سینمای پس از جنگ فرانسه، بهجز گونهٔ فیلم - نوار کاملاً در سیطرهٔ اقتباسهای ادبی بوده و همین امر موجب شد که فیلم فرانسوی به شکلی روزافزون شمایلی کلامی و تئاتری بگیرد. موج نو در اواخر دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در واکنش علیه همین گرایش بهوجود آمد. جنگ جهانی دوم در فرانسه، بهعکسِ ایتالیا و کشورهای دیگر اروپائی، تغییری در سنتهای سینمائی بهوجود نیاورد جز در آثار نوآورانهٔ روبر بِرسُن و ژاک تاتی.
روبر برِسُن (۲۰۰۰-۱۹۰۷) با فیلمنامهنویسی وارد سینما شد و مهمتر از ژاک تاتی بود. دو فیلم دوران اشغالِ برِسُن - فرشتههای گناه (۱۹۴۳) (و خانمهای جنگلِ بولونی (۱۹۴۵)، اقتباسی آزاد توسط برِسُن و ژان کوکتو از داستانِ سدهٔ هجدهمیِ ژاک دیدِرو - او را همچون هنرمندی جدی و منضبط در میان سناریستها یا نویسندگان سنتِ ادبی سینمائی فرانسه تثبیت کردند. اما برسن در فیلم خاطرات روزانهٔ یک کشیش دهکده (۱۹۵۰)، برگرفته از رمان ژُرگ برنانوس، سبکی کاملاً شخصی در پیش گرفت که واقعگرائیِ روانشناختی بازیگری، دیالوگ و میزانسن را به حداقل مطلق میرساند. فیلمهای بعدی او ینز همین خشکی و وسواس در سبک را ادامه دادند تا جائیکه برخی از منتقدان او را کارگردانی کلاسیک نامیدند، هر چند خود او ترجیح میداد یک واقعگرای در مرز تجرید شناخته شود.
شاهکار برسُن، یک محکوم به مرگ از زندان گریخت (۱۹۵۶)، داستانِ دستگیری، فرار و بازداشتِ دوبارهٔ یک جوان عضو نهضت مقاومت در جریان اشغال فرانسه است و تقریباً تمام فیلم در سلول یک زندان میگذرد. غالب فیلمهای بعدی برسن - جیب بر (۱۹۵۹)، محاکمهٔ ژاندارک (۱۹۶۱، که مانند فیلم درایر براساس منابع واقعی از محاکمهٔ ژاندارک نوشته شده)، اینک بالتازار (۱۹۶۶)، موشِت (۱۹۶۷)، یک زن نازنین (یک موجود نازنین، ۱۹۶۹) و چهار شبِ یک رؤیابین (۱۹۷۱، برگرفته از داستان کوتاهی از داستایفسکی بهنام شبهای سفید)، - جملگی از منابع ادبی اقتباس شدهاند و درونمایههائی انسانی دارند. فیلمهای دیگر این فیلمساز نسبتاً بدبینانه هستند: لانسلو دولاک (۱۹۷۶) حاوی نظرگاهی تیره و زاهدانه در باب یک شوالیه (کاملوت) است که مطابق با آرمانهای خود زیست. فیلم بعدی او شاید شیطان (۱۹۷۷) جامعهٔ معاصر را به تصویر میکشد که از آرمانها و تعهدات خود دور افتاده است. فیلم دیگر برسُن بهنام پول (۱۹۸۳)، برگرفته از داستان کوتاهی از تولستوی، فیلمی است فارغ از روانشناسی و به سقوط بازگشتناپذیر مردی در منجلاب و تباهی میپردازد. این فیلم در سال پخش خود همراه با فیلم نوستالژیا اثر آندرهئی تارکفسکی جایزهٔ اول جشنوارهٔ کن را بهعنوان بهترین کارگردان نصیب او کرد. همهٔ آثار برسن با دقتی وسواسآمیز برآن هستند تا از طریق تلاشهای فردی و اخلاقیِ انسان معمای عارفانهٔ نسل بشر را حل کنند و همین راهبرد برسُن را به کارل - تئودور درایرِ تازهای تبدیل کرده است. و البته، چنانکه آندره بازن پیشنهاد میکند، برسُن بیش از هر کارگردان فعالِ معاصری توانسته ارزشهای سینمای صامت و ناطق را تلفیق کند.
