0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

بازگشت نزد ناپدری
شنبه 18 دی 1395  10:36 AM

بازگشت نزد ناپدری
 
 
آن قدر تحت تأثیر حرف های نادرست دیگران درباره ناپدری ام قرار گرفته بودم که هیچ گاه به خوبی های او نمی‌اندیشیدم و همه رفتار و گفتار او را طوری  جلوه می دادم که انگار ناپدری ام جز آزار و اذیت من کار دیگری ندارد.اما  ... .
نوجوان 16ساله که شکایت خود را از ناپدری اش پس گرفته و قصد دارد دوباره زندگی خود را در کنار مادر و ناپدری اش ادامه دهد، به کارشناس اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: وارد هفتمین بهار زندگی ام شده بودم که مُهر طلاق در شناسنامه مادرم خودنمایی کرد. آن روزها من در کلاس اول ابتدایی خواندن و نوشتن را یاد می گرفتم. مادرم که حضانت مرا به عهده داشت، پرونده ام را از مدرسه گرفت و مرا به همراه خود به شهرستان برد، تا نزد پدربزرگم زندگی کنیم. خانواده پدربزرگم مرا خیلی دوست داشتند و هزینه های تحصیلم را می پرداختند اما هنوز دو سال از این ماجرا نگذشته بود که مردی از مادرم خواستگاری کرد. با آن که حبیب آقا پسری هم سن و سال من داشت، ولی باز هم به مادرم قول داد تا از من نیز همانند پسر خود مراقبت و حمایت کند. بدین ترتیب، زندگی من در کنار مادر و ناپدری ام شکل جدیدی به خود گرفت تا این که مادرم فرزند دیگری به دنیا آورد و من از آن روز به بعد احساس کردم که رفتار حبیب آقا با من تغییر کرده است و به هر بهانه ای مرا اذیت می کند. این در حالی بود که اطرافیان و حتی دوستانم ماجراهایی را از کودکانی تعریف می کردند که توسط ناپدری هدف بی مهری و اذیت قرار گرفته بودند. این حرف ها باعث می شد من هم به رفتار و گفتار ناپدری ام نظر منفی داشته باشم به طوری که کارهای خوب او را نیز بد جلوه می دادم و سعی می کردم با رفتاری ناشایست از او انتقام بگیرم. تلاش های حبیب آقا برای سر به راه کردن من هیچ نتیجه ای نداشت و من هر روز بیشتر تحت تأثیر حرف های دیگران قرار می گرفتم و از هیچ کاری برای زجر دادن حبیب آقا دریغ نمی کردم؛ تا این که خودم از این وضعیت خسته شدم و دوباره به شهرستان بازگشتم تا با پدربزرگم زندگی کنم. در همین حال، درس و مدرسه را رها کردم و تصمیم گرفتم برای تأمین هزینه های زندگی، نزد یکی از دوستان خانواده پدربزرگم شاگردی کنم، اما ناپدری ام که از این وضعیت به شدت ناراحت بود، از صاحبکارم خواست تا عذر مرا بخواهد و من که دیگر از این کار حبیب آقا به شدت ناراحت شده بودم، از او شکایت کردم تا کاری به کارم نداشته باشد، اما در اتاق مشاوره کلانتری وقتی فهمیدم که ناپدری ام ، همه این کارها را برای بازگرداندن من به مدرسه و ادامه تحصیلم انجام داده است، از خودم خجالت کشیدم و دست او را بوسیدم. امروز متوجه شدم که همه ناپدری ها بد نیستند و گاهی افکار پوچ دیگران موجب می شود تا مسیر زندگی برخی از فرزندان طلاق به بیراهه کشیده شود و ... .
 
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها