0

وصیت نامه های شهدا

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصيت نامه شهيد سيدعبدالرضا موسوی
سه شنبه 19 خرداد 1394  3:31 PM

وصيت نامه شهيد سيدعبدالرضا موسوی
جنگ فعلي با بحران اقتصادي و توطئه‌هاي سياسي نظاميِ ديگر از لحاظ ماهيت تفاوتي ندارند. انقلاب در حركت روبه‌پيش خود با اين موانع و توطئه‌ها و كارشكنيها روبرو مي‌شود و هر انقلاب اصيل و مردمي چنين است و لذا بايد در ادامه راه خود بسوي هدفهاي انقلابي همه موارد را از پيش پا بردارد. 

 

وصيت نامه شهيد سيدعبدالرضا موسوي خطاب به همسرش

 

پنج شنبه/9 بهمن/59

»الذين آمنو و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندا… اولئك هم الفائزون، يبشرهم ربهم به رحمه منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابد عندا… عنده اجر عظيم«

همسر عزيزم! رنج و درد بزرگ من اين بود كه برخلاف تو هرچه فكر كردم، ديدم هيچگاه در اين مدت نتوانسته‌ام همراه و همسر خوبي براي تو بوده باشم. صحبتهايت به من دلداري داد و بر اميد و شوقم افزود و از آن طرف به بعد بود كه ديگر دوريتان و جدائي از شما برايم سنگين نيامد و مي‌دانم تو با اين حرفها و با اين همه تاكيد از لذت و راحتي در كنار هم بودنمان گذشتي و محروميت و رنج و فداكاري را پذيرفتي و بي شك شما (تو و فرزندم) كه زندگي و لذت و راحتي و همه چيزم هستيد، بايد فراموش مي‌شديد تا من بتوانم رها شوم و به راهي پرافتخار گام بردارم و چگونه خدا را سپاس بگذارم در زماني كه امتحان فرا رسيده است و ابتلا و محنت آغاز شده است. با ايمان و اطمينان به تو هر بندوباري را از پا و دوش خويش آزاد و رها مي‌بينم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بيراهه ياري دادي و اكنون دغدغه از دست دادن چيزي را، حتي تو و فرزندم، از دلم بيرون كشيدي و ناچارم نساختي كه از شريف ترين موهبت خدا، يعني «شهادت» روي برتابم بلكه ياري فراوانم رساندي. همسر عزيزم! تو هميشه برايم مايه اميد بوده‌اي و يار تنهائي و غربتم. اما محبوبم! اگر كسي بخواهد براي خدا خود را فدا كند، يا براي رهائي مردم، اسارت و مرگ خويش را بپذيرد و براي برخورداري محرومان بايد محروميت را بر خويش هموار سازد و در اين راه زن و فرزند اويند كه نخست فدا مي‌شوند و در اولين قدم، اين تويي كه بايد بار سنگين و شكننده را پس از من بر دوش برداري و من اكنون به داشتن تو خوشحال و اميدوار و سرافرازم. همسر عزيزم! صديقه مهربانم! اينك كه به تو مي‌انديشم و بيشتر از لحظه هاي ديگر اميدوارم كه همچنان سخت و استوار و با ايماني لبريز يقين و اطمينان و دلبندي به وعده هاي خداوند، مسئوليت فاطمه را كه اميد و جان و علاقه‌ام بوده، و فرصت آن را نيافتم كه مدتي آن را خوب ببينم و اولين تجربه خويش را شروع كنم، بر دوش برداري. همسر محبوبم! صديقه صبور و آرام و مهربانم! چه سفارشي مي‌توانم به تو داشته باشم؟ اميدوارم تو با از دست دادن من، هيچكسي را از دست نداده باشي و مخصوصاً آنطوري كه مرا مي‌شناسي اميدوارم كه نبود من خلائي در ميان داشتنهاي تو پديد نياورد. صديقه عزيزم! از تو سخن گفتن هيچگاه برايم بس نيست و مي‌داني كه هرگز چنين سرنوشتي را براي تو و فرزندم دوست نمي‌داشتم. هيچگاه دوست نمي‌داشتم نهالي را كه هنوز پا نگرفته و غنچه‌اي را كه هنوز نشكفته است در تنهائي رها كنم. امّا عزيزم، تو خود خوب مي‌داني من قبل از اينكه به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهي كه مرا در ادامه اش سخت ياري داده‌اي متعلقم و تو بارها و بارها اسباب رهائي ام را از قيدهاي نفس فراهم نمودي و به راهم داشتي و اين است كه در عين حال كه سخت به تو و فرزندم عشق مي‌ورزم و دوستتان دارم ولي به راهي كه رفته‌ام بيشتر دل بسته‌ام. آري هرچند دور ماندن و غربت تنهائي دردناك است ولي در عوض من به ياري خدا در راه طولاني سراسر افتخار را گشوده‌ام و به لطف خدا و ياري و كمك فراوان تو از دغدغه شما خود را رها حس مي‌كنم. از خدا مي‌طلبم تا وقتي كه در صحنه پيكار حق و باطلم هيچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظه‌اي بر انتخابم پرده نيافكند و مرا از صحنه افتخار بيرون نبرد. اكنون كه وصيت نامه‌ام را خطاب به تو به پايان مي‌برم اميدوارم كه نبودن من هيچ كمبودي براي تو و فرزندمان در زندگي پديد نياورد. وفاي محكم و دوستي استوار و روح پر از صداقت و پاكي تو را فراموش نمي‌كنم.