ژاک تاتی (نام اصلی ژاک تاتیشِف، ۱۹۰۸ - ۱۹۸۲)، سرگرمیساز و پانتومیمیستِ تالارهای موسیقی، پس از جنگ جهانی دوم به یکی از استعدادهای بزرگ کمدی در جهان بدل شد و موفق شد جهان استادان سینمای صامت همچون مکس لَندِر، چارلی چاپلین و باستر کیتُن را زنده کند. تاتی در نخستین فیلم خود، روز جشن (نام انگلیسی جشن در روستا یا روز برگ، ۱۹۴۹)، که ساختنش چندین سال طول کشید، در نقش یک پستچی فرانسوی ظاهر شد که با دیدن فیلمی مستند وسوسه میشود سیستم فنی پیشرفتهٔ پست در آمریکا را در روستای کوچک خود پیاده کند. اما نتیجهٔ کار فاجعهبار میشود. فیلمهای تاتی همگی با زبانی کاملاً تصویری نوعی فکاهه در خود دارند که با برنامهریزی بسیار دقیق و حرکاتِ درخشانِ پانتومیم به سامان رسیدهاند. تاتی در فیلم بعدی خود، تعطیلات آقای اولو (۱۹۵۳) کاراکتر تازهای بهنام آقای اولو معرفی کرد که آدمی معمولی، حواسپرت و از طبقهٔ متوسط فرانسوی است و در این فیلم برای گذراندن تعطیلات خود به تأسیسات تفریحی کنار دریا در برتانی میرود. دردسرهائی که اولو در این راه میکشد بهصورت یک سلسله تمهیدات بصریِ ظریفکارانه ع ضه میشود و حوادث همینطوری و بدون هیچ دلیل نطقی برای این شخص اتفاق میافتد. تاتی با نخستین فیلم رنگی خود، دائی من (۱۹۵۸)، در عرصهٔ طنزی جدیتر گام نهاد.
طنز انسانی موجود در این فیلم با مثلاً فیلم آزادی از آنِ ماست (۱۹۳۱، رنهکلر) یا عضو جدید (۱۹۳۶ - چاپلین) بیشباهت نیست.
فیلم بعدی تاتی، وقتِ بازی (۱۹۶۷)، سه سال طول کشید و بهصورت رنگی و ۷۰ میلیمتری پاناویژن و صدای برجستهٔ پنج باندی ساخته شد. این فیلم سرشار از تصاویری تزئینی از گروهی جهانگرد آمریکائی است که آمدهاند پاریس واقعی را ببینند، و سرانجام سر از گروهی جهانگرد آمریکائی است که آمدهاند پاریس واقعی را ببینند، و سرانجام سر از شهری درمیآورند که انباشته از فولاد، شیشه، ورشو و پلاستیک است. وقتِ بازی امروز نزد بسیاری از فیلمسازان یک شاهکار مدرنیستی و نه صرفاً خندهدار، که فیلمی مستحکم و سرشار از طنزهائی هوشمندانه، شناخته میشود.
با این حال فیلم از نظر تجاری میلیونها دلار زیان به بار آورد و از آنجا که هزینهٔ آن را تاتی شخصاً متحمل شده بود تقریباً ورشکست شد. تاتی برای جبران این خسارت فیلم ترافیک (۱۹۷۱) را ساخت؛ آخرین اثر تاتی، رژه (۱۹۷۴)، فیلمی است برای کودکان که به سفارش تلویزیون سوئد ساخته شده و تاتی در این فیلم در نقش یک مجری پانتومیم در یک نمایش سیرک ظاهر میشود. پس از آن تاتی در ادامهٔ فیلم اولو فیلنامهٔ دیگری نوشت که اغتشاش نام داشت اما برای تولید آن نتوانست تهیهکنندهای پیدا کند. در طول فعالیت سیمائی خود پنج فیلم بلند داستانی را ساخت. با اینحال میتوان او را در ردیف اساتید سینمای طنز قرار داد و شایسته است به واسطهٔ وسعت نظر انسانی و یکدستی ممتاز آثارش در کمدی او را همطراز بزرگترین کمدینهای دوران صامت ارزیابی کنیم.