فیلم شنبه شب و یکشنبه صبح الگوی ”سینمای نوین“ بریتانیا شد، نهضتی مبتنی بر واقعگرائی اجتماعی که درونمایه‌اش را از نئورئالیسم ایتالیا و تکنیک‌هایش را از مستندهای سینمای آزادِ اواخرِ دههٔ ۱۹۵۰ و فیلم‌های موج نوی فرانسه وام گرفته بود. صحنه‌های فیلم‌های نهضت سینمای نوین عموماً مراکز صنعتی بود و عموماً در مکان‌های واقعی، به‌صورت سیاه و سفید و در مقابل تأثیرانگیزترین پس‌زمینه‌هائی فیلمبرداری می‌شدند که سازندگان می‌توانستند بیایند. در این فیلم‌ها بازیگرانِ جوانِ ناشناس بازی می‌کردند و قهرمان داستان‌هایشان نوعاً جوانانی انقلابی از طبقه کارگر بودند.

 

قهرمان‌های این فیلم‌ها غالب اوقاتِ خود را به میخوارگی و بدمستی در میخانه‌ها می‌گذراندند و با لهجه‌های محلی سخنرانی‌هائی می‌کردند که تا آن زمان در سینمای بریتانیا شنیده نشده بود. مهم‌ترین فیلم‌های سینمای نوین بریتانیا عبارتند از طعم عسل (وودفال، ۱۹۶۱؛ فیلمنامه شلادلانی) و تنهائی دوندهٔ استقامت (وودفال، ۱۹۶۲؛ اقتباس از رمان سیلیتو) اثر تونی ریچاردسن؛ نوعی عاشقی (۱۹۶۲) و بیلی دروغگو (۱۹۶۳) از جان شلزِینگر؛ این زندگی ورزشی (تهیه‌کننده رایتس، ۱۹۶۳) از لیندسی اندرسُن؛ پسران چرم‌پوش (۱۹۶۳) از سیدنی فیوری و فیلم مورگان: موردی مناسب برای درمان (۱۹۶۶) از کارِل رایتس.

 

žینمای نوین بریتانیا حوالی سال ۱۹۶۳ به اوج شکوفائی رسید و سپس به‌عنوان یک نهضت به سرعت سقوط کرد، و کارگردان‌های این نهضت هر یک راه از جداگانه‌ای رفتند. در اواسط دههٔ شصت در واقع به‌عنوان عکس‌العملی در مقابل فضای تیرهٔ واقعگرائی اجتماعی و تصویر دلگیرکننده‌ای که این سینما از مراکز صنعتی به‌دست می‌داد، گونهٔ دیگری جای آن را گرفت که می‌توان آن را ”لندن شادمان“ نامید؛ فیلم‌هائی با بودجهٔ فراوان و به طریقهٔ رنگی و وایدسکرین، مانند آلفی (لوییس گیلبرت، ۱۹۶۶)، روزگارِ بسیار خوب (دِزماند دیویس، ۱۹۶۷) و جوانّا (مایکل سارنه، ۱۹۶۸)، که قهرمان‌های همه از طبقهٔ کارگر بودند. با این حال لیندسی اندرسن درونمایهٔ ”ضد وضع موجود“ را در فیلمِ اگر... (۱۹۶۸) ادامه داد. اگر... فیلم درخشانی است دربارهٔ طبیعتِ فردگرائی و استبداد، که در قالب طنزی سورئالیستی بر نظام آموزشی دولتی ساخته شده است و از مهم‌ترین فیلم‌های دههٔ ۱۹۶۰ محسوب می‌شود. اندرسن با این فیلم به‌عنوان یکی از مؤثرترین چهره‌های نهضت سینمای نوین بریتانیا معرفی شد. اندرسُن با فیلم بیمارستان بریتانیا (۱۹۸۲)، با طنزی افراطی و پوچ‌انگارانه (اَبسوردیستی) نسبت به اعتصابات کارگری، تنشِ نژادی و اشاره به بهره‌برداریِ نادرست از خدمات بهداشتِ عمومی توسط دکترها و بیمارها، به کالبدشکافیِ خود از روان انگلیسی‌ها ادامه داد. تازه‌ترین فیلم اندرسن، نهنگ‌های ماه اوت (۱۹۸۷)، قطعهٔ احساساتی و لطیفی است که دیوید بِری آن را از نمایشنامه‌ٔ سال ۱۹۸۱ خودش اقتباس کرده و در آن دو خواهر سالخورده (بت دیویس و لیلیان گیش) روزهای آخر عمر خود را در خانهٔ پدری در ساحل مِین می‌گذرانند.

 

فیلم‌های کارِل رایتس پس از یک آغاز چشمگیر در شنبه شب و یکشنبه صبح در دههٔ ۱۹۶۰ رو به افول نهادند (از جمله ایزادورا، ۱۹۶۸)، و در این میان فیلم مورگان (۱۹۶۶، تحت عنوان مورگان: موردی مناسب برای درمان) یک استثناء است، که فیلمی است ظریف در باب عقل باختن، و به شکلی دردناک مضحک است. اما فیلم هوشمندانه‌ای که رایتس در آمریکا ساخت، قمارباز (۱۹۷۵)، نشان از توانی تازه داشت. دومین فیلم آمریکائی او، چه کسی باران را بند می‌آورد؟ (۱۹۷۸)، اقتباس افراط‌کاری است از تریلرِ تمثیلی و پرفروش رابرت استون به‌نام سگ‌های نظامی دربارهٔ قاچاق هروئین در جریان جنگ ویتنام و همین فیلم بار دیگر او را به شهرت رساند. فیلمنامهٔ فیلم بعدی او، زنِ ستوان فرانسوی (۱۹۸۱)، را هَرُلد پینتر از رمان ”ویکتوریائی“ جان فاولز اقباس کرد و فردی فرانسیس آن را به طرز خیره‌کننده‌ای فیلمبرداری کرد. این فیلم برای کارگردان یک پیروزی هنری به ارمغان آورد. تازه‌ترین فیلم‌های رایتس عبارتند از، رؤیاهای شیرین (۱۹۸۵)، زندگینامهٔ هوشمندانه‌ای از خواننده‌ٔ آوازهای محلی، پَتسی کلاین، که در اوج محبوبیت بر اثر سقوط هواپیما کشته شد؛ و فیلم همه برنده‌اند (۱۹۹۰) که براساس فیلمنامه‌ٔ اصیل او ناجورها در ۱۹۶۲ بود) ساخته شده است. حساسیت‌های زیبائی‌شناختیِ متنوعِ کارل رایتس از آن پس او را به هر کجا کشاند باید به خاطر داشت که کتاب او تحت‌عنوان تکنیک تدوینِ فیلم تأثیر عمیقی بر هنرمندان بزرگ سینما نظیر الن رنه داشته است.

 

افولی که در مورد آثار رایتس به آن اشاره شد در مورد تونی ریچاردسن هم صادق است. ریچاردسن پس از سلسله فیلم‌های درخشانش دربارهٔ طبقهٔ کارگر و همچنین کمدی‌های چشمگیر تاریخی‌اش از جمله تام جونز (۱۹۶۳، برگرفته از رمان هنری فیلدینگ)، گرایش‌های اجتماعی را رها کرد و به سینمای تجاری پرهزینه روی آورد. از آن پس غالب فیلم‌های او، از جمله فیلم عزیز فامیل (۱۹۶۵، تولید آمریکا) با شکست روبه‌رو شدند، اما با ساختن فیلم‌هائی چون هزیمتِ تیپ سبک (۱۹۶۸)، نِدکِلی (۱۹۷۰) و جوزف اندروز (۱۹۷۷)؛ اقتباس دیگری از آثار فلدینگ) هنوز می‌توان او را به‌عنوان فیلمسازی با استعدادِ ذاتی ارزیابی کرد. ریچاردسن بعدها در آمریکا به‌کار پرداخت و در آنجا دو فیلم ساخت: مرز (۱۹۸۱)، قصهٔ احساساتی و پرهیجان از مرز آمریکا و مکزیک، و هتل نیوهمپشایر (۱۹۸۴)، اقتباسی از داستان جان ایروینگ دربارهٔ یک خانوادهٔ عجیب و غریب آمریکائی. او در حال کارگردانیِ یک تله‌فیلم بود که در سال ۱۹۹۱ از بیماری ”ایدز“ درگذشت.

 

جان شلزِینگر (متولد ۱۹۲۶) کار خود را در بی‌.بی‌.سی. به‌عنوان مستندساز آغاز کرد و از نظر هنری بسیار بالاتر از رایتس با ریچاردسن قرار داشت. نخستین فیلم داستانی خود، نوعی اشقی، را در ۱۹۶۲ ساخت و پس از بیلی دروغگو (۱۹۶۳) با فیلمی به‌نام دارلینگ (۱۹۶۵) موفقیت تجاری فراوانی کسب کرد. این فیلم که انحطاط طبقهٔ بالا و متجدد انگلیس را مورد مطالعه قرار می‌دهد به شیوهٔ موج نو ساخته شد و جولی کریستی را به یک ستاره بدل کرد. اما فیلم دور از اجتماع خشمگین (۱۹۶۷)، بهترین فیلم این دهه، در مکان‌های واقعی در دورسِت و ویلشایر و با مهارتِ نقاشانهٔ بی‌نظیری توسط نیکلاس روگ فیلمبرداری شد. شِلززینگر با فیلم کابوی نیمه‌شب (۱۹۶۹) و اساساً در طول دههٔ ۱۹۷۰، در فیلم‌هائی هوشمندانه و صاحب‌سبک تخصص یافت - یکشنبه، یکشنبهٔ لعنتی (۱۹۷۱)، روز ملخ / روزهای فاجعه (۱۹۷۵؛ برگرفته از رمان ناتانائل وست)، دوندهٔ ماراتُن (۱۹۷۶)، و بانکی‌ها (۱۹۷۹). او پس از کوششی ناموفق در طنز اجتماعی در بزرگراهی به کلوب شبانه (۱۹۸۰) بار دیگر با فیلم یک انگلیسی در خارج (۱۹۸۳) به ساختن تِله‌فیلم برای بی‌.بی‌.سی. روی آورد و در آن به زندگی یکی از جاسوس‌های دوران جنگِ سرد به‌نام گای بِرِجس پرداخت. این فیلم به همراه فیمی از یک حادثهٔ واقعیِ جاسوسی به‌نام شاهین و مرد برفی (۱۹۸۴)؛ تهیه‌کنندهٔ آمریکائی) بر مضامین اخلاقی خیانت تأمل کرده‌اند. بسیاری از منتقدان تریلرِ خشونت‌آمیز و جادویاورانهٔ معتقدان (۱۹۸۶) را یک ابهام‌پروری غیرضروری تلقی کرده‌اند، اما فلم مادام سوساتسکا (۱۹۸۸) را بسیار ستوده‌اند؛ این فیلم روایتی است سرگرم‌کننده از یک معلم پیانوی کهنسال و اطرافیانش، آثار دیگر شلِزینگر نیز، از جمله تریلر آمریکائی و دو پهلوی بلندی‌های پاسیفیک (۱۹۹۰) و فیلم‌های جاسوسی انگلیسیِ حدود اختیار آدمی (۱۹۹۱) و معصوم (۱۹۹۳) توجه منتقدان را جلب کرده‌اند.

جک کلیتُن، که فیلم اتاق طبقهٔ بالا (۱۹۵۹) از او را غالباً آغازگر واقعگرائی اجتماعی در انگلستان می‌شناسند، با دومین فیلمش، بی‌گناهان (۱۹۶۱)، از این نهضت روگرداند. بی‌گناهان اقتباسی است زیبا و رعب‌‌انگیز از رمان هنری جیمز به‌نام چرخش که به درستی جنبهٔ ابهام‌آمیز رمان را حفظ کرده است. اما کلیتُن با فیلم‌هائی مانند گرفتار (۱۹۶۴؛ با فیلمنامهٔ هَرُلد پینتر) و خانهٔ مادرمان (۱۹۶۷)، به تولید فیلم‌های کاملاً فردگرایانه‌اش ادامه داد. پس از شکست مالی و انتقادیِ فیلم گَتسبی بزرگ (۱۹۷۴؛ برگرفته از رمان ف. اسکات فیتزجرالد) که فیلمی پرتجمل بود و با سرمایهٔ هالیوود ساخته شده بود، اعتبار کلیتُن به‌عنوان کارگردان تقریباً از میان رفت اما با فیلم‌هائی که بعداً ساخت بار دیگر جایگاه خود را بازیافت، از آن جمله هستند، شرّ از آن می‌بارد (۱۹۸۲) که اقتباسی است ماهرانه از رمان ترسناک رِی برادیرِی، و هوس‌های خلوتِ جودیت هِرن (۱۹۸۷) برگرفته از رمان برلیان مور. کلیتُن اخیراً نیز چند فیلم داستانی، از جمله به باد آر که مردنی هستی (۱۹۹۲) را برای تلویزیون کارگردانی کرده است.

 

از جمله فیلمساز‌های مهم دیگر انگلیسی دههٔ ۱۹۶۰ می‌توان از برلیان فوربِس (متولد ۱۹۲۶) نام برد. او در فیلم‌هائی نظیر همرنگ جماعت شو (۱۹۶۱)، احضار روح در بعدازظهر خیس (۱۹۶۲)، شاه‌موش (۱۹۶۵)، جعبهٔ عرضی (۱۹۶۶)، نجواگران (۱۹۶۷)، عشق مرگبار (۱۹۶۷) و ماه خشمگین (۱۹۷۰)، جنبهٔ لطیفی از فضاسازی و میزانسن را به نمایش گذاشت. دیگری فیلمسازی سنتی‌تر به‌نامِ بازیل دیردِن (۱۹۱۱ - ۱۹۷۱)، که با تریلر پلیسیِ نمونه‌وارش، چراغ آبی (۱۹۴۹)، تعدادی جایزهٔ سینمائی به‌دست آورد و دیرک بوگارد را به یک ستاره بدل ساخت. برخی از فیلم‌های دیگر دیردِن عبارتند از یاقوت کبود (۱۹۵۹)، تجمع نجیب‌زادگان (۱۹۶۰)، بازی با ذهن (۱۹۶۳) و حارطوم (۱۹۶۶). کارگردان دیگری که در اینجا باید از او یاد کرد، رانلد نیم (متولد ۱۹۱۱) نام دارد که برخی از فیلم‌های او عبارتند از منبع دست اول (۱۹۵۸)، نغمه‌های افتخار (۱۹۶۰)، بلوغ دوشیزه جین برودی (۱۹۶۹). در حوالی همین سال‌ها بود که کارگردان تلویزیون، پیتر واتکینز (متولد ۱۹۳۵)، دو فیلم درخشان شبه‌مستند برای شبکهٔ تلویزیون بی.بی.سی ساخت - کولودِن (۱۹۶۴)، بازسازی سرکوب خونین قیام جاکوبی در ۱۷۴۶، و فیلم جنگ‌بازی (۱۹۶۵)، تجسم فاجعه‌ای که در صورت بروز جنگ هسته‌ای بر سر بریتانیا می‌آید.

 

تلویزیون بی.بی.سی. از نمایش فیلم جنگ‌بازی امتناع کرد و تا بیست سال بعد اجازهٔ نمایش آن به هیچ‌یک از تلویزیون‌های جهان داده نشد. نخستین فیلم داستانی واتکینز، امتیاز ویژه (۱۹۶۷)، تصویری اصیل و تکان‌دهنده از انگلستان به‌عنوان سرزمینی تمامت‌خواه بود، اما این فلم با آثار تلویزیونی او قابل مقایسه نیست. فیلم پخته‌تر او، پارک مجازات (۱۹۷۱)، تصویری فاشیستی از آمریکا در اوج جنگ ویتنام به‌دست می‌دهد. فیلم دیگر او، ادوارد مونک (۱۹۷۴؛ ۱۹۷۶)، با استفاده از تکنیک‌های مستندسازی به زندگی، وسیلهٔ بیانی و آلام خلاقهٔ نقاش اکسپرسیونیستِ نروژی، ادوارد مونک، می‌پردازد. واتکینز پس از یک دهه ساختن فیلم‌های مستند داستانی در سوئد و دانمارک (از جمله فَلَن [تله، ۱۹۷۵]؛ آفتِن لاندِت [سرزمین غروب، ۱۹۷۷]) یک فیلم چهارده و نیم ساعته با عنوان کلی ”فیلم برای صلح“ به‌نام سفر (۱۹۸۷) را تولید کرد. این مستند حماسی که به سابقهٔ تسلیحاتی و تهدیدهای جنگ هسته‌ای می‌پردازد بین سال‌های ۱۹۸۴ و ۱۹۸۶ در شانزده کشور و پنج قاره فیلمبرداری و به هشت زبان تکثیر شد.

 

فیلم سفر با پشتوانهٔ هنگفت مالیِ سراسر جهان ساخته شد که جذب سرمایهٔ آن از ۱۹۸۱ آغاز شده بود. کارگردان تئاتر انگلیسی، پیتر بروک (متولد ۱۹۲۵)، نیز در دههٔ ۱۹۶۰ چند فیلم زیبا ساخت، از جمله سالار مگس‌ها (۱۹۶۲) برگرفته از رمان ویلیام گلدینگ؛ پرداختِ سینمائیِ نمایشنامه‌ای که خود اجراء کرده بود به‌نام مارا - ساد (۱۹۶۶) ، از پیتر وایس) و فیلم لیرشاه (۱۹۶۹؛ پخش در ۱۹۷۱) از شکسپیر. و همچنین فلمی جدلی و نیشدار به‌نام به من دروغ بگو (۱۹۶۷) در باب دخالت آمریکا در ویتنام. بروک پس از آن نیز گهگاه فیلم‌های دیگری ساخته است، از جمله دیدار با فرزانگان (۱۹۷۹)؛ کارمِن (تراژدی کارمِن، ۱۹۸۳)، فیلمی متفاوت، با حضور سه کاراکتر از اپرای ژرژ بیزه، که بروک آن را از اجراء صحنه‌ایِ خودش در پاریس گرفته است؛ و سرانجام فیلم مهابهاراتا (۱۹۸۹) که روایت طویلی است از فصل ”آواز خدا“ از ”بهاگوات گیتا“ حماسهٔ بزرک هندو. فیلم انگلیسیِ دیگری که در اینجا می‌توان از آن یاد کرد توسط دو تن، کِوین براونلو (متولد ۱۹۳۸) و اَنَدرو مُلو (متولد ۱۹۴۱) به‌صورت مستقل به‌نام در اینجا اتفاق افتاد (۱۹۶۴؛ پخش در ۱۹۶۶) ساخته شد. این فیلم یک مستندِ بازسازی شده است که اشغال خیالیِ انگلستان توسط آلمان‌ها را در جریان جنگ جهانی دوم تصویر کرده است.

 

سینمای انگلستان بعدها در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ با حضور دو کارگردان تبعیدی آمریکائی، جوزف لوزی (۱۹۸۴ ـ ۱۹۰۹) و ریچارد لِستر (متولد ۱۹۳۲)، اعتبار بیشتری یافت. لوزی پس از طرد شدن از هالیوود در دوران مک‌کارتی تعدادی از متمایزترین فیلم‌های انگلیسی این دهه را با کمک نمایشنامه‌نویس ابسوردیست، یعنی هَرْلد پینتر (متولد ۱۹۳۰)، به سینمای انگلستان تقدیم کرد. این فیلم‌ها عبارتند از پیشخدمت (۱۹۶۳)؛ تصادف (۱۹۶۷)؛ و واسطه (۱۹۷۱، اقتباس از رمان ل.پ.هارتلی). لوزی سبک‌گرائی ظریفکار است که در غالب درونمایه‌هایش به نیروی ویرانگرِ موجود در تمایلات جنسی و طبیعت فسادانگیز تکنولوژی می‌پردازد. او فیلم‌های مهمی را نیز با فیلمنامه‌های خودش ساخت، از جمله حوّا (۱۹۶۲)، که نسخهٔ پخش آن به کلی قلع و قمع شده بود،و درامِ برجسته و ضد جنگی به‌نام شاه و کشور (۱۹۶۴). فیلم‌های لوزی در دههٔ ۱۹۷۰ عبارتند از قتل تروتسکی (۱۹۷۲)؛ روایتی از نمایشنامهٔ خانهٔ عروسک (۱۹۷۳) اثر هنریک ایبسِن؛ زن رمانتیک انگلیسی (۱۹۷۵)، که فیلم باوقار و طنزآمیزی است در باب ازدواج مدرن و فیلمنامهٔ آن را تام استاپِرد نوشته است؛ آقای م کلاین (۱۹۷۶)، مطالعه‌ای ضدصهیونیستی در فرانسهٔ تحت‌ اشغال؛ روایتی از اپرای موتسارت به‌نام دون‌ژوان (۱۹۷۹)، که در مکان واقعی در ایتالیا فیلمبرداری شده است؛ و فیلمی به‌نام جاده‌های جنوب (۱۹۷۹)، تصویری از رابطهٔ صمیمانهٔ پدر و پسری که در فضای روستائی فرانسه می‌گذرد و در آن عناصری از زندگی خصوصی خودِ لوزی گنجانیده شده است. آخرین آثار جوزف لوزی عبارتند از ماهی قزل‌آلا (۱۹۸۲)، که از نظر بصری مسحورکننده است و براساس رمان اگزیستانسیالیستیِ رُژه وِیان ساخته شده، و حمامِ بخار (۱۹۸۵) که از نمایشنامهٔ تند و تیز فمینیستیِ نِل دان اقتباس شده است.

 

ریچارد لِستر کار خود را با چند فیلم کوتاه آغاز کرد و جوایزی گرفت، از جمله فیلم دونده، جهنده و ایستاده (۱۹۶۰) و موش در ماه (۱۹۶۳، دنباله‌ای بر فیلم موش که غرید، ۱۹۵۹از جک اَرنُلد. پس از آن بود که با دو فیلم از بیتل‌ها به شهرت و ثروت رسید: فیلم‌های شبِ روز سخت (۱۹۶۴) و کمک! (۱۹۶۵) که در آنها از کلیهٔ ساز و برگ موج نو بهره گرفت - استفاده از زوم‌های تله‌فتو، تغییر سرعت‌های وربین، رجعت به گذشته‌ها، تدوین پرش‌دار و کلیهٔ شیوه‌های ضدروائی - تا نوع تازه و خیره‌کننده‌ای از یک کمدی سمعی و بصری بیافریند. فیلم‌های بعدی او - ترفند (۱۹۶۵)؛ چگونه در جنگ پیروز شدم (۱۹۶۷)، پتولیا (۱۹۶۸) و اتاق خوابِ پذیرائی (۱۹۶۹) - با استفاده از همان تکنیک‌ها به مضامین جدی دراماتیک پرداختند، هر چند موفقیت چندانی به‌دست نیاوردند. با این حال فیلم پتولیا با سبک روائی پراکنده‌اش موفق شده فساد روانی شخصیت‌های اصلی خود را به‌خوبی القاء کند. ریچارد لِستر در طول دههٔ ۱۹۷۰ فیلم‌های بسیار موفقی مانند سه تفنگدار (۱۹۷۳)، چهار تفنگدار (۱۹۷۵) و برق سلطنتی (۱۹۷۵)، و همچنین رمانس تاریخی رابین و ماریان (۱۹۷۶) و اقتباسی از کمدی ریتس (۱۹۷۷) از نمایش برادوی، و وسترنی کمدی به‌نام بوچ و ساندنس: روزهای اولیه (۱۹۷۹) و کوبا (۱۹۷۹) را به سینمای انگلستان عرضه کرد. فیلم کوبا یک تریلر پلیسی است که در آخرین روزهای رژیم باتیستا می‌گذرد. فیلم‌های دههٔ ۱۹۸۰ لِستر عبارتند از سوپرمن ۲ (۱۹۸۰)؛ سوپرمن ۳ (۱۹۸۳)؛ یک فارس در باب دزدی و جنایت به‌نام هر که یافت بردارد (۱۹۸۴) و آخرین فیلم از سه‌گانهٔ او، بازگشت تفنگداران (۱۹۸۹)، که در آن از بازیگران فیلم‌های قبلی خود استفاده کرده است. آخرین فیلم لِستر، بازگشت (۱۹۹۱)، مستند مستقیمی است که سفرِ پال مک‌کارتنی به سراسر جهان را ثبت کرده است.