیرهٔ مکافات (۱۹۶۶)، خودکشی دوگانه/خودکشی در راه عشق در آمیجیما (۱۹۶۹)، ماجراهای جنجالِی بورایکان (۱۹۷۰)، اُربن تبعیدی (۱۹۷۷) و برکهٔ شیطان (۱۹۷۹).
شینودا در دههٔ ۱۹۸۰ دو فیلم مهم تجاری ساخت که هردو را کازوئو میاگاوا، مشهورترین فیلمبردار ژاپنی (راشُمون، آگتِسو و غیره)، به زیبائی فیلمبردار کرده است: بچههای مکآرتور (۱۹۸۴)، که به ضربههای عاطفی شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم و هفت سال اشغال آن توسط ارتش آمریکا میپردازد، و این تجربه در جزیرهای روستائی همچون یک جهان صغیر تصویر میشود؛ و فیلم گونزای زوبینانداز (۱۹۸۶)، که اثری کلاسیک هر چند پر از خونریزی است. این فیلم از نمایشنامههای سنتی بونراکو مربوط به اوایل سدهٔ هجدهم اثر چیکاماتسو اقتباس شده است. گونزای زوبینانداز، ماجرای یک سامورائی که در کلاف شرف و نیکنامی گیر افتاده است، در سال پخش خود جایزهٔ شیر نقرهای جشنوارهٔ برلین را بهدست آورد. در هر دوی این فیلمها خوانندهٔ موسیقی راک ژاپنی، هیرومیگو (متولد ۱۹۵۶) نقش اصلی را بر عهده دارد. شینودا در (۱۹۸۵) یک ویدئوموزیک چهل و پنچ دقیقهای بهنام اشاره از هیرومیگو ساخت که موفقیت بیسابقهای کسب کرد. در سالهای اخیر شینودا فیلمی بهنام پسر بچگی (۱۹۹۱) ساخته و در آن به تضاد عمیق احساسات شخصی و وظایف اجتماعی پرداخته است. این فیلم همهٔ جوایز جشنوارهٔ ژاپن را به خود اختصاص داد.
کارگران قابل ذکر دیگر موج نوی ژاپن، یاسوزو ماسومورا است با فیلمهای سرباز شرور (۱۹۶۵)؛ فرشتهٔ سرخ (۱۹۶۶)، و فیلمی بهشدت شیوهپردازانه بهنام خودکشی عشق در سونهزاکی (۱۹۷۷)، که از نمایش عروسکی بونراکو گرفته شده است. اعتبار کارگردان دیگر موج نو، یُشیشیگه یُشیدا با فیلمهائی مانند بدرود نور تابستانی (۱۹۶۸) و یک سهگانهٔ اوان - گارد پراهمیت دربارهٔ افراطیگری سدهٔ بیستم بهنام اِروس (خدای عشق) بهاضافهٔ قتل عام (۱۹۶۹)، حتی بالاتر از ماسومورا است. یُشیدا در هر دو فیلم خود در عین حال به ماجرای اُسوگی ساکائه آنارشیست دوران تایشو و معشوقههایش و قرینههایش در میان دانشجویان معاصر پرداخته است. فیلمهای یُشیدا در دههٔ ۱۹۷۰ عبارتند از: برزخ قهرمانه (۱۹۷۰)، تجزیه تحلیل فشردهای از دانشجویان مبارز دههٔ ۱۹۵۰؛ و حکومت نظامی (۱۹۷۳)، زندگینامهٔ موجزکیتا ایکی، که نوشتههایش منجر به کودتای ناکام ۲۶ فوریهٔ ۱۹۳۶ شد. در این کودتا هزار و چهارصد افسر جوان دستراستی با کمک ارتیشیان، کوتاه زمانی توکیو را در اختیار گرفتند و تعدادی از مقامات رسمی سرشناس را به قتل رساندند (و بهنوبهٔ خود هنگامیکه سه روز بعد شورش سرکوب شد به همراه کیتا بهدست پلیس نظامی اعدام شدند). یُشیدا سیزده سال پس از آن دیگر فیلمی نساخت تا آنکه در ۱۹۸۶ فیلم وعده (۱۹۸۶) را بهدست گرفت و در جشنوارهٔ کن به نمایش درآورد.
کارگردان کمدی و حادثهایساز ژاپنی از کمپانی نیکاتسو، سایجون سوزوکی، تعدادی فیلم برای نوجوانان (سایشون-اِیگا) ساخت، از جمله آوارهٔ کانتو (۱۹۶۳)، خونمان اجازه نخواهد داد (۱۹۶۴)، و ولگرد توکیو (۱۹۶۶)، که حاوی درونمایههای موج نو بودند، اما سهم عمدهٔ او به این نهضت فیلم مرثیه برای خشونت/جنگندهٔ مادرزاد (۱۹۶۶) با فیلمنامهٔ کانِتو شیندو بود. این فیلم به نوجوان مبارزی میپردازد که از حومهٔ شهرها آمده است و در دام سیاست منجر به کودتای سال ۱۹۶۳ میافتد. سوزوکی پس از آن کارگردان موفق فیلمهای صورتی شد، و دو فیلم زیبا بهصورت مستقل در ردهٔ فیلمهای منحط جن و پری ساخت بهنامهای کولیوار (۱۹۸۰) و تئاتر پرزرقوبرق (۱۹۸۱)، که هر دو در اویل دههٔ ۱۹۸۰ مورد تقدیر منتقدان قرار گرفتند.
همزمان با سوزوکی، کارگردان قراردادی کمپانی نیکاتسو، کُجی واکاماتسو، با فیلم بازی پنهان در پشت دیوارها (۱۹۶۵) بر آن شد تا فیلمهای صورتی را تا سطح تجریدی موج نو بالا ببرد و بهخاطر همین فیلم از کمپانی اخراج شد، لذا فیلمهای جنین دزدانه عمل میکند (۱۹۶۶) و فرشتگان تردامن/زنان تردامن با لباس سفید (۱۹۶۷) را با بودجهٔ اندک و بهصورت مستقل ساخت، که فیلم اخیر از واقعهٔ قتل عام نُه پرستار در سال ۱۹۶۴ در شیکاگو الهام گرفته شده بود. واکاماتسو همچنین فیملی غریب تحتعنوان برو، بروتو برای دومین بار باکرهای (۱۹۶۹) - ملهم از قتل شارون تیت - لابیانکا بهدست دار و دستهٔ چارلز مانسُن در همان سال - و اثری بهشدت خیالپردازانه بهنام اُرگازم فرشتهوار (۱۹۷۰) را تولید کرد.