پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
دوشنبه 13 مهر 1394 8:28 AM
نميدانم چرا هيچ وقت نتوانستهام در زندگيام تصميمي عاقلانه بگيرم. لجبازي و غرورم، باعث شد از چاله به چاه بيفتم. اگر چه پدرم فردي معتاد و بيمسئوليت بود، اما من به نصيحتهاي مادرم نيز توجهي نکردم و همواره مهمترين تصميمات سرنوشت ساز زندگي را درحالي ميگرفتم که به سخنان دلسوزانه اطرافيانم هم بي اعتنا بودم و...
زن ۳۳ ساله اي که به اتهام سرقت جهيزيه از همسرش شکايت کرده بود در حالي که عنوان ميکرد از روزي که همسرم جهيزيه مرا به مکان نامعلومي منتقل کرده است من آواره خيابان شدهام، به مشاور ومددکار اجتماعي کلانتري کوي پليس مشهد گفت: ۱۸ ساله بودم که روزي جواني مرا از مدرسه تا نزديک منزلمان تعقيب کرد. روزهاي اول سعي کردم به او توجهي نکنم، اما وقتي او نامهاي را زير سنگي در خيابان گذاشت وسوسه شدم و با برداشتن آن نامه، اولين و مهمترين اشتباه عمرم را مرتکب شدم. روز بعد پاسخ نامه عاشقانه ارسطو را نوشتم. اين گونه بود که روابط پنهاني من و ارسطو آغاز شد. طولي نکشيد که با ۸ تجديدي مدرسه را رها کردم. در همين روزها مادرم که متوجه ارتباط خياباني ما شده بود تلاش کرد مرا از اين کار بازدارد، اما من که نميتوانستم ارسطو را فراموش کنم به نصيحتهاي مادرانه او اعتنايي نميکردم. اين در حالي بود که پدرم نيز فقط با بساط مواد مخدرش مشغول بود و توجهي به من نداشت. در همين روزها ارسطو به خواستگاريام آمد و خيلي زود مراسم ازدواج ما برگزار شد. هنوز يک ماه از برگزاري جشن ازدواجمان نگذشته بود که روزي وقتي به طور ناگهاني وارد منزل شدم ارسطو را در حال استعمال مواد مخدر صنعتي ديدم و تازه فهميدم که او علاوه بر اين که معتاد است از خدمت سربازي هم فرار کرده است. از آن روز به بعد ارسطو آشکارا مواد مصرف ميکرد و سر کار هم نميرفت. وضعيت زندگي ما روز به روز آشفتهتر ميشد و ديگر علاقهاي بين ما وجود نداشت و من سعي کردم با دختر عمويم که زني مطلقه بود ارتباط بيشتري داشته باشم. در همين رفت و آمدها ، از طريق شبکههاي اجتماعي با يکي از دوستان دختر عمويم که ساکن تهران بود آشنا شدم و روابط ما خيلي زود صميمانه شد به طوري که او هر از گاهي به مشهد سفر ميکرد و مدتها در منزل ما ميماند. مراوده با مونا موجب شد، نوع پوشش و رفت و آمدهاي آزادانه با مردان غريبه را از او تقليد کنم. سپس مونا مرا با يکي از دوستانش به نام آرش آشنا کرد که با تحريک آنها از همسرم جدا شدم و با آرش ازدواج کردم. اما خيلي زود فهميدم آرش مرد زندگي نيست چرا که او مدام مجالس پارتي تشکيل ميداد . هنوز يک سال نگذشته بود که به خاطر اعتراض به هوسرانيهاي آرش، منزل را با حالت قهر ترک کردم، اما چند روز بعد فهميدم او با زن ديگري ازدواج کرده و جهيزيهام را به مکان نامعلومي انتقال داده است. حالا هم...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست