با آن که مدت هاست آواره کوچه و خیابان و «کارتن خواب» هستم اما قصد سرقت فیوز برق را نداشتم. آن لحظه ملافه ای که به عنوان پتو و زیرانداز استفاده می کنم را روی سرم انداخته و در حال باز کردن جعبه فیوز برق داخل خیابان بودم که ناگهان دچار برق گرفتگی شدم و در حالی که دست و صورتم به شدت سوخت، چند متر به عقب پرتاب شدم و...
جوان 36 ساله ای که به اتهام سرقت فیوز برق در منطقه اسماعیل آباد دستگیر شده بود، در حال انتقال به بیمارستان توسط ماموران اورژانس، رشته افکارش را به گذشته های دور گره زد و درباره روزگار سیاه «کارتن خوابی» به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: اهل یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی هستم اما به دلیل شرایط خاصی که در زندگی پدرم به وجود آمد، مجبور شدیم چندین سال در تهران زندگی کنیم. پدرم راننده بیابان بود و اوضاع مالی بسیار خوبی داشت. تا این که آن حادثه تلخ رخ داد و زندگی ما از هم پاشید. سال ها قبل پدرم قصد داشت بار کامیون را در تهران تخلیه کند و به منزل بیاید اما در نزدیکی تهران ماموران انتظامی به بار بسته بندی شده کامیون مشکوک شدند و خودروی پدرم را بازرسی کردند. با کشف مقداری موادمخدر در بار کامیون، زندگی ما نیز دگرگون شد. پدرم را در حالی به زندان قزل حصار کرج منتقل کردند که ما مجبور شدیم برای مدت زیادی در تهران اقامت کنیم. پدرم به اتهام حمل و جاسازی موادمخدر به حبس طولانی مدت محکوم شد اما به دلیل این که سابقه محکومیت نداشت، پس از تحمل 5 سال زندان و پرداخت مبلغ زیادی جریمه، مشمول عفو و از زندان آزاد شد. دیگر همه اموالمان را از دست داده بودیم و کامیون هم توقیف بود به همین خاطر پدرم یک خودروی پیکان خرید تا با آن امرار معاش کنیم. در این شرایط دوباره به مشهد بازگشتیم و پدرم با جمع آوری سرمایه های خرد و طلبکاری هایش از دیگران منزل کوچکی خرید تا در کنار هم زندگی کنیم. ولی دومین حادثه تلخ همچون توفانی سهمگین همه هستی ما را درهم کوبید. آن روز همه خانواده سوار بر پیکان قصد عزیمت به تهران را داشتیم که ناگهان در جاده سبزوار خودرو واژگون شد. در این حادثه پدر و خواهرم جان باختند و من و مادرم که مجروح شده بودیم زنده ماندیم. اما ضربه روحی از دست دادن عزیزانم از من یک بیمار روانی ساخت. با این همه مادرم تصمیم گرفت برای نجات من از این شرایط روحی، آستین بالا بزند. او دختر خاله ام را به عقد من درآورد تا شاید با این ازدواج به آرامش برسم ولی چند ماه بعد همسرم در جریان وضعیت روحی و روانی من قرار گرفت و در حالی منزل را ترک کرد که پسر کوچکم به دنیا آمده بود. در این شرایط من نیمی از سند خانه را که ارثیه پدری ام بود به نام همسرم ثبت کردم و او را به منزل بازگرداندم تا فرزندمان را شیر بدهد. خودم نیز در مرکز روان پزشکی ابن سینا بستری شدم تا تحت درمان قرار گیرم اما همسرم راضی به ادامه زندگی نشد و طلاقش را گرفت. وقتی از بیمارستان مرخص شدم، همسرم همه لوازم زندگی را به خانه پدرش برده و منزل را نیز فروخته بود. در این شرایط مادرم مجبور شد از فرزندم نگهداری کند. من هم که نمی خواستم هزینه دیگری را به مادرم تحمیل کنم آواره کوچه و خیابان شدم و به کارتن خوابی روی آوردم...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی