0

محمد (ص) در آيينۀ اسلام (از علامه طباطبایی)

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

محمد (ص) در آيينۀ اسلام (از علامه طباطبایی)
چهارشنبه 12 فروردین 1394  2:25 PM

شخصيت آسمانى پيغمبر گرامى كه  هزار و چهارصد سال  پيش از جانب خداى متعال به سمت رسالت و به‌عنوان رهبر و رهنماى جهانيان، مبعوث گرديده و كتاب آسمانى قرآن را كه مجموعۀ سخنان خداى يگانه و جامع كليات تعاليم علمى و عملى و معجزۀ باقيۀ اوست، برنامۀ زندگى صدها ميليون پيروان خود و مورد توجه همگانى بشر قرار داده است، بايد يكى از مهم‌ترين عوامل تحول و تكامل بشر به‌شمار آورد.


اسلام و اديان ديگر

درست است كه اسلام از «وثنيت» برهمايى كه تقريبا سى قرن يا بيشتر عمر دارد و بودايى كه تقريبا بيست و پنج قرن يا بيشتر روزگار گذرانيده و كيش مسيحى كه نزديك به بيست قرن در جامعۀ بشرى زندگى كرده، جوان‌تر مى‌باشد و درست است كه پيروان اين مذهب بيشتر از پيروان اسلام مى‌باشند، ولى با مراجعه به كتاب مقدس برهمايى "ودا" و ساير متون مذهبى اين طايفه روشن مى‌شود كه همه يا بيشتر دستورات مذهبيشان دستوراتى است منفى و غيرمثبت، و در عين حال مخصوص عدۀ كمى از پيروان مذهب، بيشتر پيروان از معنويات مذهب و استفاده از كتاب مقدس بهره ندارند. و در حقيقت جامعه برهمايى از حيث عمل و عكس العمل در بيرون از حوزۀ خود جامعه‌اى است بى‌خاصيت.

مذهب بودايى در دستورات منفى خود، دست كمى از مذهب برهمايى ندارد و همچنين كيش مسيحى-چنانكه در انجيل‌هاى چهارگانه و ساير متون اصلى آن پيداست-از شرايع عملى و قوانين اجتماعى به‌كلى تهى و به فلسفه و تعقل به‌كلى بدبين مى‌باشد. اصولا داستان فداكارى حضرت مسيح و آمرزش همگانى گناهان بشر يا خصوص پيروان مسيحيت با مقررات مذهبى مثبت هيچ‌گونه سازش ندارد. مذاهب ديگر، يا مانند صابئيت و مانويت، وجاهت خود را به‌كلى از دست داده‌اند، و يا مانند مذهب يهود وقف طايفه‌اى مخصوص، و از كثرت پيروان محروم مى‌باشند.

آرى تنها آيين مقدس اسلام است كه با عقايد برهانى و قوانين اجتماعى و فردى مثبت خود، مورد قبول و احترام صدها ميليون انسان قرار گرفته و پيوسته در ميان خود ميليون‌ها علاقه‌مند داشته و دارد كه سرتاسر زندگى خود را به دستورات مثبت آنان تطبيق مى‌كنند و پر روشن است كه روش زندگى مثبت و منظم يك فرد مى‌تواند در هزاران فرد به‌طور مستقيم و غير مستقيم اثر گذارد، تا چه رسد به يك جامعۀ وسيع. و از اين‌جاست كه سياست‌هاى مخالف اين آيين پاك «به اعتراف خودشان» هيچ‌گاه غافل ننشسته در خاموش كردن نور آن هيچ‌گونه فروگذارى نمى‌كنند

  «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْكٰافِرُونَ» ؛ (صف/8). 

«مى‌خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، ولى خدا نورش را تمام و محفوظ خواهد داشت،هرچند كافران خوش ندارند» .

البته درك يك شخصيت آسمانى، خردى آسمانى و وصف آن نيز زبان آسمانى مى‌خواهد، در عين حال اندازه‌اى هم كه وصف اين شخصيت پاك و آثار وجودى وى درخور توانايى بحث و كنجكاوى است، بالاتر از آن است كه در يك مقاله به آن مى‌پردازيم. بحث دربارۀ شخصيت پاك آن حضرت است از راه بررسى كلى در روشى كه با تعاليم پاك خود به جامعۀ بشرى القا فرموده و سعادت حقيقى انسان را به پيروى از آن منوط دانسته است.

اصالت فرد و جهان‌بينى او

مطلبى‌كه در مقدمه براى درك كامل اين مباحث بايد در نظر گرفت، اين است كه طبيعت انسانى در زندگانى خود منظور و مقصدى بالاتر از اين ندارد كه بقاى وجود خويش را «تا مى‌تواند» تأمين كرده، به خواست‌هاى غريزى خود برسد. انسان اگر در نخستين قدمى كه برمى‌دارد با همنوعان خود گرد هم آمده، اجتماعى ايجاد مى‌كند و براى حفظ اجتماع زير بار قوانين و مقرراتى رفته، به همان اندازه از آزادى فردى محروم مى‌شود، همه براى اين است كه مى‌خواهد با محروميت بخشى از آزادى خود، بخشى ديگر از آزادى را به دست آورده، از آن برخوردار شود و بقاى وجود و خواست‌هاى غريزى خود را بهتر تأمين نمايد.

اصل در سعادت و خوشبختى انسان به حسب آفرينش، سعادت فرد است، و سعادت اجتماع فرع آن مى‌باشد، نه به عكس. به عبارت ديگر: مقصود آفرينش طبيعت انسانى است كه همانا وجود فرد است نه هيئت اجتماعى افراد، و انسان در اثر اين مقصد اساسى كه سعادت و كاميابى در زندگى است بايد روش منظمى در زندگى خود (كه ناگزير اجتماعى خواهد بود) انتخاب نمايد. بخورد، بنوشد، بپوشد، بيارامد، همسر گيرد، فرزند آورد و در راه تأمين نيازهاى خود بكوشد و با تفكر خود راه تأمين بقا را هموار كند.

چگونگى اين روش و شكل خاص اين فعاليت منظم تابع تصورى است كه انسان بايد از حقيقت جهان هستى، و از خود كه جزء لاينفك جهان است داشته باشد. از اين‌جاست كه مى‌بينيم گروهى از انسان‌ها كه براى جهان هستى آفريدگارى اثبات نكرده، پيدايش جهان را اتفاقى مى‌پندارند و انسان را همين هيكل مادى-كه وجود و بقاى آن ميان ولادت و مرگ محصور است-مى‌دانند، روش زندگى و مقررات حيات را طورى تنظيم مى‌كنند كه تنها پاسخ نيازهاى مادى چند روزۀ زندگى دنيا را مى‌دهد و فقط به سوى كاميابى مادى محدود راهنمايى مى‌نمايد و همچنين كسانى كه براى ماده و زندگى مادى اصالت قايلند، چنانكه مشهود است، رويۀ آنها همين رويه مى‌باشد.

كسانى كه براى جهان آفريدگارى قايلند و تدبير جهان و جهانيان را به دست خدايان مى‌سپارند، هستى انسان را همين هستى مادى نمى‌دانند و روش زندگى را طورى تنظيم مى‌كنند كه در همه حال رضايت خدايان را جلب كنند و آنان را به خشم نياورند، تا بدين وسيله در زندگى كامياب شده، از پيشامدهاى ناگوار كه زاييدۀ خشم خدايان است مصون باشند.

كسانى كه به دين توحيد قايلند و براى جهان و جهانيان خدايى يگانه، دانا و توانا معتقدند و براى انسان زندگى جاودانى كه با مرگ‌ومير از بين نمى‌رود اثبات مى‌كنند، روش زندگى خود را طورى تنظيم مى‌كنند كه در همه حال سعادت و كاميابى هر دو جهان «پيش از مرگ و پس از مرگ» را تأمين كند و خوشبختى جاويد را در بر داشته باشد و از اين‌جا روشن مى‌شود كه دين همان آيين زندگى است و ميان روش دين و روش زندگى هيچ‌گونه جدايى نيست و كسانى كه روش زندگى را اصالت داده و به دين جنبۀ تشريف داده، مقررات آن را تشريفات مذهبى مى‌نامند، سخت دچار اشتباهند و روى همين اصل است كه اسلام روش زندگى را دين و راه خدايى كه در برابر بشر گذاشته شده راه راست مى‌نامد و آيين حق را راه مستقيم و آيين باطل را راه كج مى‌شمرد.

چنانكه در قرآن كريم مى‌فرمايد: 

«أَنْ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَى اَلظّٰالِمِينَ اَلَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كٰافِرُونَ» اعراف/45

از رحمت خدا دور باد ستمكارانى كه مردم را از راه خدا برمى‌گردانند و راه خدا را كج مى‌خواهند و به زندگى ديگر كفر مى‌ورزند.

جهان‌بينى اسلام

تصورى كه پيغمبر گرامى آن را اساس آيين خود قرار داده، اين است كه سراسر جهان هستى، آفريدۀ خدايى است يگانه، كه هر جزء از اجزاى جهان را به سوى سعادت و كمال مخصوص آن جزء رهنمايى مى‌كند و انسان را نيز كه زندگى جاويد دارد به سوى سعادت و كاميابى ويژۀ وى با پيروى از روش و پيمودن راهى كه خود نشان مى‌دهد هدايت مى‌نمايد. پيغمبر گرامى براى توجيه دعوت خود، انسان طبيعى را «يعنى كسى را كه واجد طبيعت انسانى است و با شعور و اراده خدادادى مجهز بوده، با افكار خرافى و تقليدى آلوده نباشد» متعلق دعوت قرار داده، زيرا چنين فردى با نهاد خدادادى خود صلاحيت درك تصورى را كه در بالا گفته شد دارد؛ وى خود به خود با كمترين تذكرى مى‌فهمد كه جهان با اين عظمت و پهناورى و نظام متقن و مرتب، آفريدۀ آفريدگارى است پاك كه با هستى نامتناهى خود مبدأ هر كمالى و جمالى بوده، از هر بدى و زشتى منزه مى‌باشد و آفرينش جهان و جهانيان گزاف و بدون غايت نبوده، روز واپسينى به دنبال دارد و اعمال نيك و بد انسان بدون بازخواست نخواهد بود و درنتيجه روش زندگى خاص براى انسان بايد وجود داشته باشد كه اين تصور را تأمين نمايد.

انتخاب انسان طبيعى براى تعليم و تربيت داراى چند نتيجۀ اسلامى زير است:

١. اصل مساوات:

اين روش نسبت به همۀ افراد عموميت خواهد داشت و هيچ‌گونه فرقى ميان سياه و سفيد، زن و مرد، شريف و وضيع، غنى و فقير، شاه و گدا، قوى و ضعيف، شرقى و غربى، قطبى و استوايى، عالم و جاهل، جوان و پير و همچنين ميان حاضران و آيندگان نخواهد بود، زيرا همه در طبيعت انسانى شريك و با تجهيزات آن مجهزند. اين برابرى تنها به روش پاك اسلام اختصاص دارد و روش‌هاى ديگر هركدام به اندازۀ خود تبعيضاتى دارند، مانند روش «وثنيت» كه ميان روحانيان و غير آنان و ميان مرد و زن مثلا فرق كلى قايل باشد و همچنين در «كليميت» ميان فرزندان اسراييل و غير آنان و در «مسيحيت» ميان مرد و زن و همچنين در روش‌هاى اجتماعى ميان اهل وطن و غير اهل وطن فرق‌هايى گذاشته مى‌شود. تنها اسلام است كه جهان انسانيت را واحدى يك‌نواخت دانسته و بنياد تبعيض و تفرقه را از بيخ و بن برافكنده است. قرآن مى‌فرمايد: 

«يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثىٰ وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ» حجرات/12؛  

اى مردم ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را بهگروه‌هاى بزرگ و كوچك قسمت كرديم كه همديگر را بشناسيد (تا جامعه تشكيل دهيد) گرامى‌ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. 

«أَنِّي لاٰ أُضِيعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» ؛ آل عمران/195 

من عمل هيچ‌كس از شما را تباه نمى‌كنم، مرد باشد يا زن، برخى از شما از برخى ديگر است (همه انسانيد) .

٢. اصل واقع‌بينى:

نظر به اينكه انسان غريزۀ واقع‌بينى دارد، دستورات و مقرراتى كه در اين روش منظم شده براساس واقع‌بينى بنا شده است.

توضيح اين‌كه: انسان در فعاليت طبيعى خود در عين حال كه با كمك عواطف و احساسات به سوى مقاصد حياتى خود برانگيخته مى‌شود، طبعا به سوى مقاصد واقعى خود رهسپار مى‌گردد، نه به سوى انديشه و پندار. بچۀ نوزادى كه دست به پستان مادر زده، شير مى‌خواهد، يا از گرسنگى گريه مى‌كند، آنچه واقعا شير است مى‌خواهد نه تصور شير را، از گرسنگى گريه مى‌كند، نه از انديشه و پندار. هر فردى كه در راه به دست آوردن منافع خود تلاش مى‌كند، درواقع منافع خود را مى‌خواهد نه صورت ذهنى منافع را. همچنين وقتى كه احساسات و عواطف، خواسته‌هايى براى انسان جلوه مى‌دهد و بدون ملاحظه صلاح و فساد واقعى، او را به سوى خواست‌هاى خود مى‌انگيزند قوۀ تميز (خرد) است كه عواطف و احساسات را مهار و خواست‌هاى آنها را تعديل نموده و خير و شر و صلاح و فساد واقعى را به انسان نشان مى‌دهد.

خرد است كه بيمار را از خوردن غذاهاى مضر منع مى‌كند، اگرچه دلش مى‌خواهد، خرد است كه انسان را از ورود به كارهاى خطرناك جلوگيرى مى‌نمايد و بالاخره بخش مهمى از آزادى عمل را از دست انسان مى‌گيرد، خرد است كه تنها امتيازى است كه انسان در برابر ساير حيوانات با آن مجهز و بهترين ابزار واقع‌بينى اوست.

مقررات و قوانينى كه پيغمبر گرامى براى مردم آورده، براساس واقع‌بينى استوار است، نه بر پايۀ دلخواه آنان. يعنى انسان بايد كارى را انجام دهد كه واقعا بر صلاح اوست، اگرچه دلش نخواهد، نه كارى را كه دلش مى‌خواهد، اگرچه بامصلحت واقعى او مطابقت نداشته باشد. امت وقتى كارى را بايد بكنند كه واقعا مصلحت در آن است و با سعادت زندگيشان وفق مى‌دهد، اگرچه مخالف خواسته‌شان باشد، نه كارى را كه خواسته اكثريتشان باشد، اگرچه خلاف مصلحت واقعى‌شان باشد.

در عرف قرآن كريم امرى كه واقع با مصلحت واقعى با آن مطابقت دارد «حق»  ناميده مى‌شود و يگانه هدفى است كه انسان در اعتقاد و عمل خود بايد آن را وجهۀ همت قرار دهد و از آن تبعيت كند.«فَمٰا ذٰا بَعْدَ اَلْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلاٰلُ» یونس/32 چيست پس از حق جز گمراهى؟ «وَ لَوِ اِتَّبَعَ اَلْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ» مومنون /71 و اگر حق دلخواه ايشان را پيروى مى‌كرد، آسمان‌ها و زمين تباه و فاسد مى‌شدند.

يك عدد بادام كه با شرايط خاصى در زير زمين قرار مى‌گيرد، پس از چند روزى پوست آن تركيده، نوكى سرسبز از مغز آن سر مى‌زند و ريشه‌هاى چندى به اطراف مى‌دواند و پيوسته از راه ريشه‌ها از زمين تغذيه كرده، به رشد و نمو خود ادامه مى‌دهد، تا يك درخت بادام برومند داراى تنه و شاخه و برگ و شكوفه و ميوه گردد.

نطفۀ حيوانى كه در رحم مادر قرار مى‌گيرد تحت‌تأثير عوامل مخصوصى، صورت و اندام ويژه‌اى به خود گرفته، با فعاليت‌هاى نوعى خود روزبه‌روز بزرگ‌تر و كامل‌تر مى‌شود تا به سرحد كمال خود برسد. به همين ترتيب اگر در يك‌يك انواع آفريده‌هاى جهان بررسى اجمالى انجام دهيم، روشن و واضح خواهد شد كه هريك از آفريده‌هاى جهان در هستى خود راه ويژه‌اى را مى‌پيمايد تا به سرحد كمال خود برسد و از نخستين روز پيدايش متوجه هدف نهايى خود بوده، در خط سير خود هرگز گمراه نمى‌شود و راه خود را عوض نمى‌كند. مانند اينكه نهال بادام در مسير خود به اسب تبديل شود، يا اسبى شب بخوابد و بامداد درخت بادام گردد. بلكه هر آفريده‌اى به هدف نهايى خود از راه آفرينش رهنمايى مى‌شود و هرگز از پيش خود در پيمودن راه تكامل اشتباه و غلط نمى‌كند، راهى كه براى هريك از اين آفريده‌ها به سوى هدف نهايى‌اش كشيده شده، راهى است مناسب با نيرو و ابزارى كه در پيدايش خود با آن مجهز مى‌باشد و به‌طورى‌كه تجهيزاتش اجازه مى‌دهد، به جلب منافع خود و دفع مضارى كه وجودش را تهديد مى‌كند مى‌پردازد. مرغ دانه مى‌خورد، گاو و گوسفند علف مى‌جوند، گرگ و پلنگ و باز گوشت شكار مى‌خورند، زيرا هركدام با دستگاه تغذيۀ ويژه‌اى مجهزند كه تنها با نوع تغذى خاصى كه دارند مناسب است، همچنين مرغ در دفاع خود به منقار، گاو و گوسفند به شاخ، مار و عقرب و زنبور به نيش، شير و پلنگ به دندان و چنگال و آهو به فرار متوسل مى‌شوند، زيرا هركدام جهاز دفاعيش همان است و بس.

