0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

سرنوشتم به امتداد تاریکی رسید!
چهارشنبه 17 خرداد 1396  10:07 AM

سرنوشتم به امتداد تاریکی رسید!
 
 
 
یکی از متهمان پرونده خرچنگ های سیاه که با  تلاش کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شده است، روزگذشته پس از آن که به سوالات تخصصی قاضی حیدری (معاون دادستان مشهد) درباره جرایم هولناک خود پاسخ داد، درحالی که بی شرمانه چشم به زنانی دوخته بود که او را شناسایی می کردند، به بیان ماجرای زندگی خود پرداخت و گفت: همه چیز از شرکت های بازاریابی شروع شد که این روزها قارچ گونه درحال رشد هستند. در سال 1393 پدرم که بازنشسته مرکز بهداشت بود، فوت کرد و من به همراه 3 برادر دیگرم که کوچک تر از من هستند نزد مادرم زندگی می کردیم. وقتی دیپلم فنی گرفتم دیگر ادامه تحصیل ندادم و با حقوق بازنشستگی پدرم مایحتاج زندگی را تامین می‌کردیم. این درحالی بود که خودروی پدرم نیز در پارکینگ منزلمان پارک بود و کمتر از آن استفاده می کردیم. از نظر مالی چیزی کم نداشتیم تا این که 2 ماه قبل با تبلیغات واهی دیگران برای پولدار شدن سریع وارد شرکت های بازاریابی شدم. آن جا اجناس و فروش آن مهم نبود و افراد تنها به داشتن زیرمجموعه می اندیشیدند. در این جا بود که با ابراهیم (سرکرده باند خرچنگ های سیاه ) آشنا شدم. او مدعی بود به پول زیادی احتیاج دارد و از نظر مالی در وضعیت مناسبی نیست. در همین گیر و دار ابراهیم پیشنهاد داد تا زنان را به عنوان مسافر سوار کنیم و اموال و طلاهایشان را به سرقت ببریم. من هم به خاطر رفاقت قبول کردم. قرار بود یک یا 2 مرتبه این کار را انجام دهیم و سپس دور خلاف را خط بکشیم اما نمی دانم چه شد که بیشتر دنبال این کار رفتیم. زمانی که قصد داشتیم در تاریکی شب زنی را سوار کنیم من به عنوان راننده پشت فرمان پراید ابراهیم می نشستم و او در صندلی عقب قرار می گرفت چرا که هیکل ابراهیم قوی تر بود و می توانست گردن طعمه ها را فشار داده و آن ها را زیر صندلی نگه دارد ولی با این وجود وقتی زن ها جیغ می کشیدند و گریه می کردند من کمی دلم می سوخت و می خواستم به آن ها کمک کنم اما اصرارهای ابراهیم مانع از این کار می شد و ما درحالی که سرو صورت زن ها را می پوشاندیم تا جایی را نبینند به طرف خانه بلوکه ای در منطقه باغچه حرکت می کردیم و ... با این حال فکر نمی کردم که روزی  دستگیر شوم چرا که من اهل کارهای خلاف نبودم و به خاطر «رفیق» وارد این ماجرا شدم ولی پس از سرقت لوازم و طلاهای زنان، در هوس های شیطانی قرار می گرفتیم به طوری که دیگر به ناله ها و ضجه های زنانی که در دام ما گرفتار شده بودند توجه نمی کردیم. حالا هم نمی دانم چگونه سرنوشت من به امتداد تاریکی رسید!
 
 
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها