سراب یک عشق خیابانی
شنبه 13 خرداد 1396 11:03 AM
پلیس در حق من ظلم می کند. دزدان مسلحی که چنین بلایی را بر سر من و مدیر شرکت درآورده اند هم اکنون آزادانه در شهر تفریح می کنند در حالی که پلیس مرا بازداشت کرده است. من خودم قربانی اصلی این ماجرا هستم و به خاطر وحشتی که گروگانگیران مسلح در وجودم ایجاد کرده اند آسایش و آرامش ندارم....
این ها بخشی از اظهارات دختر جوانی است که در ماجرای گروگانگیری دزدان مسلح مورد ظن پلیس قرار گرفته و به دستور مقام قضایی بازداشت شده بود. این دختر پس از آن که با هوشیاری کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی همه چیز را لو رفته دید و فهمید که ماجرای ازدواجش پس از دوستی خیابانی با سعید، سرابی بیش نبوده و همدستانش قبل از فرار به خارج از کشور دستگیر شده اند مقابل سرهنگ غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی) قرار گرفت و با دیدن اسناد و مدارک انکارناپذیر لب به اعتراف گشود و در تشریح ماجرای دوستی خیابانی خود با سردسته خلافکاران گفت: وقتی در رشته حسابداری تحصیلات دانشگاهی ام به پایان رسید خیلی خوشحال بودم چرا که احساس می کردم با ورود به بازار کار می توانم روی پای خودم بایستم. در همین روزها با جوانی آشنا شدم و با یکدیگر ازدواج کردیم اما این ازدواج هیچ عاقبتی نداشت و من مجبور شدم مدتی پس از برگزاری مراسم عقد از همسرم طلاق بگیرم چرا که اختلافات بین ما آن قدر شدید بود که تحمل آن وضعیت برایم امکان پذیر نبود. بعد از این ماجرا نام او را از صفحه ذهنم پاک کردم و به عنوان یک دختر مجرد به زندگی ام ادامه دادم. این در حالی بود که شغلی در یکی از داروخانه های مشهد برای خودم دست و پا کرده بودم و صبح ها نیز در شرکت تولید ایزوگام به عنوان منشی و حسابدار مشغول فعالیت بودم. دختر خاله ام که کارمند یکی از بانک های منطقه سناباد مشهد است مرا به مدیر شرکت ایزوگام معرفی کرده بود به همین خاطر مدیر شرکت سعی می کرد نگذارد مشکلی در زندگی ام به وجود بیاید. با آن که مدت کوتاهی از فعالیتم در شرکت نمی گذشت او حتی با دادن وام، مرا در خرید خودرو یاری کرد.
دختر جوان ادامه داد: روزها به همین ترتیب می گذشت تا این که 7 ماه قبل با «سعید» در داروخانه آشنا شدم. او جوانی شیک پوش و خوش برخورد بود. روابط خیابانی ما در حالی آغاز شد که او هیچ اطلاعات درستی از خودش به من نداده بود. حتی وقتی بیرون می رفتیم من دست در جیبم می کردم و هزینه های خوشگذرانی هایمان را می پرداختم. او مدعی بود قصد ازدواج با مرا دارد به همین خاطر هم من برای رسیدن به او تلاش می کردم. تا این که از محبت ها و کمک های مالی مدیرشرکت ایزوگام برای «سعید» سخن گفتم. این گونه بود که او به فکر سرقت از شرکت افتاد و از من خواست با او همکاری کنم. اما من نمی توانستم این موضوع را قبول کنم چرا که محبت های زیادی از مدیر شرکت دیده بودم. حتی قصد داشتم یک هفته قبل از ماجرای گروگانگیری از شرکت استعفا بدهم ولی باز هم برای ازدواج در پی یک دوستی خیابانی مقابل عملی انجام شده قرار گرفتم و... تازه فهمیدم که «سعید» جا و مکان درستی ندارد و با کلاهبرداری در فضاهای مجازی با فروش آپارتمان در آلانیا زندگی اش را می گذراند و از سوی همسرش نیز به اتهام نپرداختن نفقه تحت تعقیب است و...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست