0

حکایتهایی از امام سجاد (ع)

 
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)
یک شنبه 3 خرداد 1394  10:47 AM

شرمندگى حسن بصرى

حسن بصرى - كه يكى از دراويش صوفى مسلك مى باشد - در كنگره عظيم حجّ در محلّ مِنى براى جمعى از حاجيان ، مشغول موعظه و نصيحت بود.

امام علىّ بن الحسين عليهماالسّلام از آن محلّ عبور مى نمود، چشمش به حسن بصرى افتاد كه براى مردم سخنرانى و موعظه مى كرد.

حضرت ايستاد و به او خطاب كرد و فرمود: اى حسن بصرى ! لحظه اى آرام باش ، از تو سؤ الى دارم ، چنانچه در اين حالت و با اين وضعيتى كه مابين خود و خدا دارى ، مرگ به سراغ تو آيد آيا از آن راضى هستى ؟ و آيا براى رفتن به سوى پروردگارت آماده اى ؟

حسن بصرى گفت : خير، آماده نيستم .

حضرت فرمود: آيا نمى خواهى در افكار و روش خود تجديد نظر كنى و تحوّلى در خود ايجاد نمائى ؟

حسن بصرى لحظه اى سر به زير انداخت و سپس گفت : آنچه در اين مقوله بگويم ، خالى از حقيقت است .

امام سجّاد عليه السّلام فرمود: آيا فكر مى كنى كه پيغمبر ديگرى مبعوث خواهد شد؟ و تو از نزديكان او قرار خواهى گرفت ؟

پاسخ داد: خير، چنين فكرى ندارم .

حضرت فرمود: آيا در انتظار جهانى ديگر غير از اين دنيا هستى ، كه در آن كارهاى شايسته انجام دهى و نجات يابى ؟

اظهار داشت : خير، آرزوى آن را ندارم .

امام عليه السّلام فرمود: آيا تاكنون عاقلى را ديده اى كه از خود راضى باشد و به راه كمال و ترقّى قدم ننهد؛ و در فكر تحوّل و موعظه خود نباشد؛ ولى ديگران را پند و اندرز نمايد؟!

و بعد از اين سخنان ، امام سجّاد عليه السّلام به راه خود ادامه داد و رفت .

حسن بصرى پرسيد: اين چه كسى بود، كه در اين جمع با سخنان حكمت آميز خود با من چنين صحبت كرد؟

در پاسخ به او گفتند: او علىّ بن الحسين عليهماالسّلام بود.

پس از آن ديگر كسى نديد كه حسن بصرى براى مردم سخنرانى و موعظه كند.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها