پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
شنبه 9 خرداد 1394 9:05 AM
تنها گرفتن يک شماره اشتباهي باعث شد تا گرفتار يک عشق واهي شوم و اين گونه زندگي ام به تباهي کشيده شود. هيچ گاه به دنبال برقراري روابط خياباني نبودم و نمي خواستم با آينده ام بازي کنم اما ...
دختر 20ساله اي که به اتهام فرار از منزل و به همراه يک جوان افغاني دستگير شده بود، وقتي فهميد جوان افغاني او را فريب داده است و اکنون نيز داشتن هرگونه ارتباطي را انکار مي کند، در ميان بهت و ناباوري به گوشه اتاق چشم دوخت و در حالي که بغض تلخي گلويش را مي فشرد به مشاور و مددکار اجتماعي طرقبه گفت: اهل يکي از شهرهاي غرب کشور و تک فرزند خانواده هستم. پدرم کارمند يکي از شرکت هاي بزرگ نفتي بود و ما از نظر مالي در وضعيت بسيار مناسبي قرار داشتيم. زندگي خوب و همراه با رفاه ما زبانزد دوستانم بود و آن ها هميشه آرزو مي کردند کاش جاي من بودند و مي توانستند از اين همه امکانات رفاهي استفاده کنند اما همه تيره روزي ها و بدبختي هاي من از روزي شروع شد که زمزمه ازدواج مجدد پدرم در بين اطرافيان پيچيد. من و مادرم هيچ وقت نمي توانستيم اين موضوع را باور کنيم ولي ماجرا واقعيت داشت چراکه روزي پدرم خودش اين حقيقت را مطرح کرد و به مادرم گفت چند روز ديگر قرار است زني را به عقد خودش در آورد. آن شب مادرم خيلي گريه کرد و سعي داشت پدرم را از اين کار منصرف کند اما پاسخ مادرم ضربات سيلي و مشت و لگدي بود که بر پيکر ضعيفش اصابت مي کرد.
بالاخره پدرم با آن زن جوان که تقريبا همسن من بود ازدواج کرد اما وقتي حدود ظهر مراسم عقد کنان برگزار شد، عصر همان روز نيز مادرم سکته کرد و جان سپرد. در واقع مراسم عروسي و عزا به هم آميخت. من ديوانه وار گريه مي کردم و پدرم را مسبب اين مصيبت بزرگ مي دانستم. از آن روز به بعد دختر تنهايي شده بودم که فقط يکي از دوستانم به نام نازنين مونس و همدم من بود و مدام تلفني با او درد دل مي کردم. حدود يک ماه قبل وقتي قصد داشتم با نازنين صحبت کنم به اشتباه شماره يک جوان افغاني را گرفتم. او با مهرباني پاسخم را داد و از آن روز به بعد ارتباط تلفني ما ادامه يافت. به طوري که ديگر به او نيز همانند نازنين وابسته شده بودم. هفته قبل حبيب از من خواست به محل کارش واقع در مشهد بيايم تا با يکديگر ازدواج کنيم من هم با برداشتن مقداري پول از خانه فرار کردم و نزد حبيب آمدم. او چند روز مرا در خانه مجردي خودش که در محل کارش بود نگه داشت و ... اما ديروز که توسط پليس دستگير شديم او همه چيز را انکار کرد و تازه فهميدم حبيب فقط قصد سوءاستفاده از مرا داشته است. حالا هم نمي دانم عاقبت اين سيه روزي چه خواهد شد ...
ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست