زن صیغه ای ام کار می کرد و من ...
یک شنبه 12 دی 1395 7:00 PM
پس از آن که همسر اولم از من طلاق گرفت حضانت دختر کوچکم را به او ندادم و خواستم خودم او را بزرگ کنم اما از وقتی که بیکار شدم و با زنی که خودرو و خانه داشت ازدواج کردم نگهداری دخترم را نیز به پدر و مادرم سپردم تا موجب اختلاف بین من و همسر صیغه ای ام نشود. با این حال سرپرستی فرزند همسر صیغه ای ام را به عهده گرفتم تا این که...
مرد 34 ساله که به اتهام کودک آزاری و قتل پسر خردسال همسرش دستگیر شده است در حالی که حلقه دست بندهای آهنین گره خورده بر دستانش را جا به جا می کرد، پس از آن که صحنه مرگ پسربچه را در حضور قاضی احمدی نژاد و کارآگاه سلطانیان (افسر پرونده) بازسازی کرد به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و گفت: پدرم نظامی و مادرم فرهنگی است. به همین دلیل من در یک خانواده مذهبی و متوسط جامعه رشد کردم. برادرانم همه تحصیلات عالیه دارند و از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردارند اما من بعد از آن که دیپلم گرفتم دیگر نتوانستم به تحصیلاتم ادامه بدهم چون علاقه ای به درس نداشتم. 15 سال قبل بود که برای گذراندن دوران آموزش خدمت سربازی عازم بیرجند شدم و پس از آن خدمت سربازی ام را در مشهد به پایان رساندم. در همین روزها بود که به خاطر سردردهای شدید متوجه یک بیماری مغزی شدم و به توصیه پزشکان تحت عمل جراحی قرار گرفتم. وقتی بهبود نسبی پیدا کردم به شغل نقاشی چوب روی آوردم و در یک کارگاه نقاشی مشغول کار شدم. حدود هفت ماه شاگردی کردم تا این که در این حرفه مهارت یافتم و استادکار شدم. چند سال بعد خاله ام دختری را که خانواده اش هیچ سنخیتی با خانواده ام نداشتند برای ازدواج با من پیشنهاد کرد. خاله ام باغی در روستای محل زندگی آن دختر داشت و به همین خاطر خانواده او را کاملاً می شناخت. من هم به خاطر بیماری که داشتم با آن دختر ازدواج کردم اما از همان روزهای اول زندگی اختلافات ما شروع شد. چرا که معیارهای ما در زندگی کاملاً با یکدیگر متفاوت بود. این زندگی هفت سال طول کشید ولی هیچ گاه نتوانستیم با یکدیگر به تفاهم برسیم. خانواده همسرم از نظر فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی با ما فاصله زیادی داشتند. از سوی دیگر نیز همسرم دوست داشت آزاد باشد ولی من مخالف رفتارهای او بودم این بود که او از من طلاق گرفت و من هم حضانت دختر کوچکم را به عهده گرفتم. چند ماه بعد مادرم، راننده یک تاکسی تلفنی را که از همسرش جدا شده بود به من معرفی کرد که با او ازدواج کنم. من هم دخترم را به پدر و مادرم سپردم و با او ازدواج کردم. البته من ریشه همه مشکلات و بدبختی هایم را در نزدیک شدن به عمویم می دانم چرا که او با پدرم اختلاف داشت و مرا تحریک می کرد. پس از ازدواج دوم، همسرم کار می کرد و من بیکار بودم. این در حالی بود که همسرم خانه داشت و مخارج زندگی را نیز تأمین می کرد و من در خانه از فرزند 10 ساله او مراقبت می کردم تا این که روز حادثه وقتی پسر همسرم داخل شلوارش ادرار کرده بود با عصبانیت او را داخل حمام انداختم که سرش به شیر آب خورد و جان سپرد...
ماجرای واقعی بر اساس یک پرونده قضایی
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست