پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
دوشنبه 19 مرداد 1394 7:27 AM
سعي مي کرد قطرات غلتان اشک را لابه لاي انگشتان چروکيده اي که بر صورت تيره اش مي کشيد، پنهان کند. او ساعاتي قبل به اتهام سرقت باتري اتوبوس، گوشي تلفن و مقاديري آهن دستگير شده بود. اين زن 36 ساله در حالي که عنوان مي کرد باز هم دستبندهاي سرد آهنين به جاي النگوهاي طلا در دستانم خودنمايي مي کند، به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري طرقبه گفت: در يک خانواده 9نفره بزرگ شده ام و اگرچه پدرم وضعيت مالي خوبي نداشت اما زندگي شادي داشتم. علاقه اي به درس خواندن نداشتم و پس از پايان دوره ابتدايي کمک حال مادرم شدم. هنوز به 15سالگي نرسيده بودم که پدرم مرا به عقد يکي از دوستان 32 ساله اش درآورد چرا که تصور مي کرد دوست پولدارش مرا خوشبخت مي کند و من پا به خانه مردي گذاشتم که هرچه مي خواستم برايم فراهم بود. 16ساله بودم که با حس زيباي مادرشدن آشنا شدم اما دوران خوشي هايم خيلي زودگذر بود. آن روزها فهميدم همسرم به بهانه درمان کمردرد موادمخدر مصرف مي کند اين گونه بود که هر بار بيمار مي شدم او براي تسکين دردهايم از اين ماده سياه رنگ به من هم مي داد همان ماده اي که زندگي ام را تباه کرد. آرام آرام با اين ماده افسونگر طوري انس گرفتم که نه تنها مسکن دردهايم بود، بلکه همدم صميمي من شده بود. هنوز دخترم را باردار بودم که شوهرم به جرم کلاهبرداري دستگير شد و تازه فهميدم او يک کلاهبردار حرفه اي و سابقه دار است و درحالي مرا با شناسنامه قديمي اش عقد کرده بود که من سومين همسر او بودم. او با وعده هاي دروغين خود از خانواده زندانيان و حتي از جوانان پشت کنکور کلاهبرداري مي کرد و بدين ترتيب با روياي يک زندگي زيبا من و ديگر زنانش را فريب داده بود اگرچه باز هم با چرب زباني مرا خام کرد که بعد از آزادي از زندان همه چيز را جبران مي کند اما همه اين ها يک نقشه بود و پس از آزادي از زندان من و فرزندم را رها کرد و به مکان نامعلومي گريخت. با حکم دادگاه طلاق غيابي گرفتم ولي خانواده ام زن 17ساله معتاد را قبول نکردند و به مدت 3سال آواره خيابان ها شدم و در پارک ها و خرابه ها سختي هاي زيادي کشيدم و براي تامين هزينه هاي اعتيادم تن به هر خفت و خواري دادم. در همين زمان با زني که خرده فروش مواد بود آشنا شدم و در حالي که براي او مواد مي فروختم با عده اي دزد و معتاد همخانه شدم تا اين که مدتي بعد در حال فروش مواد به دام پليس افتادم و دختر 5 ساله ام هم روانه بهزيستي شد. پس از آزادي دخترم را تحويل گرفتم و نزد پدرم بازگشتم اما دوباره اعتياد مرا به اسارتگاه کشيد و چند سال بعد با يکي از فروشندگان مواد مخدر ازدواج کردم. اين زندگي هم يک سال بيشتر دوام نداشت و شوهرم روانه زندان شد و من براي تامين هزينه هاي اعتياد دست به سرقت زدم که در همين هنگام توسط ماموران تجسس کلانتري طرقبه دستگير شدم اين درحالي است که به تازگي دختر 16ساله ام با جوان با ايماني ازدواج کرده است و من سرافکنده و شرمنده مانده ام که ...
ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست