پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
چهارشنبه 15 مهر 1394 8:06 AM
مردي که از چند روز قبل مرا به عقد موقت خود درآورده بود وادارم مي کرد تا به صندوق هاي صدقات دستبرد بزنم. من هم به خاطر اين که جا و مکاني نداشتم و همچنين ترس از کتک کاري هاي همسرم مجبور بودم با او در سرقت از صندوق صدقات همکاري کنم تا اين که ...
زن 34 ساله اي که با هوشياري ماموران گشت انتظامي ، در حال ارتکاب جرم در خيابان فداييان اسلام مشهد دستگير شده است، به تشريح ماجراي زندگي اش پرداخت و به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري کوي پليس مشهد گفت: 34 سال قبل در شهرستان زابل به دنيا آمدم، اما هنوز 2 ساله نشده بودم که پدر و مادرم در يک سانحه رانندگي کشته شدند. اين گونه بود که عمه ام نگهداري از مرا که تنها فرزند پدر و مادرم بودم به عهده گرفت. از آن روزها و دوران کودکي ام چيزي به خاطر ندارم فقط مي دانم که از همان کودکي در دامان عمه ام رشد کردم و در کنار او بزرگ شدم. عمه ام با آن که از وضعيت مالي خوبي برخوردار نبود مرا همچون فرزندان خود دوست داشت و تا 30 سالگي مخارج مرا تامين مي کرد. ولي در همين زمان عمه ام به خاطر ايست قلبي فوت کرد و من باز بي سر پناه و آواره شدم چرا که فرزندان عمه ام اجازه ندادند ديگر در منزل او زندگي کنم به ناچار با مردي که زن و فرزند داشت و اهل زاهدان بود ازدواج کردم، او قاچاقچي مواد مخدر بود و مرا با خود به زاهدان برد. حدود يک سال در منزلي که برايم اجاره کرده بود زندگي کردم، اما پس از آن وقتي ديگر به سراغم نيامد متوجه شدم مرا رها کرده و به پاکستان رفته است چرا که برخي از دوستانش که با يکديگر معامله مواد مخدر داشتند توسط پليس دستگير شده بودند. اين گونه بود که من باز هم بي سرپناه ماندم و تصميم گرفتم براي يافتن شغلي به مشهد بيايم وقتي به مشهد رسيدم ابتدا براي کار به متصديان چندين مسافرخانه و هتل مراجعه کردم ولي چون ضامني براي معرفي نداشتم و آن ها نيز مرا نمي شناختند موفق به پيدا کردن کار نشدم. 2 روز بعد وقتي بي هدف در پارک وحدت قدم مي زدم مرد جواني که مرا زيرنظر گرفته بود علت حضورم را در پارک پرسيد که من بي اختيار گريه کردم و سرنوشتم را برايش شرح دادم. آن مرد 35 ساله که مدعي بود همسرش فوت کرده و حاضر است با من ازدواج کند مرا به منزل دوستش که در همان نزديکي بود برد. آن جا همه در حال مصرف شيشه بودند که ناصر از من خواست من هم شيشه مصرف کنم وقتي مقاومت کردم او با کتک مرا مجبور به مصرف مواد کرد.
ناصر مدعي بود خودش صيغه محرميت را خوانده است و بدين ترتيب از 3 روز قبل زندگي کنار او را آغاز کردم تا اين که او صبح زود مرا بيدار کرد و با هم به يک صندوق صدقه در همان نزديکي دستبرد زديم از آن روز به بعد هر روز صبح با موتورسيکلت از منزل خارج مي شديم و من اسکناس هاي داخل صندوق را بيرون مي کشيدم چرا که از کتک هاي ناصر مي ترسيدم تا اين که امروز هنگام سرقتي ديگر دستگير شدم و همسرم با موتورسيکلت از محل گريخت. شايان ذکر است به دستور سرگرد محمدابراهيم فشايي (رئيس کلانتري) متهم به مراجع قضايي معرفي شد.
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست