از خدا چه بخواهیم؟⭐⭐⭐
دوشنبه 22 تیر 1394 5:10 AM
ماه مبارک رمضان، ماه تلاوت قرآن و دعا است و در آن به این دو سفارش شده است. این ماه از یک طرف ماه بازگو کردن سخنان ربّ است. سخنانی که از مصدر وحی نازل شده و از طرف دیگر هم ماه راز و نیاز عبد با ربّ خود است تا بنده از او درخواست کند. امّا در باب دعا، مسئله این است که دعای انسان چه نسبت به خودش و چه نسبت به غیر، چه معنوی و چه مادّی، باید دعای خیر باشد؛ یعنی یا دفع ضرر کند و یا جلب منفعت. امّا «نعوذبالله»! درخواست ضرر کردن از خدا، چه برای غیر و چه برای خودش درست نیست.
نهی از ضرر رساندن به غیر؛ مگر کافر یا مشرک
بنده از اینکه درخواست و دعا کند و از خدا بخواهد که ضرری به غیر برسد نهی شده است. غرض از «غیری» که می گویم مؤمنین است. اینجا اشاره به دعای مؤمن نسبت به خود و مؤمن یا مؤمنۀ دیگر است. چون اصل در اسلام جذب است نه دفع. اما بحث مشرک و کافر جدا است. یعنی اینکه انسان مشرک یا کافر را می تواند لعن یا نفرین کند.
خیر رسانی به خود در دو دسته از روایات:
دسته اول
و امّا دعا نسبت به خود؛ این به طریق اولی جایز و لازم است. در این باب دو دسته روایت داریم. یک دسته از روایات، به طور مطلق می گویند و به تعبیر من این روایات علّتی نیاورده و تعلیلی در آنها وجود ندارد. روایت می گوید: از خدا، برای خودت، درخواست مرگ نکن! این بالاترین ضرر است که بگویم: خدایا! مرگم را برسان!
البتّه این گونه دعای شر کردن، یک وقت جنبه تعارفی دارد، که به آن کاری نداریم. در این جنبه ارادۀ جدّی نیست. در چنین افرادی اراده استعمالی وجود دارد. اینها هیچ وقت حاضر به مرگ نیستند. می گوید: خدایا! مرگم بده؛ امّا اراده جدّی ندارد. ما به اینها کاری نداریم. آنهایی که اراده ی جدّی دارند را مطرح میکنم.
«رُوِیَ عن رَسوُلِ الله صَلّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال: لا یَتَمَنَیَنَّ أَحَدُکُمُ المَوتَ لِضُرٍّ نَزَلَ بِه؛ حضرت فرمودند: هیچ گاه احدی از شما برای ضرر، حادثه و گرفتاریی که، «نَزَلَ بِه»، بهسوی او فرود آمده درخواست و تمناّ و آرزوی مرگ نکند»!.[1]
وقتی در شدّت گرفتاری قرار گرفته ای، خیال می کنی که همه راه ها به سوی تو مسدود است. این به خاطر آن است که تو خودت محدود هستی، لذا خیال می کنی راه ها مسدود است. در حالی که این طور نیست. وقتی به بالا رو کنی و سراغ آن موجودی که محدود نیست و لایتناهی است بروی، خواهی دید که هیچ راهی برای او مسدود نیست. به خصوص آن هم در شب های ماه مبارک رمضان که همه ی حجاب ها برطرف شده است. این روایت از پیغمبراکرم است که می گوید: وقتی گرفتار شدی و ضرری متوجّه تو شد، عصبانی نشو تا اینکه بگویی: خدایا! مرگم را برسان! اصلاً و ابداً چنین چیزی نگو! برو به خدا بگو: خدایا! گره را باز کن!
دسته دوم
در دسته دوّم از روایات تعلیل وارد شده؛ یعنی بیان کننده علّت این است که ما می گوییم، از خدا طلب مرگ نکن، ولو اینکه در فشار هم قرار گرفتی.
در اینجا به چند روایت اشاره می کنم؛ هرچه همه را بازگشت به یک چیز می کند. از پیغمبراکرم است که دارد: «رُوِیَ عَن رَسوُلِ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم لاَ یَتَمَنَّیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمُ الْمَوْتَ إِمَّا مُحْسِنًا فَلَعَلَّهُ أَنْ یَزْدَادَ خَیْرًا وَ إِمَّا مُسِیئًا فَلَعَلَّهُ أَنْ یَسْتَعْتِبَ؛ هیچ کدام از شما درخواست و آرزوی مرگ نکند، چرا؟ چون یا از افراد نیکوکار محسوب می شود و چون آدم نیکوکاری است اگر در اینجا بماند، مرتّباً کار نیک می کند و بر نیکی هایش افزوده می شود». پس چرا بمیرد؟ نیکی کند، خوبی کند، تا به خوبی های خود اضافه کند، «وَ إِمَّا مُسِیئًا فَلَعَلَّهُ أَنْ یَسْتَعْتِبَ؛ نعوذ بالله! و اگر از کسانی که نیکی کردن ملکه اش باشد نیست و به اصطلاح بدکاره و گناه کار است، در اینجا یک احتمال وجود دارد که اگر بماند می تواند توبه کند و برگردد».[2] در روایتی که از پیغمبر اکرم بود چند حالت را بیان فرمودند و یکی هم همین بود.
روایت دیگری از پیغمبراکرم است که: «لا تَمَنَّوُا المَوتَ فَاِنَّهُ یَقطَعُ العَمَلَ وَ لا یُرَدُّ الرَّجُلَ فَیَستَعتِبُ»[3] نگاه کنید! حضرت اینجا علّت را چیز دیگری بیان میکنند، البتّه با آن هم سو است، امّا به بیان دیگر. حضرت می فرماید: هیچ کدام از شماها آرزو و تقاضای مرگ نکنید، چرا؟ چون اگر بمیری، دیگر نمی توانی کاری انجام دهی، «فَاِنَّهُ یَقطَعُ العَمَل»، تمام شد، «وَ لا یُرَدُّ الرَّجُل»، و بازگشتی هم نیست، «فَیَستَعتِب» میخواهی برگردی و جبران کنی، امّا دیگر راه بازگشت بسته شده است. این همان است که در آیه قرآن هم آمده است که وقتی هنگام مرگ می رسد و حجاب ها کنار می رود، ملکات و اعمال خود را که نگاه می کند به وحشت می افتد «رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ».[4] آنجا آرزوی بازگشت به دنیا می کند. به خدا می گوید: خدایا! «رَبِّ ارْجِعُونِ»، من را به دنیا برگردان. شاید عمل صالح انجام دهم. امّا جواب چه می آید؟ «کَلّا»، راه بازگشتی نیست. این همان است که در اینجا می فرماید.
مواظب باش، چه دعایی میکنی! چه آرزویی می کنی؟ درصدد این باش که خودت را اصلاح کنی! در روایت دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است: «لا تَمَنَّ المَوتَ فَاِنَّ هَولَ المُطَّلَع شَدید وَ إِنَّ مِنَ السَعادَۀ أَن یَطوُلَ عُمرُ العَبد وَ یَرزُقَهُ الله اَلإنابَه؛ تقاضای مرگ نکنید، چرا؟ صحنه قیامت سخت وحشتناک است» «فَاِنَّ هَولَ المُطَّلَع شَدید»، از سعادتِ شخص است، یعنی از سعادتمندی عبد است که طول عمر پیدا کند، برای اینکه موفّق بشود خداوند انابه را روزی او گرداند.[5] یعنی رو به سوی خدا کردن را نصیبش کند.
بیانات حسابشده در روایات
من فکر می کنم که حضرات ائمّه در بعضی از روایات طرف های سؤال کننده را برنداز هم می کردند و این جملات را می گفتند. هر کدام از بیانات به گونه ای حساب شده است و هر کدام با بیانی دیگر و علّت را در قالب دیگری ریخته است. نمیدانی چه چیزی برای آن دنیا فرستادی! «لا یَتَمَنَّ اَحَدُکُم المَوت فَإِنَّهُ لا یَدری ما قَدَّم لِنَفسی؛ هیچکدام از شما درخواست مرگ نکند، چرا؟ چون نمی دانی که چه چیزی جلوتر برای خودت را پیش فرستادی»![6] هیزم جهنّم فرستادی یا نهال های زیبا برای بهشت؟ کدامیک از اینها است؟
آیا برای رفتن به جهنّم شتاب میکنی؟
در یک روایت دارد: «لا تَمَنَّ المَوت فَإِن کُنتَ مِن أَهلِ الجَنَّۀ فَالبَقاءُ خَیرٌ لَک وَ إِن کُنتَ مِن اَهلِ النّار فَما یُعجِلُکَ إِلَیها؛ چرا درخواست مرگ می کنی؟ اگر اهل بهشت باشی بمانی بهتر است، چرا؟ چون کارهای بهشت ساز بیشتر انجام می دهی؛ امّا اگر اهل آتش باشی، چرا برای رفتن به جهنّم شتاب می کنی؟»[7]حالا اگر جهنّمی باشی مقداری دیرتر بروی بهتر نیست؟ نگاه کنید! با هرکسی یک طور صحبت می کنند.
بمانی و اطاعت خدا کنی، بهتر است یا با معصیت بمیری؟
«روزی کسی خدمت امام صادق علیه السّلام آمد جَاءَ رَجُلٌ إِلَی الصَّادِقِ علیه السلام فَقَالَ قَدْ سَئِمْتُ الدُّنْیَا؛ و گفت: از این دنیا خسته شدم» «فَأَتَمَنَّی عَلَی اللَّهِ الْمَوْتَ؛ جنابعالی برای من از خدا درخواستِ مرگ بکنید»! «فَقَالَ علیهالسّلام تَمَنَّ الْحَیَاةَ لِتُطِیعَ لَا لِتَعْصِیَ؛ حضرت فرمودند: برو و از خدا عمر بخواه که اطاعت خدا کنی، نه اینکه او را معصیت کنی» «فَلَأَنْ تَعِیشَ فَتُطِیعَ خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ تَمُوتَ؛ تو اگر بمانی و اطاعتِ خدا کنی برای تو بهتر است، تا اینکه بمیری» «فَلَا تَعْصِیَ وَ لَا تُطِیع؛چون وقتی مُردی، نه اطاعتی وجود دارد و نه عصیانی»،[8] هیچکدام نیست! این خوب است یا اینکه بمانی و اطاعت خدا کنی؟ شکّی نیست ماندن و اطاعت خدا کردن بهتر است!
هلاکت ابدی از خدا نخواه!
«موسی بن جعفرعلیهما السّلام شنید که شخصی از خدا تقاضای مرگ می کند سَمِعَ مُوسَی علیهالسّلام رَجُلًا یَتَمَنَّی الْمَوْتَ فَقَالَ لَهُ هَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ قَرَابَةٌ یُحَامِیکَ لَهَا؟؛ حضرت فرمودند: بین تو و خدا خویشاوندیای وجود دارد تا از تو پشتیبانی کند؟» «قَالَ لَا» گفت: نه! قوم وخویشی با خدا ندارم، «قَالَ فَهَلْ لَکَ حَسَنَاتٌ قَدَّمْتَهَا تَزِیدُ عَلَی سَیِّئَاتِکَ؟» آیا حسناتی داری که پیش فرستاده باشی تا بر گناهانت غلبه کنند؟ «قَالَ لَا» گفت: نه! ندارم، «قَالَ فَأَنْتَ إِذاً تَتَمَنَّی هَلَاکَ الْأَبَدِ؛ حضرت فرمود: پس تو هلاکت ابدی از خدا می خواهی».[9] آدم عاقل که اینطوری نمی کند!
جذب ائمّه به سوی رحمت و سعادت الهی
من این روایات را مطرح کرده و دسته بندی نمودم. در علّت ها هم علّت تکراری نیاوردم. چنانچه هر کدام از آن ها یک تعبیر و یک قالب جدا داشت. امّا تمام اینها در یک چیز مشترک هستند؛ حتّی آنهایی هم که نسبت به غیر باشد، همین طور است که همه با هم هم سو هستند و آن این اصلی است که عرض میکنم: ائمّه می خواهند افراد را بهسوی سعادت بکِشند. آیا شما غیر از این را می فهمید؟ نه! واقعاً همین است که می خواهند بندگان را بهسوی سعادت و رحمت خدا بکِشند. این جذب است، جذب به سوی سعادت و رحمت. نمی خواهند آنها روی گردان شوند. میخواهند جلوی رویگردانی اینها را بگیرند. توجّه کنید! آنها در یک چیز مشترک اند و آن اصل جذب بهسوی رحمت خدا و سعادت ابدی است. آنها دنبال این هستند. ائمّه هیچ کس را نمی خواهند مأیوس و ردّ کنند. یک جا نمی بینیم که اینطور باشد.
این بحث هایی که می کنم، تقریباً بحث های ریشه داری است و کمتر کسی هم به این سبک بحث کرده است. امّا توجّه داشته باشید که اینجا با جایی که «تقاضای شهادت» می کنند، اشتباه نشود! بین این دو فرق بگذارید! کما اینکه در بحث لعن و نفرین، نسبت به مؤمن و کافر فرق می کند. مشرک و کافر را قرآن هم لعن کرده، آن ربطی به اینها ندارد، اینها را با هم خلط نکنید!
دعای تقاضای شهادت
شما در دعاها ببینید! این را به ما آموخته اند که شما تقاضای شهادت کنید! این هم مرگ است، امّا مرگ فی سبیل الله. بگذارید از ماه رمضان بگویم. در دعاهای شبهای ماه رمضان این را می خوانید: «وَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَ حَجَ بَیْتِکَ الْحَرَامِ وَ قَتْلًا فِی سَبِیلِکَ فَوَفِّقْ لَنَا» این دعای ماه رمضان است که در هر شب میخوانیم. این را به عنوان نمونه گفتم که در دسترس ما است. تقاضا می کند: «قَتلاً فی سَبیلِکَ فَوَفِّق لَنا»، این موت عین سعادت است؛ یعنی چه؟ یعنی شهادت عین سعادت است.[10]
لذا چون عین سعادت است، در ادعیه ما ترغیب شده است که نسبت به شهادت دعا کنید! چون این عین سعادت است. لذا معصومین صلوات الله علیهم اجمعین هم می بینیم که در ادعیه، دعا نسبت به شهادت را مطرح کرده اند و هم در عمل دعوت به شهادت کردهاند. از این طرف در ادعیه، دعا نسبت به شهادت را بیان کرده اند و هم در نسبت به دعوت، دعوت کردنِ مردم به شهادت را گفته اند.
رفتار همیشگی حسین علیهالسّلام دعوت به شهادت بود
البتّه بگویم که این کار، کارِ همیشگی حضرت در حرکتش از مکّه بهسوی کربلا بود؛ یعنی دعوت به شهادت و از هیچکس هم پنهان نمی کرد.
می گویند: همین که وارد کربلا شد به شخصی در کوفه نامه نوشت: «مِنَ الحُسین ابنِ عَلی الی الرَّجُلِ الفَقیه حَبیب ابنِ مَظاهِرِ الاَسَدی»، و امّا بعد، «فَاِنّا قَد نَزلنا کَربَلا وَاَنتَ تَعلَم قِرابَتَنا مِن رَسوُلِ الله فَاِن اَرَدتَ نُصرَتَنا فَقدِم اِلَینا عاجِلا»، از حسین به حبیب. حبیب! ما وارد کربلا شدیم. تو هم قرابت ما با پیغمبر را می دانی و جایگاه ما را خوب میشناسی. اگر می خواهی ما را یاری کنی، دعوتت می کنم. «فَقدِم اِلَینا عاجِلاً»، سریع خودت را برسان و الّا عقب می مانی. او را دعوت به شهادت می کند. هم با زبان دعوت می کرد و هم با نوشته.
می گویند: نامه به دست حبیب رسید. می گویند: موقعی بود که این پیرزن و پیرمرد چاشت می خوردند. در زدند. رفت و یک مقدار در برگشت تأمل کرد. همسرش گفت: چه شده؟ چه خبر است؟ گفت: هیچ. حسین به کربلا آمده. نامهای به من نوشته که: بیا و من را کمک کن! از همسرش هم تقیّه می کرد که نکند بفهمد و مانع او بشود. گفت: می دانی من که دیگر پیر شدم و نمی توانم کرّ و فرّی کنم. شروع کرد به عذر آوردن. همسرش به او رو کرد و گفت: یعنی تو نمی روی؟ سری بلند کرد و گفت: یااباعبدالله! ای کاش من مرد بودم؛ به کربلا می آمدم. حبیب به همسرش رو کرد و گفت: یک کربلایی بروم تا رو سفیدت کنم!
از جا حرکت کرد. از خانه خارج شد. به بازار کوفه آمد. دید شمشیرها و نیزه ها را تیز و آماده می کنند تا به جنگ حسین علیه السّلام بروند. به دوست قدیمیاش مسلم بن عوسجه برخورد کرد. گفت: می دانی که حسین به کربلا آمده؟ من می خواهم بروم. آیا تو می آیی؟ گفت: بیا با هم برویم!
این دو با هم آمدند. نزدیک کربلا رسیدند. اصحاب حسین علیه السّلام میدیدند که هر روز هزار هزار لشگر از کوفه می آید و به سمت خیمه ی عمر سعد می رود. امّا سمت خیام حسین علیه السّلام هیچکس نمی آید. امّا امروز چه شده که دو تا پیرمرد به سمت خیمهها می آیند. در خیام حسین علیه السّلام ولوله افتاد. خانمها و بی بی ها خوشحال شدند. دو پیرمرد برای یاری حسین علیه السّلام می آیند. خانم زینب سلام الله علیها سؤال کرد: اینها چه کسانی هستند؟ گفتند: حبیب بن مظاهر. گفت: سلام من را به حبیب برسانید. ببین چه می گذرد به زینب سلام الله علیها. به حبیب گفتند: حبیب! دختر علی علیه السّلام به تو سلام رساند. می گویند: حبیب دست برد و خاکهای کربلا را روی فرق خود ریخت. گفت: من که باشم دختر امیر عرب به من سلام کند... .
پی نوشت ها:
[1] کنز العمال ج2 ص93.
[2] سنن نسائی، ج6، ص382.
[3] کنز العمال، ج 15، ص553.
[4] مؤمنون، 99 و100
[5] کنز العمال، ج 15، ص 554.
[6] کنز العمال، ج15، ص 555.
[7] کنز العمال، ج 15، ص553
[8] مجلسی، بحارالأنوار، ج 6، ص 128.
[9] مجلسی، بحارالأنوار، ج 75، ص 327
[10] إقبال الأعمال، ج 1، ص 61.