خداحافظ – رضا

 

 - – -

 

 

 

وصيت نامه پاسدار شهيد سيد عبدالرضا موسوي

 

 

 

 فاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم أني لا اضيع عمل عاملٍ مِنكُم مِن ذكَرٍ او اُنثي مِن بَعض فالَّذينَ هاجَروا و اُخرِجوا مِن ديارِهِم و اوذوا في سبيلي و قاتلوا و قتلوا لاكفرنَّ سَيِّئاتِهِم وَ لادخِلَنَّهُم جَنّاتٍ تَجري مِن تَحتِها الانهار ثواباً مِن عِندِ الله وَاللهُ عِندَه حُسنُ الثَّواب. آل عمران (195-193)

 

برادران عزيزم! حركت جوشان انقلاب اسلامي كه در بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت، سلطنت استبدادي وابسته را درهم ريخت، در همان نقطه متوقف نماند كه اگر مي‌ماند، چنانچه برخي مي‌خواستند اكنون نه تهاجمي در كار بود و نه جنگي. جنگ فعلي نتيجه جبري ادامه حركت انقلابي مردم و تلاش براي تحقق همه اهداف انقلاب است. جنگ تحميلي كنوني پي‌آمد تلاش انقلابي خلق ماست و مانند بسياري عواقب و آثار ديگر انقلاب بايد با آن روبرو شد و بر آن غلبه نمود. 
جنگ فعلي با بحران اقتصادي و توطئه‌هاي سياسي نظاميِ ديگر از لحاظ ماهيت تفاوتي ندارند. انقلاب در حركت روبه‌پيش خود با اين موانع و توطئه‌ها و كارشكنيها روبرو مي‌شود و هر انقلاب اصيل و مردمي چنين است و لذا بايد در ادامه راه خود بسوي هدفهاي انقلابي همه موارد را از پيش پا بردارد.

در اين جنگ انقلاب و هدفهاي مكتب از همه چيز بالاتر است. برادران عزيز من، براي ما استقلال و تماميت ارضي في‌نفسه و مجرد و تنها ارزش به حساب نمي‌آيد، بلكه تماميت ارضي و استقلال ميهن اسلاميان در چهارچوب هدفهاي انقلاب و مكتب معني پيدا مي‌كند. آري برادرانم، آنچه به جنگ و تلاش در حفظ پاسداري از تماميت ارضي و استقلال معني مي‌بخشد، انقلاب و مكتب است، آزادي و استقلال واقعي است، عدالت و برابري است. ما بايد پيش از آنكه براي يك وجب خاك بيش يا كم بجنگيم، بايد براي دفاع از آرمانهاي انقلاب مبارزه كنيم و اين است كه همه بايد از ديدگاه انقلاب و مكتب در جنگ وارد شويم. زيرا اگر شركت در جبهه جنگ با آگاهي سياسي و مكتبي همراه نباشد، وظيفه‌اي انقلابي نخواهد بود.

جنگ با عراق براي ما هدف نيست و همه‌چيز هم نيست، بلكه وظيفه‌اي است در كنار و به دنبال ديگر وظايف انقلابي و اسلامي كه تاكنون داشته‌ايم و از اين پس خواهيم داشت. تأكيد من به خاطر آن است كه نشان دهيم ما و همه رزمندگان و جان بركفان انقلاب هرگز هدفهايي را كه بخاطر وصول به آن انقلاب كرديم و دشمني ابرقدرتها را برانگيحتيم و هجوم نظامي عراق هم يكي از عكس‌العملهاي اين حركت انقلابي است، هرگز فراموش نكرده‌ايم و پايان يافته نمي‌بينيم
برادرانم، سپاه بايد مبارزه درازمدت مكتبي را تا تحقق همه ايده‌آلهاي توحيدي دستورالعمل زندگي و حيات خويش قرار دهد. برادران عزيزم. شما چه فكر مي‌كنيد؟! آيا تحت چه شرايطي استعمارگران و دشمنان زخم‌خوزده ما حاضرند به جاي مخالفت و خصومت به حمايت از ما برخيزند؟ آيا جز با نفي همه خواسته‌هايي كه تا كنون در راهشان جنگيده‌ايم و قرباني داده‌ايم؟ آيا جز با نفي هدفهايي كه دشمني شيطانها را بر انگيخته بود؟ نفي آزادي، نفي استقلال واقعي و جوهره مكتبي انقلاب؟

و راستي برادران، اگر ما اختلاف خود را با استكبار جهاني به سركردگي امريكا فراموش كنيم، چه چيزي براي ما مي‌ماند؟ آري برادران، ما براي تحقق آرمانهاي توحيدي انقلاب كرده‌ايم و به همين دليل جنگ بايد در خدمت اين آرمانها باشد. ما بايد در اين جنگ علاوه بر اينكه دشمن را به عقب برانيم و از حاكميت و گسترش انقلاب و تداوم آن دفاع و در راه آن جانبازي نمائيم، بايد ابتلاء به آلودگيهاي شرك و خودپرستي و تن‌پروري و فساد از وجودمان پاك گردد و شخصيت انساني ما در اين كوره گداخته سختي و شدت،‌ذوب شده، تحت تأثير جوهر ايمان به مكتب و ارزشهاي متعالي، ارتقاء و تكامل يابد. با تحمل آوارگي از شهر و ديار و مصيبت از دست دادن عزيزان و آزار وارده از دشمن، همراه با كسب آگاهي و تقويت ايمان صلاحيت وراثت زمين و رهبري نهضت رهايي‌بخش انبياء را در عصر خود به‌دست آوريم. بجنگيم تا انقلابمان ادامه يابد و اسلام پيروز شود و آزادي و برابري و قسط اسلامي برقرار گردد و سرانجام استكبار و ستم‌گري و شرك و استبداد و استعمار در سراسر جهان نابود شود. به تعبير امام، پيروزي يا مرگ هر دو براي ما فتح است. راه يافتن به فلات مرتفع كمال و آزادي و خودآگاهي است. از ياد نبريم كه تهاجم نظامي عراق و تحريكات نظامي آمريكا يكي از چند جبهه نبردي است كه دشمنان، عليه انقلاب اسلامي ما گشوده‌اند و اين است كه شما خود را حماسه‌آفرينان اين انقلاب و جنگ مي‌دانيد و بحق نيز هستيد. بايد بطور كامل با انگيزه‌هاي انقلاب و مكتب آشنا شويد و از هدفهاي سياسي دشمن از اين تهاجم، كاملاً مطلع باشيم. برادرانم! به تعبير امام ما در هر حال پيروزيم. زيرا امام گام زدن در مسير را پيروزي مي‌داند. امام صرفاًغلبه نظامي و سياسي بر دشمن را تنها پيروزي نمي‌داند و اين همان رازي ‌است كه‌موحدين را همواره به ‌تلاش و جهد واداشته ‌است. آري غلبه با حق است و باطل ميرنده و زهوق است “ان الباطل كان زهوقا”. آري به‌راستي هم كه مرگ از آن زندگي در حاليكه ظلم حاكم است هزار مرتبه ارزشمندتر است مگر اين زندگي چيست كه در مقابل تاراج حق و حاكميت استكبار و بازدارندگان راه خدا، سكوت و سازش شود. برادرانم اين جوهره قيام امام حسين است كه انقلاب را تداوم و تكامل مي‌بخشد و مستمر مي‌دارد و آنچه اصالت دارد، همين محتوا و كيفيت است. حفظ اين جوهر و جاري ساختن آن در روح و قلب توده‌هاست كه مقدس و متبرك است. پيام حسين نفي سازش با شيطان و مقاومت در مقابل باطل است؛ و اگر انسان بخواهد براي خود ارزشي قائل باشد، بايد ميزان ظلم‌ستيزي و شيوه آن را ملاك قرار دهد و اين مبارزه است كه به انسان “ارزش و شخصيت مي‌بخشد” و پيام “حسين (ع)”، جانبازي و فداكاري است. ايثار خالصانه و مؤمنانه است. نفي هرگونه وابستگي‌هاي غير توحيدي است و اسلام به اعتبار اين حماسه‌ها زنده بوده است. اين حماسه‌ها كه از توبه آدم شروع و با قرباني اسماعيل تداوم، و در بدر و خندق بارور، و در كربلا تجلي شكوهمند يافت، در اين جنگ تحميلي مراحل اوج خود را يافته است‌كه درحماسه‌هاي شماپديداروجاويدشده‌است. حماسه‌هايتان‌جاويدوجاويدان باد! تا اسلام به عنوان مكتب رهايي‌بخش همه محرومان جهان مطرح گردد. برادرانم! پيكرهاي رشيد و ايمان‌هاي استوار شما، سد محكمي در برابر توطئه‌هاست. شما پاسداران دستاوردهاي انقلاب و مدافع مستضعفان و ياران وفادار اماميد. شما بازوان مسلح خلق مستضعفي هستيد كه قصد كرده‌ايد تا وعده الهي را در عصر انقلاب، تحقق بخشيد. برادرانم! مبادا كه از خط امام عدول ورزيد و بكوشيد تا خط استقلالي خويش را از جريانهاي قدرت، جدا و حفظ كنيد. اين چيزي است كه سپاه در كل، بدان سخت نيازمند است تا بتواند به سوي ارتش مكتبي مسلح به حركت درآيد و در غير اينصورت، ابزاري براي قدرت يكي از جريانهاي سياسي، بيشتر نخواهد بود. 

برادرانم! درست است كه ما اصالت را به انسان و ايمان مي‌دهيم ولي ضرورت كاربرد سلاح‌هاي پيچيده و يا ارزش و اهميت سازماندهي و اطاعت تمام از فرماندهي و نظم را ابداً نمي‌توانيم منكر شويم. برادرانم! نظم از ديدگاه توحيدي يك اصل حاكم و عمومي است. آري برادران، نادرست است كه وقتي صحبت از نيروي ايمان مي‌شود ضرورت فرماندهي و سازماندهي و امكانات و تاكتيكهاي درست نفي شود و شما خود بهتر مي‌دانيد كه بخاطر عدم آشنايي برادران ما با سلاحهاي سنگين ما چه ضربه‌هاي سختي را متحمل شده‌ايم و چگونه دسته‌دسته براداران جان‌بركفمان را از دست داده‌ايم. و همه مي‌دانيم هر روز كه در اين امر حياتي و خطير تأخير بورزند، نيروهاي ما در وضعيت دشوارتري قرار خواهند گرفت. ولي ميدانم كه شما باز هم به ياري خدا و با اندك توان خود، جان خواهيد داد و از انقلاب و مكتب به دفاع برخواهيد خواست. مي‌دانيم شما وارثان حماسي‌ترين شهادتهائيد. شما در حالي از بخشي ازشهر عقب نشستيد كه تمامي آن با خونتان عجين و آميخته و سرخ شده بود و با شهادتتان، خط‌سرخ وبالنده تكامل رابرزمين سرخ‌كربلاي ميهنمان، امتدادي‌تازه بخشيديدوپايبنديتان رابه‌انقلاب و اصول مكتب و خلق را با خون خود مهر زديد. برادرانم! شما بايد به شدت از تلاشهايي كه مي‌كوشند تا بين شما و آن دسته از افراد و برادران ارتشي كه در خط و جبهه انقلاب، صادقانه جان مي‌بازند، جدايي و سوءظن بيافكنند، بشدت دوري كنيد تا مبادا جبهه انقلاب تضعيف گردد. در پايان خطاب من به برادرگراميم “جهان‌آرا” است كه سخت تنها و خسته است ولي مصمم و مكلف و خاشاك در چشم و خار در گلو ساكت مانده است و از همه سو گرفتار و قبل از هر چيز اميدوارم كه مرا ببخشد. برادر بزرگم! در اين شرايط همچنانكه قبلاً هم توضيح داده‌ام بخاطرخطرهاي پنهان و آشكار جبهه خودي كه خود به خوبي از آنها آگاهي، از دست رفتن سريع برادران را مشكلي و خللي پرناشدني مي‌بينيم و براي سپاه و انقلاب، باري‌گران خواهد بود كه ما در برابر مسامحه‌كاريهاي نظم‌پرستان پرمدعا اين همه جان تقديم كنيم و معتقدم در شرايط كنوني سپاه ما بيش از هر وقت نياز به يك تجديد سازمان سريع دارد. تا اولاً بتواند موجوديت خويش را حفظ و دوام بخشد و ثانياً بتواند كمبودها و نيروهاي خود را گردآوري و شكل بخشد. تجديد سازماني كه بايد با سازماندهي گذشته قطعاً متفاوت باشد. 
برادر بزرگم! جنگ چيزهاي بسياري به ما آموخته است و مجاز نيستيم كه نسبت به آنها بي‌تفاوت باشيم. بايد در مقابل ضربه سختي كه بر پيكر سپاه وارد آمده است مقاومت لازم به عمل آيد تا سريعاً ضايعات اين ضربه جبران گردد. اميدوارم كه موفق و سرافراز باشيد.

خداحافظ برادرتان رضا موسوی

درباره شهید

روز جمعه ٢٩ فروردین ماه سال ١٣٣۵ در خرمشهر، فرزندی به دنیا آمد که او را «عبدالرضا» نامیدند تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر خرمشهر گذراند. به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان برای یادگیری، دانش آموزی ممتاز و موفق بود. در این مرحله زندگی به خاطر دارا بودن خصلت ها و فضایل اخلاقی خاصش در خانواده دارای حرمت و احترام به خصوصی بود و در محیط اجتماعی به رغم وجود فسق و فساد فراوان، هیچ گاه دامن خود را نیالود و به جز درس خواندن و بازی فوتبال سرگرمی دیگری نداشت.
در سن ١٨ سالگی با معدل 19/58 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری با رتبه بسیار بالا قبول شد و در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت.
به دلیل اینکه محیط دانشگاه را غیر اسلامی می دید فعالیت های خود را محدود به دانشگاه نکرد و با اجاره خانه ای در جنوب شهر تهران رابطه ای نزدیک با توده مردم محروم و زحمتکش آن مناطق برقرار کرد و شروع به آموزش کتب مذهبی به آنان نمود.
پس از چندی بنا به تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش گرفت قرار بر این شد که هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد و با توجه به شناختی که از ویژگی ها و فرهنگ و سنت های بومی مردم منطقه خود دارد، بتواند رابطه جدی تری با مردم برقرار کند. به همین دلیل خود را به دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل کرد و در محیط جدید به فعالیت های سیاسی ادامه داد.
در اواخر سال ١٣۵۵ از طرف گارد دانشگاه به او اخطار داده شد که اگر به فعالیت های خود ادامه دهد اخراج خواهد شد. اما وی بی توجه به این هشدارها فعالیت های خود را افزایش داد و پس از دومین اخطار او را از دانشگاه اخراج کردند.
سید موسوی پس از بازگشت به خرمشهر سعی کرد با کمک فعالین شهر در میان تمامی افراد مبارز اعم از روحانیون، بازاریان مذهبی و جوانان مبارز وحدت ایجاد کند و انسجام و هماهنگی لازم را برای پیشبرد اهداف انقلابی فراهم سازد.
در همین راستا و به موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور، وی نیز در برپایی تظاهرات، درگیری های خیابانی و بسیج مردم در تشکیل اولین حرکت های ضد رژیم، نقش عمده ای ایفا کرد و به دعوت سخنرانان و وعاظ و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیه های حضرت امام(ره) اقدام نمود.
در خرمشهر به دلیل فشار ساواک و پلیس رژیم، خانه ای اجاره نمود و فعالیت نیمه علنی اختیار کرد، همچنین به عضویت حزب الله خرمشهر در آمد و در آنجا با همرزم همیشگی اش شهید جهان آرا آشنا شد.
به دنبال برقراری حکومت نظامی، تمامی جوانان فعال شهر از جمله عبدالرضا دستگیر شده وبه زندان افتادند. شهید موسوی در زندان با مطالعه تمامی کتب استاد علامه طباطبایی و اغلب کتب عربی ملاصدرا و دیگر فلاسفه اسلامی و مطالعات منظم و دقیقی که در زمینه فلسفه اسلامی انجام داده بود، متوجه یک سری ضعفها و اشتباهات فلسفی خود گشته و پس از آزادی از بند رژیم، که به دلیل فشار مردم صورت گرفت، برای دوستانش آنها را شرح داده و تصحیح نمود. او می گفت: زندان برای انسان مانند آیینه است. آنجا دیگر جو و محیط و دیگران نیستند که تو را به حرکت دربیاوند. هر کس که پایدار بماند، میزان اعتقادش به مکتب روشن می شود.
شهید عبدالرضا پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه خرمشهر توسط شهید جهان آرا به عضویت آن در آمد و در سمت مسئول عملیات مشغول به کار شد.
در آبان سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه بازگشت و حدود یک ترم آنجا بود تا این که به خاطر وضع بحرانی و بغرنج خرمشهر و سپاه و به خاطر اصرار شهید جهان آرا و دیگر برادران سپاه مجدداً درسش را رها کرد و به سپاه بازگشت.
«صدیقه زمانی» همسر شهید عبدالرضا موسوی درباره این برحه از زندگی ایشان چنین می گوید: سید از اولین روزهای تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثی در خرمشهر حضور داشت و در مهرماه ۵٩ براثر تیری که به کمرش اصابت کرد مجروح شد و تا پایان زندگی از دردکمر رنج می برد چون این تیر در نزدیکی ستون فقرات بود. پزشکان معتقد بودند که تحمل درد راحت تر از درآوردن آن تیر است.
سید پس از شهادت شهید جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر شد و فقط فرمانده نبود بلکه مهمات را جابجا می کرد، راننده موتور، آمبولانس و سایر خودروهای نظامی بود، مرتب به خطوط مقدم جبهه سرکشی می کرد و به قدری درجبهه ها تلاش می کرد که خورد و خوراک را فراموش کرده بود و چهره اش چنان تکیده شده بود که قابل شناسایی نبود.
درجریان عملیات بیت المقدس مسئولیت فرماندهی تیپ ٢٢ بدر را به ایشان محول کردند ولی نپذیرفت و این مسئولیت را به عهده «عبدالله نورانی» گذاشت و ترجیح می داد مانند یک رزمنده در جبهه حضور داشته باشد. هنگامی که خبر شهادت شهید جهان آرا را شنید احساس می کرد برادر عزیزش را ازدست داده زیرا معتقد بود شهید جهان آرا برای خرمشهر یک سرمایه باارزش بود.
خصوصیات اخلاقی
شهید موسوی بسیار متواضع، جدی، مهربان و خوش اخلاق بود و در کارهای خانه به من کمک زیادی می کردند واحترام زیادی برای من قائل بودند به نحوی که همیشه من را با نام خانوادگی خودم در یک اجتماع خطاب می کردند و معتقد بود که شخصیت زن آنقدر بالاو باارزش است که با ازدواج نباید هویتش عوض شود و هویت همسرش را بگیرد بلکه همیشه باید زن را با نام و فامیل خودش صدا کرد.
شهید موسوی خیلی مردم دار و اجتماعی بود و به مردم در تمامی زمینه ها کمک می کرد یار و یاور محرومان و مستضعفین بود و در خدمت به مردم همیشه پیشقدم بود.
در تمامی فامیل از احترام زیادی برخوردار بود وهمه او را الگوی اخلاق و کمالات انسانی می دانستند و در کارها با او مشورت می کردند زیرا دارای خصوصیاتی منحصر به فرد بود که در افراد دیگر کمتر دیده می شد، مثلاهنگامی که می خواستند به منزل بیایند اول به دیدار مادرشان و مادر من می رفتند بعد به خانه می آمدند و نفوذ عاطفی خاصی در همه بستگان و فامیل داشتند با اینکه یک سال و پنج ماه بیشتر فاطمه دخترمان را ندید ولی در این مدت کوتاه فاطمه را غرق محبت و نوازش می کرد و او را می بوئید و می بوسید و می گفت شاید آخرین باری باشد که دخترم را ببینم.


 


نگارنده : fatehan1 در 1393/10/8 11:40:1
تشکرات از این پست
09130670628 shirdel2
دسترسی سریع به انجمن ها