هدیه سیاه!
دوشنبه 1 خرداد 1396 11:03 AM
آن روز که با دیدن هدیه تولدم تار و پود وجودم به ارتعاش درآمده بود و از خوشحالی جیغ های گوش خراش می کشیدم، هیچ گاه فکر نمی کردم که این «هدیه سیاه» ارابه ای برای سقوط من به دره سوءظن و بدبختی خواهد شد و زندگی ام در آستانه بی اعتمادی و نابودی قرار می گیرد چرا که...
دختر 16 ساله در حالی که اشک هایش بر کبودی های صورتش می چکید و آرزو می کرد کاش هرگز آرزویش برآورده نمی شد، به کارشناس اجتماعی کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد گفت: همه چیز از اول اردیبهشت سال گذشته شروع شد، چند ماه بود که پدرم را در تنگنا قرار داده بودم تا گوشی هوشمند سیاه رنگی برایم بخرد. وقتی با مخالفت پدرم روبه رو می شدم از شرمندگی نزد دوستان و فامیل سخن می راندم و به پدرم می گفتم وقتی این گوشی قدیمی رنگ و رو رفته را از کیفم بیرون می آورم، عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند. من هم دوست دارم مانند دیگر دوستانم گوشی هوشمند داشته باشم تا از مطالب درسی گروهی بهتر بهره ببرم.
حتی برای تحریک پدرم عنوان می کردم حاضرم پول های توجیبی ام را جمع کنم تا به آرزویم برسم اما در واقع من خودم را فریب می دادم چرا که قصدم از داشتن گوشی هوشمند وارد شدن به شبکه های اجتماعی و گروه های تلگرامی بود. پدرم که هر روز با چشمان اشکبار و چهره غمگین من مواجه می شد به ناچار در روز تولدم هدیه کادوپیچی را به دستم داد. وقتی آن جعبه را باز کردم از خوشحالی فقط جیغ می کشیدم و بالا و پایین می پریدم. هدیه پدرم گوشی هوشمند سیاه رنگی بود که احساس می کردم زندگی ام را دگرگون می کند. بلافاصله به نصب شبکه های اجتماعی پرداختم و برای همه دوستانم پیام فرستادم. طولی نکشید که پیامک ناشناسی توجهم را جلب کرد. ابتدا توجهی نکردم ولی بعد پیام دادم که اشتباه گرفته اید. جوان 20 ساله ای که خود را دانشجو معرفی می کرد، دوباره با همان شماره پیام داد که شماره شما بسیار شبیه شماره تلفن برادر بیمارم است که از مدت ها قبل به خاطر اختلافات خانوادگی از او خبر ندارم.
آن جوان از من خواست به او برای یافتن برادرش از طریق شبکه های اجتماعی کمک کنم. این گونه بود که روابط پیامکی بین من و «یاسر» آغاز شد و مدتی بعد به دیدارهای حضوری انجامید. دیگر هر روز با هم در تماس بودیم و من زندگی را در ازدواج با یاسر خلاصه می کردم. طولی نکشید که خانواده هایمان در جریان روابط غیرمتعارف ما قرار گرفتند و با ازدواجمان مخالفت کردند. با این حال پدرم را تهدید کردم که اگر با خواسته ام مخالفت کند به خودم آسیب می زنم.
در نهایت ما بدون برگزاری هیچ گونه مراسمی ازدواج کردیم و به خانه خودمان رفتیم. این در حالی بود که خانواده هایمان هیچ حمایتی از ما نمی کردند و با مشکلات مالی شدیدی روبه رو بودیم. اما زندگی من زمانی غیرقابل تحمل شد که یاسر به خاطر سوءظن هایش ابتدا شبکه های اجتماعی را از گوشی تلفنم پاک کرد و بعد هم گوشی ام را از من گرفت. او می گفت احتمال دارد با افراد دیگری در شبکه های اجتماعی ارتباط برقرار کنی. هرچه تلاش می کردم به همسرم بفهمانم که اشتباه می کند، فایده ای نداشت. می گفتم این گوشی سیاه هدیه پدرم و یادآور خاطرات آشنایی من و تو است! ولی او توجهی نمی کرد و می گفت همین هدیه سیاه موجب ارتباط تو با دیگران می شود. وقتی گوشی را ندادم، به شدت کتکم زد و مرا از خانه بیرون انداخت. حالا آرزو می کنم که...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست