پاسخ به:مبحث 94 طرح صالحین: «خاطره و تأثیرات آن در زندگی»
سه شنبه 18 فروردین 1394 5:19 AM
و در آخر:
........بخشی از مصاحبه نوروزی مسعودوپولاد کیمیایی را با عنوان ***بعضی ها خاطره بازند, بعضی خاطره ساز وبعضی خود خاطره هستند ***
چون جالب بود ومربوط به بحث ما بود گذاشتم تا بخونید...
بیایید کمی به گذشته هایتان برگردیم. چقدر اهل خاطره بازی هستید؟
- خیلی زیاد!
در زندگی همه ما نقش خاطره هایمان و گذشته ای که پشت سر گذاشته ایم، بسیار پر رنگ است. گذشته ما و خاطره های ما جزو هویت ما هستند و می توانند همه چیز را برایمان نوستالژیک و معنادار کنند. به نظرم کسی که به خاطراتش رجوع نمی کند، نمی تواند معنای زندگی را درک کند. من معتقدم همین خاطرات ما هستند که باعث خلق یک اثر هنری می شوند؛ چه اثرمان تابلوی نقاشی باشد، چه موسیقی یا فیلم یا هر اثر دیگر.
گفتگوی نوروزی با مسعود و پولاد کیمیایی
به قول فاکنر «گذشته هرگز نمی میرد. گذشته حتی نمی گذرد!»
- دقیقا. من فکر می کنم خاطره بازی یکی از خصلت های بارز ما ایرانی هاست.
آخرین باری که آلبوم کودکی تان را ورق زدید؟
- شاید شش هفت ماه پیش.
حوالی بیماری پدر؟
- بله، من کلا وقتی دلم می گیرد، بیشتر سراغ خاطره هایم می روم. آن روزها روزهای بیماری پدرم بود و تازه در بیمارستان بستری شده بودند و از طرف دیگر، اتفاق خوبی هم برای فیلم «متروپل» نیفتاد که این موضوع هم خیلی دلم را شکست
چرا؟
- بالاخره رفتار خوبی با آن فیلم و عواملش نشد.
کوچه خاطرات تان کجاست؟
- کوچه آریا؛ یکی از کوچه های خیابان فرمانیه که بیشتر خاطرات کودکی ام همانجا شکل گرفت.
از حال و هوایش برایمان بگویید.
- قبلش باید این را بگویم که این روزها دیگر کوچه، کوچه نیست. اصلا آن کوچه های سابق انگار دیگر وجود ندارد. آن موقع ها کوچه ها و محله های خیلی زنده تر بودند و زندگی به معنای واقعی در آنها جریان داشت. مثلا یادم است زمانی که در بحبوحه جنگ و بمباران برق ها قطع می شد و خاموشی می زدند، همسایه ها دور هم جمع می شدند و در آن تاریکی گپ و گفت و یک جور دید و بازدید بین همسایه ها اتفاق می افتاد و ... یادم است بیشتر خانه ها چراغ زنبوری داشتند و با آن می توانستند خانه را کمی روشن کنند. یکی از بهترین تصاویری که هرگز از ذهنم بیرون نمی رود، مربوط به همان زمان هایی است که برق می رفت.
یعنی چه تصویری؟
- وقتی برق می رفت، کنار شومینه می خوابیدم و مادرم برایم پیانو می زد و نور شومینه روی آن می افتاد. این تاریکی و آن صدا خیلی آرامم می کرد و عمیقا احساس آرامش و امنیت می کردم.
تجربه امنیت در شرایط ناامن؟
- دقیقا. یک چیز دیگر هم که یادم است و برایم خیلی دوست داشتنی بود، اذان مغربی بود که صدایش توی کوچه ها می پیچید و لحن روح نوازی داشت. من کوچه و محله را با اینجور تصاویر به خاطر می آورم و برای همین واقعا دوستش دارم.
اما حالا دیگر وایبر و واتس آپ و اینجور چیزها جای آن کوچه ها را گرفته اند!
- بله متاسفانه. یادم است آن روزها بچه ها توی کوچه ها و محله ها با همدیگر فوتبال و هفت سنگ و وسطی بازی می کردند ولی سال هاست که دیگر بچه ها را توی کوچه ها و مشغول بازی با همدیگر نمی بینیم. بازی ها فردی و خانگی شده. قدیم ها خیلی چیزها بود که حالا دیگر نیست و جوری هم از بین رفته که انگار هیچ وقت وجود نداشته. در محله های قدیم، خیلی از ازدواج ها صرفا به خاطر همین همسایه بودن و همین آشنایی ها شکل می گرفت. مخلص کلام این است که با از بین رفتن آن کوچه ها واقعا تنها تر شده ایم.
گفتگوی نوروزی با مسعود و پولاد کیمیایی
و فکر می کنید این تنهایی از کجا نشأت گرفته؟
- از چشم و هم چشمی و رفتار خصمانه ای که خیلی هایمان نسبت به همدیگر پیدا کرده ایم. زیادیاهل حساب و کتاب شده ایم و جواب سلام همدیگر را هم به سختی می دهیم.
شما چند سال از این 34 سال عمرتان را به معنای واقعی زندگی کرده اید؟
- تمامش را. حتی شاید بیشتر!
پس حسرتی بر دلتان نیست؟
- نه و برای همین هم همیشه شاکر خدا هستم.
این بخشی از نطر یک فیلمسازو بازیگر از خاطره ونقش خاطره در زندگی بود نظر شما چیه دوستان عزیز.... ایانظرات شماهم موافق ایشون هست یا نه...
یاحق