0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
دوشنبه 30 شهریور 1394  7:28 AM

دختري که قاچاقچي شد!
 

اگر چه مادرم باعث گرايش من به سوي استعمال مواد مخدر صنعتي بود و من براي تأمين هزينه هاي اعتياد دست به هر نوع اعمال خلافي مي زدم، اما باز هم او را دوست داشتم و نمي توانستم دوري اش را تحمل کنم تا اين که دو سال قبل او به دليل توهمات ناشي از استعمال شيشه خانه را ترک کرد و به مکان نامعلومي رفت و تاکنون نيز هيچ خبري از او ندارم...

دختر ۲۳ ساله اي که به اتهام خرده فروشي مواد مخدر صنعتي دستگير شده بود در حالي که عنوان مي کرد نمي دانم سرنوشت دختر خردسالم چه خواهد شد و براي آينده او نگرانم، دفتر سياه روزگار تلخش را به گذشته اي نه چندان دور ورق زد و به مشاور کلانتري کوي پليس مشهد گفت: از زماني که به خاطر دارم مادرم همواره پاي بساط مواد مخدر مي نشست و همين موضوع موجب کشمکش ها و مشاجرات خانوادگي ما بود. مادرم فرصت هيچ کاري را نداشت و حتي نمي توانست کارهاي منزل را به درستي انجام دهد. من هيچگاه لبخندي بر لبان پدرم نمي ديدم. او مردي افسرده و گوشه گير شده بود به طوري که به خاطر کارهاي مادرم توجهي به من نيز نداشت. اين در حالي بود که من نيز همانند کودکان ديگر دوست داشتم دست نوازش و پرمهر پدرم را روي سرم احساس کنم.

۱۴ سال بيشتر نداشتم که مادرم به مصرف شيشه روي آورد به طوري که ديگر اعضاي خانواده را فراموش کرده بود و تنها به تهيه و مصرف مواد مخدر صنعتي مي انديشيد. پدرم که از اين وضعيت به ستوه آمده بود مادرم را طلاق داد. آن زمان من وارد پانزدهمين بهار زندگي ام شده بودم و ترجيح دادم کنار مادرم بمانم. يک سال بعد پدرم با زن ديگري ازدواج کرد و زندگي جديدي را تشکيل داد. اين در حالي بود که وضعيت مادرم روز به روز وخيم تر مي شد و در مدت کوتاهي همه پول هايي را که به عنوان مهريه از پدرم گرفته بود صرف اعتيادش کرد. من که تحمل ديدن روزگار سخت مادرم را نداشتم و نمي توانستم لحظات خماري او را ببينم به ناچار به سرقت روي آوردم. اولين بار مقداري خوراکي از يک خواربار فروشي سرقت کردم. پس از آن بود که دچار عذاب وجدان شدم. ولي مادرم مرا به مصرف شيشه تشويق کرد که اين گونه به سرقت ادامه بدهم تا اين که روزي هنگام سرقت توسط مأموران کلانتري کوي پليس دستگير و روانه زندان شدم. وقتي از زندان آزاد شدم با يکي از اقوام مادرم ازدواج کردم. «وحيد» خرده فروش مواد مخدر بود و من ديگر به سرقت نيازي نداشتم چرا که وحيد مخارج اعتياد من و مادرم را تأمين مي کرد. همين موضوع موجب شده بود تا مادرم روز به روز مواد بيشتري مصرف کند. در همين روزها من به دليل زايمان در بيمارستان بستري شدم، اما وقتي با نوزاد ۲ روزه ام به منزل مادرم بازگشتم او به خاطر توهمات ناشي از مصرف شيشه خانه را ترک کرده بود. امروز هم که به همراه يکي از دوستان شوهرم در حال فروش شيشه بوديم دستگير شدم و... . شايان ذکر است به دستور سرگرد فشايي (رئيس کلانتري کوي پليس) اين زن که از او مقاديري شيشه کشف شده بود تحويل مراجع قضايي شد.

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها