پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 9:17 AM
من به بهانه شرکت در يک اردوي تفريحي که از سوي مدرسه ترتيب داده شده است به پدر و مادرم دروغ گفتم و با اين حيله به همراه پسري که به تازگي با او دوست شده بودم به مشهد آمدم، اما اکنون در شرايطي قرار گرفتم که نمي دانم پاسخ پدر و مادرم را چه بدهم و با کار زشتي که مرتکب شده ام چگونه به چشمان آن ها نگاه کنم...
دختر ۱۷ ساله اي که به همراه پسر جواني در يکي از مراکز تجاري مشهد دستگير شده بود، درحالي که نگراني سراسر وجودش را فرا گرفته بود به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري امام رضاي مشهد گفت: تحت تأثير دوستي هاي خياباني برخي از هم کلاسي هايم قرار گرفته بودم چرا که هيچگاه نتوانستم به عاقبت اين گونه دوستي ها بينديشم و فکر نمي کردم اين گونه تمام هستي و زندگي ام را نابود کنم و از همه مهم تر موجب سرشکستگي خانواده ام شوم و با آبروي آن ها بازي کنم...
دختر نوجوان در حالي که به شدت اشک مي ريخت، ادامه داد، همه ماجرا از روزي شروع شد که با مليکا رابطه صميمانه اي برقرار کردم او هيچ وقت در نمازهاي جماعت مدرسه شرکت نمي کرد و حجاب درستي هم نداشت او قبل از خروج از مدرسه با لوازمي که پنهاني در کيفش داشت آرايش مي کرد و حرکات و رفتار زننده اي در خيابان داشت. او آن قدر از دوستي هاي خياباني و هديه هايي که پسران برايش مي خريدند سخن مي گفت که بالاخره مرا هم به سوي خودش جلب کرد. به طوري که وسوسه هاي شيطاني او باعث شد زشتي رابطه با پسران در افکارم از بين برود و من هم با تقليد از رفتار او با پسري در خيابان دوست شدم و براي ملاقات با کيانوش هر روز با دروغگويي به پدر و مادرم بهانه اي مي تراشيدم و آن ها هم به خاطر اعتمادي که به من داشتند هيچ گاه به حرف هايم شک نمي کردند. آن ها حتي عوض شدن پوشش و خارج شدن مکرر من از خانه را ناشي از ويژگي هاي دوران نوجواني مي پنداشتند و اعتقاد داشتند که در اين سن و سال نياز بيشتري به همنشيني و رفت و آمد با دوستانم دارم در حالي که آن ها هيچ کدام از دوستان مرا نمي شناختند و حتي نمي دانستند در مدرسه با چه کساني ارتباط دارم. من هم از اين موضوع سوء استفاده کردم و در پي خواسته کيانوش براي رفتن به مشهد به دروغ به مادرم گفتم از سوي مدرسه اردوي تفريحي براي سفر به مشهد ترتيب داده شده است و با اين بهانه با اتوبوس از شهرستان به مشهد آمديم. در پايانه مسافري، راننده اي ما را به يک منزل اجاره اي برد که در آن جا... روز بعد وقتي به همراه کيانوش به مرکز خريد رفتيم پليس ما را دستگير کرد. حالا فهميدم که کيانوش تنها قصد سوء استفاده از مرا داشته است و حالا نمي دانم...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست