0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

اوج هوس های شیطانی
شنبه 20 خرداد 1396  9:49 AM

اوج هوس های شیطانی
 
 
برای من فقط پول مهم بود و دوست داشتم پولدار شوم. از روزی که به فکر زورگیری از زنان و دختران افتادم با خودم عهد کردم طی چند سرقت، پس از آن که پول زیادی به دست آوردم، بدون این که کسی در جریان ماجرا قرار گیرد، خلافکاری هایم را کنار بگذارم اما با دیدن ترس و وحشت در چشمان زنانی که سوار خودروام می شدند، هوا و هوس های شیطانی رهایم نمی کرد واین گونه بود که ...
سرکرده باند معروف به «خرچنگ های سیاه» که جوانی 26 ساله است و به اتهام آزار و اذیت چند زن و دختر جوان توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شده است، پس از آن که توسط سرهنگ حاجیانی (افسر پرونده) مورد بازجویی مقدماتی قرار گرفت، درباره گذشته خود گفت: پدرم کارگری بود که در یک انبار کاشی و سرامیک کار می کرد اما حقوق بازنشستگی او کفاف مخارج خانواده 9 نفره ما را نمی داد و به همین خاطر خانواده ما از نظر مالی ضعیف بود. من پس از آن که در رشته حسابداری دیپلم گرفتم، وارد بازار کار شدم. ابتدا کارم را با دوزندگی در بازار رضا(ع) مشهد آغاز کردم و پس از آن به کار فروشندگی روی آوردم، کاشی و سرامیک را به صورت کامیونی خرید و فروش می کردم و این گونه ماهی بیشتر از یک میلیون و 500 هزار تومان درآمد داشتم. در همین روزها بود که چندین وام از بانک ها گرفتم و با خرید خودروی پراید در آژانس تلفنی مشغول به کار شدم. مدتی بعد در حالی که تابلوی آژانس تلفنی را تحویل نداده بودم به مسافرکشی شخصی روی آوردم ولی پرداخت اقساط وام ها برایم دشوار بود. با وجود این 6 ماه قبل با دختر یکی از همسایگانمان آشنا شدم و او را به عقد خودم درآوردم. در همین روزها بود که وارد بازاریابی شبکه ای شدم ولی برای آن که زیرمجموعه ام را تقویت کنم تا پول بیشتری به دست آورم، مجبور بودم اجناس خریداری شده را به نصف قیمت بفروشم. در همین زمان با «وحید» آشنا شدم. او نیز در همین شبکه های بازاریابی فعالیت می کرد. از سوی دیگر هم می دانستم پسر خاله ام چهار دیواری مخروبه ای در منطقه باغچه دارد؛ این بود که برای به دست آوردن پول بیشتر تصمیم به سرقت از زنان گرفتم. پیشنهادم را با وحید و پسر خاله ام در میان گذاشتم و بدین ترتیب با یک نقشه حساب شده رانندگی خودرو را به وحید سپردم و خودم در صندلی عقب با شوکر طعمه هایمان را می ترساندم ولی بعداز آن که اموالشان را می گرفتم به فکر آزار آن ها می افتادم. آن قدر غرق در هوس های شیطانی بودم که ضجه ها و التماس های آن ها را نمی فهمیدم و آن ها را به لانه بلوکه ای می بردم. ابتدا می خواستیم یک یا 2 بار این کار را انجام بدهیم اما هر بار وسوسه شدیم تا زنان دیگری را به لانه بلوکه ای بکشانیم من از ترس دستگیری حتی طلاهای سرقتی را نیز نفروختم شوکرم را هم انداختم تا سرنخی از ما برجای نماند. در حین سرقت من خودم را مامور انتظامی پاکدشت معرفی می کردم تا مالباختگان فکر نکنند که ما در مشهد ساکن هستیم و از سوی دیگر وقتی ترس و وحشت را در چهره زنان و دختران می دیدم فکر نمی کردم آن ها ماجرا را به پلیس گزارش کنند حالا هم ...
 
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها