هیچ گاه فکر نمی کردم به همین راحتی گول چرب زبانی های سپهر را بخورم و بدون هیچ تحقیقی حرف های او را برای ازدواج باور کنم. دختر 27 ساله ای که اشک پهنای صورتش را خیس کرده بود و آرام و قرار نداشت در حالی که عنوان می کرد من هم فریب خورده ام اما کسی حرف های مرا باور نمی کند به تشریح چگونگی آشنایی اش با سپهر پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: من در یک شرکت تبلیغاتی مشغول به کار هستم. از حدود یک سال پیش با سپهر که همکارم بود در شرکت آشنا شدم. سپهر مردی بسیار سنگین و باوقار به نظر می آمد به طوری که حتی با هیچ خانمی صحبت نمی کرد. یک روز که من مشغول خوردن صبحانه بودم سپهر با نان تازه ای وارد اتاق شد و نان را به من تعارف کرد که این شروع رابطه مقدماتی من و او شد.
بعد از تعطیلی شرکت وقتی قصد داشتم با خودرویم به سوی خانه حرکت کنم سپهر را مقابل شرکت دیدم که منتظر تاکسی بود. آن روز به خودم اجازه دادم که او را سوار ماشین کنم. با بوق زدنم او به سمت ماشین آمد و سوار شد. در طول مسیر سر صحبت با سپهر باز شد. ابتدا او عنوان کرد که مجرد است و در مشهد تنها زندگی می کند و خانواده اش نیز در شهرستان به سر می برند. این گونه ارتباط من و سپهر به رابطه ای صمیمانه تبدیل شد تا جایی که ماشینم را در اختیارش گذاشتم تا از آن بتواند استفاده کند. روزها به همین ترتیب می گذشت و سپهر به من ابراز علاقه می کرد و در این میان همکاران خانمی که در شرکت بودند به من غبطه می خوردند و می گفتند که عجب شانس خوبی داری که پسر نجیبی مثل سپهر با تو آشنا شده است! سپهر گفته بود که در اولین فرصت با خانواده اش به خواستگاری ام می آید و ما با هم ازدواج می کنیم.
من هم خانواده ام را در جریان قرار دادم که آمادگی لازم را برای مراسم خواستگاری و ازدواج من داشته باشند. تا این که یک روز ظهر وقتی مرا به در منزلم رساند برای انجام کارهایش با اتومبیل به راه افتاد. شب از نیمه گذشته بود که با زنگ تلفن از خواب پریدم. وقتی گوشی را جواب دادم متوجه شدم از کلانتری کاظم آباد تماس گرفته اند و با سوال کردن در مورد مشخصات اتومبیلم، ترسیدم که مبادا سپهر تصادف کرده باشد . با مدارک اتومبیلم به سوی کلانتری به راه افتادم. زمانی که آنجا رسیدم سپهر را دیدم که همراه یک گروه در پارتی دستگیر شده است و همه آن ها به کلانتری منتقل شده بودند. اگرچه مدارک اتومبیلم را به ماموران ارائه دادم اما باز هم خودرو را در پارکینگ نگه داشتند و توقیف کردند. از این رو خیلی عصبانی و ناراحت شده بودم. این در حالی بود که متوجه شدم سپهر همسر و 2 فرزند دارد و با حرف هایش مرا فریب داده و با احساسات من بازی کرده است. نه تنها او دروغگو و شیاد است بلکه با این روش قصد اخاذی از من داشته است. چند روز بعد از این ماجرا خانمی که همسر سپهر بود حکم جلب مرا گرفته و مرا به جرم رابطه نامشروع و تبانی دستگیر کرده اند. من اصلا نمی دانستم که او متاهل است چرا که او خودش را مجرد معرفی کرده بود و من به امید ازدواج با او بودم. من نیز هرگز او را نمی بخشم اما هیچ کس مرا درک نمی کند و... در این هنگام بود که همسر سپهر فریاد زد: دروغ می گویی! تو شوهر مرا قاپیدی! من روزگارت را سیاه می کنم و...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی