دیگر از بازی های تکراری و سرگرمی های فضای مجازی خسته شده بودیم، بازی های تکراری پاسخی به هیجانات درونی ما نمی داد.
نمی توانستیم مانند گذشته گوشی تلفن را در دست بگیریم و داخل اتاقمان سرگرم شویم این بود که روزی به پیشنهاد برادرم تصمیم عجیب و خطرناکی گرفتیم ...
جوانی که به همراه برادر بزرگ ترش به اتهام زورگیری و ایجاد مزاحمت و همچنین درگیری توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده بود درحالی که عنوان می کرد با دیدن چشمان اشکبار پدرم گویی دنیا بر سرم خراب شد به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: برادر بزرگ ترم آرش همواره به دنبال کارهای عجیب و خاص بود او می خواست همیشه دیگران به او افتخار کنند با آن که ما بیشتر از یک سال تفاوت سنی نداشتیم اما مادرم تاکید می کرد که برادرم را الگوی خودم قرار بدهم. «آرش» بسیار باهوش و با استعداد بود او تلاش می کرد در تحصیل و ورزش نیز نفر اول باشد به همین دلیل در حل معما و سرگرمی های متفاوت فضای مجازی نیز تبحر خاصی داشت. من و برادرم مدام داخل اتاق با گوشی و اینترنت سرگرم بودیم و گاهی نیز با انواع بازی ها و با تماشای فیلم های خارجی اوقاتمان را سپری می کردیم. یک روز صبح در حالی که طبق معمول سرگرم بازی بودیم آرش گوشی تلفن را به گوشه اتاق پرت کرد و گفت: دیگر از این بازی های تکراری بدم می آید این همه پول بستههای اینترنتی می دهیم آخرش هیچ! من هم که حرفهای برادرم را قبول داشتم سخنانش را تایید کردم در این هنگام آرش از من پرسید چقدر پول داری؟ گفتم دویست و پنجاه هزار تومان. او در حالی که پیراهنش را می پوشید ادامه داد برویم بیرون، سرگرمی خوبی پیدا کردم با اتوبوس به سمت مراکز تجاری اطراف حرم آمدیم. آرش یک شوکر برقی و یک اسپری فلفل خرید و گفت: این سرگرمی پر از هیجان و استرس است با این وسایل می توانیم مردم را بترسانیم و کلی خوش بگذرانیم! من که ترسیده بودم گفتم نه داداش، این ها خطرناک است! اما او خندید و گفت بچه شدی و در ادامه ماسک و دست بند و بی سیم قلابی هم خرید.وقتی به خانه بازگشتیم آرش همه این لوازم را زیر تخت پنهان کرد و سپس فیلم خارجی در همین رابطه را به نمایش گذاشت و گفت: باید مانند قهرمان این فیلم سرعت عمل داشته باشی تا بتوانی همه را جا بگذاری. صبح روز بعد شوخی دردسرساز من و برادرم شروع شد. ماسک به چهره می زدیم و در خیابان های خلوت شهر عابران را می ترساندیم و با صدای بلند قهقهه می زدیم گوشی تلفن دختران را می گرفتیم و فرار می کردیم البته ما به قصد زورگیری این کار را نمی کردیم به همین خاطر هم گوشی ها را داخل فضای سبز پرت می کردیم تا هیجانات درونی مان را تخلیه کنیم و برای این کار از شوکر و اسپری هم استفاده می کردیم اما روزی در یک موسسه فرهنگی با مسئولان آن درگیر شدیم و از شوکر و اسپری استفاده کردیم در این لحظه ناگهان ماموران انتظامی رسیدند و دستگیر شدیم اما حالا که در اتاق تجسس کلانتری پدرم را با چشمانی اشکبار دیدم تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی