نمی دانم چگونه به چشمان پدر و مادرم با دستانی قفل شده در دستبندهای قانون بنگرم. آن ها که ...
پسر 16 ساله ای که از کارهای خلافش به شدت پشیمان بود و سعی می کرد دستان گره خورده اش در دستبندهای آهنین را مخفی کند و از شدت شرم به زمین خیره شده بود بعد از پاسخگویی به سوالات سروان همتی (افسر پرونده) گفت: من هیچ نیاز مالی نداشتم و این سرقت را به تحریک همکلاسی خلافکارم انجام دادم. من تک پسر خانواده هستم پدرم مدیر فروشگاه فرش است. در سال اول دبیرستان فنی و حرفه ای مشغول تحصیل بودم که بدون هیچ شناختی با یکی از همکلاسی هایم رابطه دوستی برقرار کردم اما مدت زیادی از سال تحصیلی نگذشته بود که قربان به خاطر بی انضباطی های متعدد و ... از مدرسه اخراج شد ولی من ارتباطم را با او حفظ کردم و این آغاز بدبختی و اشتباه من بود. در این هم نشینی ها من همانند قربان سیگار می کشیدم و رفتار و گفتارم نیز عوض شده بود. یک روز که در حال گفت وگو با قربان بودم نقشه سرقت از همکلاسی هایم را مطرح کرد. در این میان پی بردم که پدر یکی از همکلاسی هایم موبایل فروشی دارد و همکلاسی ام (پدرام) بعد از ظهر در مغازه پدرش کار می کند. به همین خاطر «قربان» نقشه سرقت را مطرح کرد و این بود که یک روز به مغازه موبایل فروشی پدر دوستم رفتم به بهانه این که قصد خرید موبایلی را برای خواهرم دارم، دو سه نوع گوشی گرانقیمت از «پدرام» گرفتم تا خواهرم آن ها را در خانه ببیند و یکی را انتخاب کند.سپس با پدرام از مغازه بیرون آمدیم هنوز مسافتی را از مغازه دور نشده بودیم که دو نفر در حالی که چهره شان را پوشانده بودند به ما حمله کردند و بعد از ضرب و شتم هر دونفرمان گوشی ها را به سرقت بردند. روز بعد از سرقت با تقسیم گوشی ها، آن ها را حدود یک میلیون تومان فروختم. چند روزی از این ماجرا گذشته بود که برای خرید ساندویچ از مدرسه خارج شدم اما زمان بازگشت به مدرسه ماموران آگاهی مرا صدا زدند من که ترسیده بودم و ماجرا را فهمیدم سروصدا راه انداختم و تمام همکلاسی هایم متوجه شدند و ماموران مجبور شدند مقابل مدرسه به دستان من دستبند بزنند و مرا به آگاهی ببرند در آن جا به من گفتند که با هماهنگی مدیر مدرسه می خواستند مرا بدون هیچ سروصدایی به آگاهی ببرند ولی خودم با داد و فریاد باعث آبروریزی شدم! در این هنگام پدرام را دیدم که جلو آمد و گفت: خیلی نامردی! با شنیدن این کلمه دوست داشتم زمین مرا ببلعد و چشمم به پدرام نیفتد. متوجه صدای پدرم شدم که می گفت: چطور این پسر، مرا بی آبرو کرد و جلوی فامیل و همسایه مرا سکه یک پول ساخت مگر من برای تو چه چیزی کم گذاشته ام ببین چگونه زندگی و آینده ات را خراب کردی! در آن جا بود که فهمیدم همان روز اول سرقت من مظنون اصلی بودم و ماموران بعد از دستگیری «قربان» و همدستش به سراغ من آمده بودند و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی