0

تشرف خادم حرم سامرا

 
hoosianp
hoosianp
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1389 
تعداد پست ها : 1508
محل سکونت : خراسان رضوی

تشرف خادم حرم سامرا
چهارشنبه 1 دی 1389  12:16 AM

عالم جليل القدر شيخ محمد جعفر نجفى (ره) فرمود: در سامرا آشنايى از اهل آن جا داشتم , كه هرگاه به زيارت مى رفتم , به خانه او سرمى زدم .
يك بار كه به ديدنش رفتم , او را رنجور و زار و مريض ديدم كه مشرف به مردن بود.
علت مرض او را سؤال كردم و گفتم : چرا به اين حال هستى ؟ گـفـت : چـنـدى قبل , قافله اى از تبريز براى زيارت , به سامرا مشرف شدند.
من همان طورى كه معمول خدام اين حرمها و سامرا است , به پيشواز آنها رفتم كه براى خودمشترى پيدا كنم و برايش زيـارت نامه بخوانم و پولى كسب كنم .
در بين قافله جوانى را ديدم در زى اهل صلاح و نيكان و در نهايت صفا و طراوت كه با لباسهاى نيكو به كنار دجله رفت .
غسلى بجا آورد و لباسهاى تازه پوشيد و با نهايت خضوع و خشوع روانه حرم مطهر شد.
بـا خود گفتم از اين جوان خيلى مى توان استفاده كرد, لذا دنبال او براه افتادم .
ديدم داخل صحن مـقـدس عـسـكريين (ع) شد و بر در رواق ايستاد و كتابى به دست گرفت ومشغول خواندن اذن دخول شد, اما با كمال خضوع و اشك از دو چشمش به زمين جارى بود.
نزد او رفتم و گوشه رداى او را گرفتم و گفتم : مى خواهم برايت زيارت نامه بخوانم .
دسـت بـرد و يك اشرفى به دست من داد و اشاره كرد, برو و به من كارى نداشته باش .
من كه اگر چـنـد روز زيارت نامه مى خواندم به يك دهم اين مبلغ هم راضى بودم ,آن را گرفتم و قدرى دور شـدم , ولـى طـمـع مـرا بـر آن داشت كه دوباره چيزى بگيرم ,برگشتم , ديدم در نهايت خضوع , مشغول خواندن اذن دخول است باز مزاحم او شدم و گفتم : بايد زيارت را به تو تعليم دهم .
ايـن بـار نـيم اشرفى به من داد و اشاره كرد كه برو و به من كارى نداشته باش .
من رفتم وبا خود گـفـتـم خـوب شـكـارى به دست آوردم , لذا مراجعت كردم و او را در همان حال خضوع ديدم و گفتم : كتاب را ببند, بايد من براى تو زيارت بخوانم و رداى او راكشيدم .
ايـن بـار يـك ريـال به من داد و مشغول خواندن اذن دخول شد.
من رفتم , ولى باز طمع مرا بر آن داشت كه برگردم وقتى برگشتم همان مطلب را تكرار كردم .
اين بار كتاب رازير بغل گذاشت و چـون حـضـور قلبش از بين رفته بود, خارج شد.
از كار خود پشيمان شدم و نزد او رفتم و گفتم : برگرد و هر طور كه مى خواهى خودت زيارت كن ديگركارى به تو ندارم .
گريه كنان گفت : براى من حال زيارتى نماند و رفت .
مـن خود را سرزنش كردم و به خانه برگشتم .
از در منزل كه وارد فضاى خانه شدم ,ديدم سه نفر بـر لـب بـام روبـروى در ايستاده اند.
شخص وسطى جوانتر بود و كمانى دردست داشت تيرى در كـمـان گذاشت و به من گفت : چرا جلوى زائر ما را گرفتى , و زه كمان را كشيد.
ناگاه سينه ام سوخت و آن سه نفر غايب شدند و سوزش سينه من شدت پيدا كرد.
بعد از دو روز سينه ام مجروح و به تدريج جراحت آن زياد شد, الان تمام سينه مرا گرفته است .
شـيـخ جعفر نجفى فرمودند: در اين جا سينه خود را باز كرد ديدم تمام پوسيده بود.
 

مدیریت تالار مهدویت 

مدیریت تالار فرق و مذاهب  

 

 

 

 

 

رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها