0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
دوشنبه 22 تیر 1394  7:18 AM

آتش طلاق
 

فقط به خاطر دلسوزي براي برادر معتادم دست به سرقت زدم تا کمکي به او کرده باشم اما پس از سرقت بلافاصله دستگير شدم و نتوانستم لوازمي که از فروشگاه دزديده بودم را به برادرم برسانم همه اين اتفاقات در حالي رخ داد که من و برادرانم قرباني اختلافات پدر و مادرمان شديم و تربيت صحيحي را در زندگي تجربه نکرديم با آن که ...

دختر 24 ساله در حالي که به آينده تاريک خود مي انديشيد آهي از سر پشيماني کشيد و ماجراي تلخ زندگي اش را به سال ها قبل گره زد. او که خود را فوق ديپلم رشته گرافيک معرفي مي کرد به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري کوي پليس مشهد گفت: با آن که پدر و مادرم هر دو شغل فرهنگي داشتند اما هيچ وقت با يکديگر تفاهم نداشتند و ناسازگاري و مشاجره در زندگي ما موج مي زد در حالي که آن روزها من در مقطع ابتدايي تحصيل مي کردم باز هم کاملا عصبانيت ها و درگيري هاي پدر و مادرم را با تمام وجودم احساس مي کردم چرا که همواره من و 2 برادر بزرگ ترم بهانه اي براي مشاجره و قهر آن ها مي شديم. 14 سال بيشتر نداشتم که پدر و مادرم تصميم گرفتند به طور جداگانه از يکديگر زندگي کنند. براساس تصميم آن ها قرار شد من نزد مادرم و برادرانم کنار پدرم زندگي جديدي را شروع کنيم اين گونه بود که مسير زندگي ما به سوي تاريکي و بدبختي سوق يافت اما هنوز 2 ماه بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود که برادرانم به خاطر اختلاف شديدي که با پدرم پيدا کرده بودند نزد ما آمدند و مادرم نيز به ناچار آن ها را پذيرفت ولي در همين مدت کوتاه هر دو برادرم ترک تحصيل کرده و به شرارت و خلاف روي آورده بودند آن ها شب دير به منزل مي آمدند و روزها نيز با ايجاد سر و صدا و کتک کاري از مادرم پول مي گرفتند تا اين که 2 سال قبل پدر و مادرم به طور رسمي از يکديگر طلاق گرفتند و مادرم موفق شد برادران معتادم را از خانه بيرون کند اگرچه آن ها شرارت مي کردند اما من ناراحت بودم و ابراز دلتنگي مي کردم چرا که نمي توانستم از آن ها روي گردان شوم اين در حالي بود که مادرم حتي اجازه ديدن آن ها را هم نمي داد تا اين که روزي به طور اتفاقي يکي از برادرانم را در خيابان ديدم و او از من تقاضاي مبلغي پول کرد اما چون پولي نداشتم به او قول دادم مقداري موادغذايي برايش تهيه کنم. دلم به حالش سوخت چون او حتي قدرت سرپا ايستادن را هم نداشت به خاطر سخت گيري هاي مادرم نمي توانستم لوازمي را از منزل بردارم و يا از مغازه محله مواد غذايي نسيه خريداري کنم در همين افکار غوطه ور بودم که وارد يک فروشگاه بزرگ شدم و ناخواسته چندين قوطي تن ماهي، بسته چاي، ماکاروني و مقداري لوازم ديگر برداشتم اما در حال خروج از مغازه توسط ماموران دستگير شدم و بدين ترتيب آتش طلاق هر کدام از اعضاي خانواده ام را به نوعي سوزاند و ...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
shirdel2
دسترسی سریع به انجمن ها