0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

چرخ بازیگر !
چهارشنبه 23 فروردین 1396  8:07 AM

چرخ بازیگر!
 
 
روزی که مأمور ابلاغ دادگستری احضاریه شکایت همسرم را به دستم داد، ناخودآگاه پاهایم سست شد و همانند بیماری افلیج در گوشه حیاط نشستم، زانوهایم توان حرکت نداشت، بغض غریبی گلویم را می فشرد، باورم نمی شد فردی که سال ها همراهم بوده است، در این شرایط سخت تنهایم بگذارد. او پرداخت نکردن نفقه را بهانه ای برای طلاق قرار داده بود و اکنون که من به این بیماری دچار شده ام و همه زندگی ام را از دست داده ام، قصد دارد که ... .مرد جوان که تلاش می کرد از لرزش صدایش جلوگیری کند و بغض در گلو مانده اش را پنهان سازد، وقتی این جمله را از همسرش شنید که « من فقط طلاق می خواهم و دیگر نمی توانم با تو زندگی کنم»، اشک هایش آرام آرام بر پهنای صورتش غلتید و در حالی که این بیت را زمزمه می کرد که «روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد/ چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد»، به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: نمی دانم ماجرای زندگی ام را چگونه بازگو کنم، در حالی که همه نگرانی ام تنها دخترم است که همچون عروسکی زیبا به چشمانش خیره می شوم و پناهگاه او در برابر تلخی ها و سختی های روزگار هستم اما ...مرد جوان آه بلندی کشید و ادامه داد: بعد از ازدواج، پدرم فوت کرد و ارثیه خوبی برایم باقی گذاشت. تا آن روز راننده جاده بودم و برای دیگران کار می کردم، با این وجود، با درآمد اندکی که از هر سرویس به دست می آوردم، از زندگی ام راضی بودم تا این که با فروش ارثیه پدرم، تریلر ترانزیتی خریدم و نام او را عروس جاده گذاشتم. خودرویم بسیار زیبا و خوش رنگ بود و من هم با تزئینات زیاد آن را خوش آب و رنگ کرده بودم. از آن روز به بعد، تلاشم را دوچندان کردم تا رفاه و آسایش خانواده ام بیشتر شود. طولی نکشید که با ترانزیت کالا در جاده های تاریک و روشن و رفت و آمد به کشورهای دیگر پولی پس انداز کردم و با آن منزلی خریدم تا خانواده ام از اجاره نشینی رهایی یابند. به پیشنهاد همسرم منزل را به نام او سند زدم تا در صورتی که خدایی ناکرده حادثه ای برای من رخ داد، او بتواند به امور زندگی رسیدگی کند. در همین زمان همسرم برای رهایی از تنهایی، در کلاس های آموزش خیاطی ثبت نام کرد تا هم حرفه ای بیاموزد و هم از اوقات فراغتش در نبود من به خوبی استفاده کند. وقتی همسرم به خیاطی ماهر تبدیل شد، مغازه ای برایش خریدم تا مزون خیاطی راه اندازی کند و به قول خودش سرگرم شود.این روزهای شیرین در حالی ادامه داشت که همسرم مبلغی پول پس انداز کرد و با کمک چند میلیونی من، خودروی گران قیمتی نیز خرید، ولی بعد از این ماجرا، طولی نکشید که رفتارها و وضعیت ظاهری او به طور ناگهانی تغییر کرد. دیگر همانند قبل منتظر آمدن من از سفر نبود، ولی من اهمیتی به این مسائل نمی دادم تا این که روزی وضعیت جسمانی ام به هم ریخت. آزمایش های گوناگون پزشکی حاکی از آن بود که به بیماری سرطان خون مبتلا شده ام. هزینه های سنگین درمان و بیکاری طولانی مدت، موجب شد دست نیاز به سوی همسرم دراز کنم، چرا که دیگر پس اندازی نداشتم. آن روز که همسرم دست رد به سینه ام زد، تلخ ترین صحنه زندگی ام رقم خورد، اما به او حق دادم چرا که او هم با خیاطی و زحمت، مقداری پس انداز کرده بود، ولی او زمانی کمرم را شکست که پرداخت نکردن نفقه را بهانه ای برای طلاق قرار داد و حالا در آخرین روزهای زندگی ام با چشمانی نگران می خواهم ... .
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها