0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

جدایی بعد از 35 سال!!
یک شنبه 28 خرداد 1396  5:01 PM

جدایی بعد از 35 سال!!
 
 
35 سال تمام رفتارهای زشت همسرم را تحمل کردم و او را مسبب همه بدبختی ها و تلخ کامی های زندگی ام می دانم. 35 سال زندگی با مردی که لجبازی ها و رفتارهای خودخواهانه اش باعث شد دختر نازنینم در اوج جوانی دار فانی را وداع گوید، دیگر برایم قابل تحمل نیست و قصد دارم آخرین سال های عمرم را بدون او و در کمال آرامش زندگی کنم تا ... زن میانسال که گذر زمان برچین و چروک های صورتش نمایان بود و کوله باری از تلخی ها و شیرینی های روزگار را بر دوش می کشید، درحالی که عنوان می کرد خودخواهی ها و لجبازی های همسرم در زندگی مرا پیر کرده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: روزی که «محمدولی» به خواستگاری ام آمد من در یکی از سازمان های دولتی مشغول کار شده بودم. او هم مانند من در یکی از نهادهای دولتی استخدام شده بود و هر دو نفر در شرایط مناسبی برای ازدواج قرار داشتیم این بود که خیلی زود آداب و رسوم مراسم خواستگاری و عقد به سرانجام رسید و من و «محمدولی» 35 سال قبل حلقه های عشق ومحبت را به یکدیگر هدیه دادیم و من به سفارش و تاکید مادرم لباس سفید عروسی را به تن کردم تا با کفن سفید هم از خانه «محمد ولی» خارج شوم. من در یک خانواده روستایی و در کنار 4 برادر و یک خواهر بزرگ شده بودم و مادرم تا روزی که زنده بود مرا به صبر و حوصله و احترام به شوهر توصیه می کرد. من هم همه تلاشم را به کار می گرفتم تا رنگین کمان عشق و آرامش همواره بر تارک زندگی ما خودنمایی کند اما متاسفانه با آن که همسرم حقوق بالایی داشت، مرد بسیار خسیسی بود و هنگام پرداخت هزینه های زندگی، چنان ما را دچار عذاب روحی می کرد که حتی از مخارج پزشکی ودرمانی هم پشیمان می شدیم. او همیشه حقوق خود را در بانک های مختلف سهام می خرید و از کارت بانکی من در هر کجا که صلاح می دانست هزینه می کرد. کینه و نفرت من از رفتارهای زشت همسرم از آن جا شدت گرفت که دختر بزرگم به خاطر بی توجهی های او و در عنفوان جوانی مدتی بعد از برگزاری مراسم عقدکنان به دلیل بیماری سرطان جان سپرد. ما در مکانی زندگی می کردیم که به خاطر رطوبت زیاد دخترم با مشکل تنفسی مواجه شد ولی همسرم به جای آن که ما را از آن مکان دور کند با لجبازی دخترم را مجبور می کرد مانند یک کارگر کار کند. دخترم همیشه بیمار بود ولی همسرم او را نزد پزشک عمومی می برد تا هزینه های درمان زیاد نشود. با آن که پزشک عمومی هم ما را از خطر سرطان فرزندم آگاه کرده بود ولی «محمدولی» توجهی به این حرف ها نداشت تا این که جگرگوشه ام را در دوران جوانی از دست دادم . حالا هم که هر دو نفر ما بازنشسته شده ایم رفتارهای همسرم تغییری نکرده است به طوری که 2دختر دیگرم با آن که در رشته های خوب پزشکی فعالیت دارند ولی به خاطر رفتارهای زشت همسرم جدا از ما زندگی می کنند. بارها در طول زندگی آن قدر خسته شده ام که افکار احمقانه ای مانند خودکشی به سرم زده است ولی همسرم حاضر نیست حتی یک بار به روان پزشک مراجعه کند. درحالی که در این سن وسال دوست ندارم طلاق را تجربه کنم ولی او نه تنها من را درک نمی کند بلکه به شدت کتکم می زند. حالا هم با همین ساک کوچک می خواهم به شهرستان بازگردم و حلقه طلای 35 سال قبل را به او بازگردانم .
 
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها