0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
یک شنبه 24 خرداد 1394  7:43 AM

پرايدسوار...!
 

از همان دوران کودکي اهل نزاع و درگيري بودم هيچ دعوايي در مدرسه به راه نمي افتاد مگر آن که در يک سوي ماجرا پاي من در ميان باشد حتي در آخرين سال دوران ابتدايي معلم مدرسه را هم کتک زدم و پس از آن ديگر به مدرسه نرفتم تا اين که...

مرد 37ساله اي که به اتهام ارتکاب قتل عمد توسط ماموران انتظامي دستگير شده، درحالي که چشمانش به پابندهاي آهنين خيره مانده بود، به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري طرقبه گفت: يکي از برادرانم اهل نزاع و درگيري بود و من سعي مي کردم همانند او خودنمايي کنم بارها در نزاع هاي مختلف ضرباتي به سرم وارد آمد به طوري که يک بار بيهوش شدم پس از ترک تحصيل و فرار از مدرسه در کارهاي کشاورزي به پدرم کمک مي کردم. 15سال بيشتر نداشتم که در يک نزاع به شدت صدمه ديدم اطرافيان و دوستانم به بهانه اين که زودتر سلامتي ام را بازيابم مرا به سمت استعمال مواد مخدر کشاندند از آن روز به بعد و به خاطر استفاده مداوم از موادمخدر به يک معتاد حرفه اي تبديل شدم به طوري که گاهي موادصنعتي هم استعمال مي کردم هيچ گاه اهل نماز و روزه نبودم و به مسائل اعتقادي و مذهبي نيز توجهي نشان نمي دادم بارها به خاطر درگيري هاي متعدد با اعضاي خانواده ام از خانه فرار کردم. روزي هم که براي گذراندن خدمت سربازي اعزام شدم تنها به فرار مي انديشيدم چرا که به خاطر اعتيادم نمي توانستم در پادگان آموزشي بمانم اين بود که خدمت سربازي ام تنها يک ماه طول کشيد و من با يک مرخصي ساعتي فرار کردم و به روستا بازگشتم. 15سال قبل با همسرم ازدواج کردم و اکنون 2 فرزند دارم بعد از ازدواج هم بيکار بودم و به همين خاطر خيلي زود پاي دوستان معتادم به زندگي خصوصي ام باز شد و هميشه در کنار يکديگر مشغول مصرف مواد بوديم بارها به جرم سرقت و مواد مخدر تحمل کيفر کردم تا اين که دچار سوءظن شدم و احساس مي کردم مرد پرايدسواري چشم به ناموس من دارد چند ماه قبل و در حالي که اين افکار شيطاني مرا آزار مي داد براي کارکردن به يکي از شهرهاي شمالي کشور رفتم، اما باز هم جملاتي مي شنيدم که برايم غيرقابل تحمل بود. کار ساختماني را نيمه تمام رها کردم و دوباره به مشهد بازگشتم وقتي به منزلم که در حاشيه شهر مشهد قرار دارد رسيدم پرايدي را در نزديکي منزلم ديدم که پارک شده بود اگرچه هيچ کسي را در خانه ام نديدم، اما نمي توانستم بدگماني ها را در خودم از بين ببرم تا اين که روز بعد سوار يک پرايد شدم و احساس کردم راننده همان مرد پرايد سوار است بنابراين او را داخل خودرو کشتم و جسد او را در منطقه طرقبه دفن کردم و خودرو را نيز به سرقت بردم اما خيلي زود دستگير شدم و ... شايان ذکر است به دستور سرهنگ صارمي ساداتي (فرمانده انتظامي طرقبه و شانديز) متهم در اختيار مقامات قضايي قرار گرفت.

ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها