کوچه نشین!
شنبه 1 آبان 1395 8:49 PM
این مدتی که در زندان هستم آنقدر مضطرب و پشیمان شده ام که هر وقت احکام سنگین دیگر خلافکاران را از بلندگوی زندان می شنوم موهای تنم سیخ می شود. خودم را جای کسی می گذارم که می خواهد اعدام شود. واقعاً از کرده خودم پشیمانم و می خواهم کارهای خلافم را جبران کنم اما...این ها بخشی از اظهارات عضو 23 ساله باند شمشیر به دستان نقابدار است که 4 سال پیش توسط کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شد و هم اکنون در زندان به سر می برد. او که به تحمل 8 سال زندان محکوم شده است در تشریح ماجرای زندگی اش گفت: فرزند آخر خانواده هستم و پدر و مادر پیری دارم که همیشه بیمار هستند.پدرم با همان حقوق مستمری بگیری روزگار می گذراند که در این میان من نیز در پی رفاقت با افراد خلافکار و کوچه نشینی با آن ها، راهم را درست انتخاب نکردم و هیچ توجهی به نصیحت های پدر بازنشسته ام نداشتم. من تحت تأثیر حرف های دوستان لاابالی ام قرار گرفتم. آن ها مرا وسوسه کردند تا برای زورگیری های خشن با آن ها همکاری کنم. این گونه بود که شبانه با خودروی پیکان به سوپرمارکت ها می رفتیم و با ایجاد رعب و وحشت به وسیله شمشیر از فروشنده ها زورگیری می کردیم. سپس با پولی که از سرقت ها به دست می آوردیم به خرید لباس و تفریح و خوش گذرانی می پرداختیم. کارهای خلافم ادامه داشت تا جایی که پدر و مادرم از رفت و آمدهای همدستان معتادم به ستوه آمدند به همین خاطر تصمیم گرفتیم سه نفری خانه ای را در قاسم آباد اجاره کنیم. آنجا به پاتوق خلاف هایمان تبدیل شد .بعد از هر زورگیری تا مدتی محتاطانه رفتار می کردیم. تا این که یک روز طبق معمول هنگام ظهر با رفقا سر کوچه محل زندگی ام نشسته بودم که پیامکی از سوی یکی از همدستانم به نام «اژدر» دریافت کردم. با خواندن پیامک که نوشته بود الان مأمورها پشت در منزلمان هستند ببین چطور مرا در مخمصه انداختی! برق از چشمانم پرید و دلم فروریخت. سریع به سراغ همدستانم رفتم و همه به بیابان های اطراف صدمتری گریختیم. بعد از دستگیری همدستم دیگر کابوس زندان آزارم می داد.حدود یک ماه بعد، یکی از دوستانم در تماس تلفنی از من خواست که به دیدنش بروم. همین که سر قرار رسیدم ناگهان خودم را در محاصره مأموران آگاهی دیدم که به سمت من هجوم آوردند. از شدت ترس خودم را داخل یکی از خانه ها انداختم تا از طریق پشت بام فرار کنم ولی مأموران قبل از هر اقدامی مرا دستگیر کردند. اکنون چهار سال است که در زندان مرکزی محبوس هستم و باید 4 سال دیگر نیز تحمل کیفر کنم. مادرم ناراحتی قلبی دارد و نمی توانم او را ملاقات کنم تا حلالیت بطلبم! فقط به خاطر رفاقت و خودنمایی نزد دوستانم زندگی ام را تباه کرده ام و باید 8 سال از بهترین روزهای جوانی ام را پشت میله های زندان بگذرانم، وقتی هم که آزاد شوم دیگر مهر «سابقه دار» بر پیشانی ام خودنمایی می کند و...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست