پیدایش صدا در ایالاتمتحد موجب پیدایش گونههای مهم تازهای شد و این امر راه به سیستم تولید نوئیبرد که وضعیت سینمای آمریکا را تا بیش از بیست سال معین کرد. شاخصترین این گونهها موزیکلها بودند. نخستین فیلمهای صدادار نسخههای فیلمبرداری شدهٔ تئاترهای موزیکال برادوی بودند این موزیکالها در آغاز صرفاً تئاترهائی فیلمبرداری شده بودند، اما در عرض چند سال شکل آنها چندان رشد کرد که بدنهٔ اصلی سینمای دههٔ ۱۹۳۰ را تشکیل دادند. تحویل موزیکال سینمائی حاصل تجربههای دو تن بوده است: بازبی برکلی (Busby Berkeley) ،(۱۹۷۶ - ۱۸۹۵) و فرِد آستر (Fred Astaire) (۱۹۸۷ -۱۸۹۹).
برکلی، کارگردان رقص نمایشهای نیویورکی، در ۱۹۳۰ به سمیول گلدوین در هالیوود پیوست، اما نبوغ او هنگامی بروز کرد که در کمپانی برادران وارنر آغاز بهکار کرد. او از ۱۹۳۳ موزیکالهای زیر را برای این کمپانی ساخت: خیابان چهلودوم (42 nd Street) (لویدباکُن، ۱۹۳۳) (Lloyd Bacon)، طلاجویان سال ۱۹۳۳ (Gold Diggers of 1933) مروینلیروی (Mervyn Leroy)(۱۹۳۳)؛ رژه در جلوی صحنه (Footlight Parade)، (لویدباکن، ۱۹۳۳)؛ خانمها (Dames) (روی اینرایت، Roy Inright) (۱۹۳۳)؛ طلاجویان ۱۹۳۵ (Gold Diggers of 1935) (بازبیبرکلی، ۱۹۳۵)؛ در کالینته (In Caliente) (بازبیبرکلی، ۱۹۳۵) و طلاجویان ۱۹۳۷ (Gold Diggers of 1937) (لویدباکن، ۱۹۳۷)، که در همهٔ آنها کارگردان رقص بود، و در همهٔ آنها رقصگرهای مشهور، دیک پاول (Dick Powell)، جونبلُندل (Joan Blondell) و روبیکلر (Ruby Keeler) با ترکیبهای متفاوت حضور داشتند. برکلی در جریان کار به یک سبک پرزرق و برق بصری دست یافت، و در این راه موفق شد. رمانسهای افراد معمولی پشت صحنه را به صحنههائی تخیلآفرین و فراواقعی و چشمنواز بدل کند. برکلی با حرکات دوربین نظیرگیر، از جمله حرکت سریع از بالا به پائین (با رقصآرائی دوربین) استفاده از عدسیهای کالبدُ سکوپیک (Kaleidoscopic)، و تکنیکهای پیشرفتهٔ مونتاژ، فیلمهای خود را به سطح فیلمهای تجربی با نگاهی امپرسیونیستی و انتزاعی بالا برد و در واقع از سینمای سنتی روائی فراتر رفت.
در مقابل او فرد آسترِ در سلسله فیلمهائی که برای موزیکالهای کمپانی RKO ساخت، به تلفیق خلاقهتری از موسیقی و رقص همراه با داستان دست یافت، و در این فیلمها خود ضمن اجراء رقص نقش مقابل جینجر راجرز را بر عهده گرفت، از جمله فیلمهائی که بین سالهای ۱۹۲۳ (پرواز برفراز ریو ۱۹، تَُرنتُن فری لند) (Thornton Freeland)، و ۱۹۳۹ (قصهٔ ورنُن و ایرنه کِسِل (The Stroy of Vernon and Irene castle)، هـ س. پاتر (H.C. Potter)، ساخت. فرد آستر کار خود را بهعنوان رقصگر آغاز کرده بود، اما پس از موفقیتهای زیادی که در نمایشهای صحنهای بهدست آورد، تئاتر را ترک گفت و به سینما روی آورد و به کارگردانی و رقصآرائی پرداخت. برخی از فیلمهای او عبارتند از: مطلقهٔ شاد (The Gay Divorce) (مارک سَندریچ، Marck Sandrich) ،(۱۹۳۴)؛ روبرتا (Roberta) (ویلیام سایتر، William Seiter) ،(۱۹۳۵)، کلاه سیلندر (Top Hat) (مارکسندریچ، ۱۹۳۵)؛ موقع جنباندن است (Swing Time) (جرجاستیونس، ۱۹۳۶)؛ ضرب را دنبال کن (Follow the Fleet) (مارکسندریچ، ۱۹۳۷) و بیخیال (Carefree) (مارکسندریچ، ۱۹۳۸). فردآستر در این فیلمها دوربین را به استادانهترین شکل و در عین حال به سبکی کاربردی و با حفظ ارزشهای فیزیکی آنچنان بهکار میگرفت که دوربین خود به یکی از رقصندگان تبدیل میشد. بهعلاوه فردآستر در آثاری که برای موزیکالهای RKO تولید کرد، سهم قابل ملاحظهای در تحویل خلاق تکنیک ضبط صدا، با همساز کردن ریتمیک صدا و تصویر ادا کرد.
در گونههای سینمائی ناطق سهم دیگری ار میتوان به والتدیسنی (Walt Disney) (۱۹۶۶ - ۱۹۰۱) داد، که نوآوریهای خود را با سلسله فیلمهای سمفونی ابلهانه (Silly Symphony) با فیلم رقص اسکلتها (Skleton Dance) (۱۹۲۹) آغاز کرد و پایهگذار گونهای شد که به نقاشی متحرک موزیکال یا کارتون موزیکال معروف شد، اولین کارتون موزیکال او، ویلی کشتی بخاری (Steamboat Willie) (۱۹۲۸)، کاراکتر
محبوب و دوست داشتنی میکیماوس (Mickey Mouse) را به جهان معرفی کرد، و در فیلمهای کوتاه سمفونی مسخرهاش حرکت شخصیتها را دقیقاً با موسیقی هماهنگ کرد، چنانکه این شیوه در ۱۹۳۳ با فیلم تمام رنگی و نقاشی متحرک سه بچه خوک کرد (Three Little Pigs) به اوج محبوبیت رسید. موفقیت این فیلم نقاشی متحرک داستانی والتدیسنی را ترغیب کرد تا شیوهٔ خود را ادامه دهد و تا پیش از جنگ جهانی دوم سه فیلم خارقالعادهٔ تمام رنگی و داستانی - سفیدبرفی و هفت کوتوله (Snow White and the Seven Dwarfs) (۱۹۳۷)، پینوکیو (Pinocchio) (۱۹۴۰) و فیلم تجربی فانتازیا (خیالبازی) (Fantasia) (۱۹۴۰) - ساخت.
فیلم اخیر او تلفیق تمام عیاری از تصاویر متحرک با موسیقی کلاسیک است. در جانب دیگر، ظهور صدا نطفهٔ یک سلسله فیلمهای گنگسری بومی را بست، فیلمهائی که باب خشونت مسلحانه و زبان تند کوچه بازاری را، به بهانهٔ انعکاس از خود بیگانگی اجتماعی، گشود. اینگونهٔ سینمائی در دوران صامت نیز سابقه داشت. از جمله فیلمهای رِِکِت (The Racket) (۱۹۲۸، لوییس مایلستن) و دنیای تبهکاران (Underworld) (۱۹۲۷، یوزف فناشترنبرگ)، اما جریانی که فیلمهای گنگستری را پایهریزی کرد، سه فیلم مهم از کارگردانهای متبحر در دوران صامت بودند،
سزار کوچک (Little Caesar) (۱۹۳۰، مروینلیروی)، دشمن مردم (The Public Enemy) (۱۹۳۱، ویلیامولمن) و صورت زخمی (Scarface) (۱۹۳۲، هاواردهاکز). در واقع فیلمهای گنگستری دههٔ ۱۹۷۰ به بعد، از جمله، بانی و کلاید (۱۹۶۷، آرتوپن)، پدرخوانده (۱۹۷۲، فرانسیس فورکاپولا)، تسخیرناپذیرها (۱۹۸۷، برایان دوپالما) و سگدانی (Resevoir Dogs) (۱۹۹۲، کوئنتین تارانتینو (Quentin Tarantino) ادامه دهندهٔ راه آنها بودند.
بین سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ خشونت سبعانهٔ اینگونهٔ سینمائی اعتراض مردم را برانگیخت و تهیهکنندگان را واداشت تا بهعنوان راهحل، وجههای اجتماعی به فیلمهای خود بدهند و قهرمان تراژیک فیلمهای خود را به تبعیت از رابرتوارشو (Robert Warshow) قربانی اجتماعی معرفی کنند. در این دهه تهیهکنندگان با استفاده از تعابیری از این دست، به تولید فیلمهای مربوط به زندان - زندان سنکوئنتین (San Quentin) (۱۹۳۷، لویدباکُن) - و فیلمهائی در باب جرایم اجتماعی پرداختند، از آن جملهاند فیلمهای بنبست (Dead End) (۱۹۳۷، ویلیام وایلر)؛ شما تنها یک بار زندگی میکنید (You Only Live Once) (۱۹۳۷، فریتس لانگ)؛ زن بدنام (Marked Woman) (۱۹۳۷، لوید باکُن)؛ فرشتگانی با چهرهٔ پلید (Angels with Dirthy Faces) (۱۹۳۸، مایکل کُرتیز)؛ و دههٔ بیست خروشان (The Roaring Twenties) (۱۹۳۷، رائول والش).
یک رشته فیلم واقعگرای بدزبان نیز در این دوره رواج یافت که از وقایع روزنامهها اقتباس میشدند، فیلمهائی مانند صفحهٔ اول (The Front Page) (۱۹۳۱، لوئیس مایلستُن)، پایان پنج ستارهای (Five Star Final) (۱۹۳۱، مروبنلیروی)، سند رسوائی (Scandal Sheet) (۱۹۳۱، جانکرامول) و زن مونقرهای (۱۹۳۱، فرنککاپرا)، که در دههٔ ۱۹۳۰ طرفداران زیادی بههم زدند در گونهٔ اخیر چند شاهکار کمدی همچون دختری بهنام فرایدی (His Girl Friday) (۱۹۴۰، هاواردهاکز) نیز ساخته شد. این گونهٔ سینمائی بار دیگر در دههٔ ۱۹۷۰ با فیلمهائی چون دو نظرگاه مختلف (۱۹۷۴) و همهٔ اطرافیان رئیسجمهور (۱۹۷۵) از النجن.پاکولا (Alan J. Pakula)، و در دههٔ ۱۹۸۰ با فیلمهائی چون اخبار شبکه (۱۹۸۷، جیمزل.بروکس) و کانالهای متغیر از تدکاچف (که بازسازی فیلم دختری بهنام فرایدی بود)، احیاء شد.
از گونههای دیگری که پس از ناطق شدن سینما رایج شد فیلمهای زندگینامهای یا بایوپیک بود. این موج از ۱۹۳۳ به دلیل موفقیتی که آلکساندر کردا با فیلم زندگی خصوصی هنری هشتم در جهان کسب کرد به راه افتاد و فیلم مزبور نخستین فیلم انگلیسی شد که در آمریکا به موفقیت دست یافت. این فیلم توانست با واقعنمائی تاریخی خود گونهٔ بایوپیک را تحول بخشد. محبوبیت اینگونه در دههٔ ۱۹۳۰ احتمالاً ناشی از همهگیر شدن حلقههای خبری موویتن (حدود ۱۹۲۷) بوده است، زیرا تماشاگران سینما نخست از طریق موویتن صدای حقیقی اشخاص سرشناس و معروف را شنیده بودند. به هر حال، بین سالهای ۱۹۳۴ تا ۱۹۴۰ زندگینامهٔ تاریخی یکی از موضوعهای اصلی تولید استودیوهای بزرگ آمریکائی و انگلیسی را تشکیل میداد؛ برخی از فیلمهای مهم اینگونه عبارتند از: ولتر (جانآدُلفی، John Adolfi) ،(۱۹۳۳)، ملکه کریستینا (روبنمامولیان، ۱۹۳۳)، زنده باد پانچوویلا! (هاوارد هاکز و جککانُوی، ۱۹۳۴)، کاخ روتشیلد (House of Rothschild) (آلفردورکر، Alfred Werker) ،(۱۹۳۴)، کاترینکبیر (Catherine The Great) (پُلچینر، Paul Czinner) ،(۱۹۳۴)، کاردینالریشیلیو (Cardinal Richelieu) (راولند و.لی، Rowland V. Lee) (۱۹۳۵)، رامبراند (Rembrandt) (آلکساندر کُردا، ۱۹۳۶)، لویدز لندنی (Lloyd's of London) (هنریکینگ، ۱۹۳۶)، ماری آنتوانت (Marie Antoinette) (و.س.وَن دایک، ۱۹۳۸)، داستان الیزابت واسِکس (The Stary of Elizabeth and Esse) (مایکلکُرتیز، ۱۹۳۹) و فیلمهای داستان لوئیپاستور (The Story of Louits Pasteur) (۱۹۳۶)، زندگی امیلزولا (The Life of Emile Zola) (۱۹۳۷) خوارز (Juarez) (۱۹۳۹) و گلولهٔ جادوئی دکتر ارلیس (Dr. Erlich's Magic Bullet) آثار ویلیامدیترله (William Dieterele)، که همگی فیلمهای بسیار موفقی از کار درآمدند.
ورود صدا علاوه بر خلق گونههای نوین سینمائی برخی گونههای قدیمی را نیز تغییر داد. سرزندهترین گونهٔ صامت یعنی فیلمهای کمدی اسلپ استیک در دههٔ ۱۹۳۰ جای خود را به کمدیهای آنارشیستی ناطق برادران مارکس سپرد. در اینجا به ذکر نام برخی از فیلمهای آنها اکتفاء میکنیم: کلهپوکها (The Cocoanuts) (۱۹۲۹)، رابرتفلوری و جوزفاسَتنلیJoseph Santley)؛ خرس قندیها (Animal Crackers) (۱۹۳۰)، (ویکتورهیرمن Victor Herman)؛ مسخره بازی (Monkey Business) (۱۹۳۱، نورمنز. مک لود)؛ نخالهها (Horse Feathers) (۱۹۳۲، نورمن ز. مکلود)؛ سوپ مرغابی (۱۹۳۳، لئومککاری)؛ شبی در اُپرا (۱۹۳۵، سُموود)؛ روزی در مسابقه (A Day at the Race) (۱۹۳۷، سموود)؛ و همچنین فیلمهائی چون کارشناس گلف (The Golf Specialist) (۱۹۳۰)،(مونتهبریس Monte Brice)؛ دندانپزشک (The Dentist) (۱۹۳۲)، (لسلیپیرس، Leslie Pierce)؛ پاهای یک میلیون دلاری (Million Dollar Legs) (۱۹۳۲، ادی کلاین)؛ یک لیوان آبجوی مرگآور (The Fatal Glass of Beer) (۱۹۳۳، آرتور ریپلی)؛ نوع ششم (Six of a Kind) (۱۹۳۴، لئو مککاری)؛ مردی با بشقاب پرنده (The Man on the Flying Trapeze) (۱۹۳۵)، (کلایدبروکم Clyde Bruckman)؛ آدم صادق گول نمیخورد (You Can't Cheat an Honest Man) (۱۹۳۹، جرجمارشال) و محافظ بانک (The Bank Dick) (۱۹۴۰، ادیکلاین) و نوع دیگری که بهنام کمدیهای خلبازی رواج گرفت که کارگردانهای معتبری به آن پرداختند، از جمله فرنککاپرا با فیلمهای زن مونقرهای (۱۹۳۱)، بانوئی برای یک روز (۱۹۳۳)، در یک شب اتفاق افتاد (۱۹۳۴)، آقای دیدز به شهر میرود (۱۹۳۶) و نمیتوانی با خودت ببری (۱۹۳۸)؛ و هاوارد هاکز با فیلمهای قرن بیستم (Twentieth Century) (۱۹۳۴)، برزگ کردن بچه (۱۹۳۸) و دختری بهنام فرایدی (۱۹۴۰)، کمدی خلباری بهگونهای اطلاق میشد که با دیالوگهای حاضرجوابانه و سرعتی سرسامآور از بورلسکهای تصویری سینمای اسلپ استیک صامت الهام گرفته بود.
حرکت نمایشی در این کمدیها معمولاً بر زوجی عجیب و غریب که گرفتار مخمصه میشوند تمرکز مییافت. برخی از به یادماندنیترین اینگونه کمدیهای دههٔ ۱۹۳۰ عبارتند از: زندگیهای خصوصی (Private Lives) (سیدنی فرنکلین، ۱۹۳۱) و طرحی برای زندگی (Dsigh for Living) (ارنست لوببچ ۱۹۳۳) که هر دو از نمایشنامههای نوئل کوارد (Nol Coward) اقتباس شدهاند؛ پری خوب (The Good Fairy) (ویلیام وایلر، ۱۹۳۵)؛ دوست من گادفری (My Man Godfrey) (گرگوری لاکاوا، Gregory La Cava) ،(۱۹۳۶)؛ تئودورا دیوانه میشود (Theodora Goes Wild) (ریچارد بُلسلاوسکی، ۱۹۳۶)؛ هیچ چیز مقدس نیست (Nathing Sacred) (ویلیام ولمن، ۱۹۳۷)؛ زندگی سهلانگارانه (Easy Living) (میچل لایسن، Mitchell Leisen) ،(۱۹۳۷)؛ حقیقت تلخ (The Awful Truth) (لئومککاری، ۱۹۳۷)؛ و نیمهشب (Midnight) (میچل لایسن، ۱۹۳۹).
کمدیهای خلبازی در دههٔ ۱۹۴۰ توسط نویسنده - کارگردانی بهنام پرستُن اِستِرجس (Preston Sturges) (۱۹۵۹ - ۱۸۹۸) به نوعی طنز اجتماعی ارتقاء یافتند. استرجس بین سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۴۴ هشت فیلم ساخت که اکثر آنها را کمپانی پارامونت تهیه کرد و این فیلمها امروز بهعنوان نمونههائی ارزنده و مؤثر بر سنت کمدی آمریکائی شناخته میشوند، چرا که موضوع طنز او جدیتر از سبکسریهای کمدی خلبازی بود. مثلاً فیلم مکگینتی بزرگ (The Great McGinty) (۱۹۴۰) به سیاستمداران آمریکائی، کریسمس در ژوئیه (Christmass in July) (۱۹۴۱) و قضیهٔ پالم بیچ (The Palm Beach Story) (۱۹۴۲) به مادیگری و حرص و آز؛ فیلم خانم حوا (The Lady Eve) (۱۹۴۰) به گرایشهای جنسی آمریکائیها؛ معجزهٔ مُرگانزکریک (The Miracle of Morgan's Creek) (۱۹۴۰) و درود بر قهرمان پیروزمند (Hail to Conquering Hero) (۱۹۴۴) به زندگی در شهرهای کوچک آمریکائی و سرانجام فیلم سفرهای سالیوان (Sullivan's Travels) (۱۹۴۱) به اوضاع سینما در آمریکا پرداختهاند. در دورانی که هالیوود بیشرمانه و تنها برای تبلیغ جنگ فضایل جامعهٔ آمریکا پرداختهاند. در دورانی که هالیوود بیشرمانه و تنها برای تبلیغ جنگ فضایل جامعهٔ آمریکائی را میستود فیلمهای استرجسن تصویری فاسد و احمقانه، هر چند سرزنده، از مردم آمریکا عرضه میکرد، مردمی که تنها عیبشان عدم شناخت خویشتن بود.
ظهور صدا مکسنت، هرلدلوید، هریلنگدن و باسترکیتن را بهسرعت از سکه انداخت، حتی دو فیلم داستانی چاپلین در دههٔ ۱۹۳۰، روشنائیهای شهر (۱۹۴۱) و عصر جدید (۱۹۳۶)، تنها بهعنوان فیلمهای صامتی ارزیابی میشدند که بر آنها نوار صدا افزوده شده است و برخی از بازیگران کمدی نظیر لورلهاردی با خلق نوعی اسلپ استیک ناطق به بقاء خود ادامه دادند، اما سینمای ناطق کمدی خالص بصری را به کلی از صحنه بیرون راند. این نوع کمدی، البته، توانست در نقاشیهای متحرک صدادار برای خود جائی دست و پا کند. یکی دیگر از گونههای صامت یعنی سینمای وسترن، در اوایل ناطق کمرنگتر شد و به گروه ب یعنی درجهٔ دومیها پیوست، اما در پایان دههٔ ۱۹۳۰ با فیلم دلیجان (۱۹۳۹) اثر جانفورد نوعی واقعگرائی و سرزندگی در آن احیاء شد، و البته از این سال تا سال ۱۹۵۰ وسترن یک رنسانس (نوزائی) را به خود دید. سرانجام باید افزود که صدا نوعی سینمای تازه بیپروا و معمائی، یعنی گونهٔ کارآگاهی - مرد باریک (The Thin Man) (و.س. وندایک، ۱۹۳۴) با خیل همراهانش - و نیز یک گونهٔ فانتزی ترسناک را بر گونههای دیگر افزود. اینگونهٔ سینمائی در واقع دنبالهٔ سینما صامت اکسپرسیونیسم آلمانی بود که با صدا پالایش بیشتری یافت، زیرا صدا نه تنها افکتهائی و همآفرین بر آنها افزود بلکه با استفاده از دیالوگ بُعدی ادبی نیز به آن بخشید و برای این کار منابع فراوانی در اختیار داشت. سه فیلم مهم ترسناک هالیوود - دراکولا (تادبراونیگ، ۱۹۳۱)، فرنکنتاین (جیمزوبل، ۱۹۳۱) و مومیائی (کارلفروند، ۱۹۳۲) در حقیقت جزء نخستین فیلمهای ناطق بهشمار میروند.