خلاصه اينكه هريك از اين آفريدگان در زندگى خود به سوى مقصد و هدفى رهسپار مى‌شوند و اعمالى را انجام مى‌دهند كه تجهيزات وجوديشان به سوى آن هدايت مى‌كند و اندازه مى‌دهد. اين راهنمايى و اندازه‌دهى همان تقدير و هدايت عمومى است كه قرآن كريم به آن اشاره فرموده و به خداى آفريدگار نسبت داده است:

«رَبُّنَا اَلَّذِي أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ» طه/50

«خداى ما آن است كه به هر چيزى آفرينش ويژۀ او را داده، سپس راهنمايى نموده است؛ 

«اَلَّذِي خَلَقَ فَسَوّٰى وَ اَلَّذِي قَدَّرَ فَهَدىٰ» اعلی/38

آن خدايى كه اجزا را آفريد و گرد آورد و پس درست كرد و آن خدايى كه اندازه داد و برطبق آن هدايت و راهنمايى فرمود» .

البته انسان نيز كه نوعى از آفريده‌هاست از اين كليت مستثنى نيست و آفرينش ويژۀ وى روشى را كه در زندگى بايد اتخاذ كند به وى نشان مى‌دهد و تكاليف و مقرراتى را كه بايد انجام دهد براى وى مشخص مى‌سازد. قرآن مى‌فرمايد:

«مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؟ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ اَلسَّبِيلَ يَسَّرَهُ» عبس/18-20

«انسان را از چه آفريد؟ از نطفه‌اى آفريد، پس اندازه داد، سپس راه (سعادت) را برايش آسان نمود» .

با تأمل در اين بحث و بحث گذشته به دست مى‌آيد كه نتيجۀ هر دو بحث يكى است، يعنى افعال و اعمال حق (مطابق مصلحت واقعى) كه انسان بايد با غريزۀ واقع‌بينى خود آنها را انتخاب كند. همان افعال و اعمالى است كه آفرينش انسان با تجهيزات ويژۀ خود به سوى آنها هدايت مى‌كند و آن را دين حق مى‌نامند؛ دين فطرى نيز ناميده، به آفرينش نسبت مى‌دهد: 

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَيْهٰا لاٰ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ» روم/30

«در پذيرفتن دين كه دين ميانه‌روى است، استوار باش و از آن، روى مگردان زيرا اين دين همان آفرينش ويژۀ خدايى است كه مردم را برپايۀ آن آفريد، آفرينش خدايى قابل تبديل نيست. دينى كه بتواند جامعۀ بشرى را اراده و سعادتشان را تأمين كند، همين دين است

 «وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا» شمس/7-10

-سوگند به نفس و آنكه او را ساخته و درست كرده، پس فجور و تقواى او را به وى الهام فرموده است، رستگار شد كسى كه نفسش را رشد و نمو خوب داد و نوميد (از رستگارى) شد كسى كه آن را تباه ساخت» .

از نظر ديگر چون آفرينش كار خدا و از آن اوست و هرگونه اثر زيبايى كه مشهود مى‌شود به ساحت رحمت او منسوب است، اقتضايى كه آفرينش ويژۀ انسان نسبت به اعمال انسان دارد، ارادۀ خدا ناميده مى‌شود. (البته اين اراده، ارادۀ تشريعى است و نتيجۀ راهنمايى و مسئول قرار دادن را مى‌دهد و غير از ارادۀ تكوينى است كه هرگز تخلف نمى‌كند) و تكاليف و دستوراتى كه به دست مى‌آيد امر و نهى خدا شمرده مى‌شود: 

«وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ وَ يَخْتٰارُ مٰا كٰانَ لَهُمُ اَلْخِيَرَةُ» قصص/65

«خداى تو هرچه را بخواهد مى‌آفريند و اختيار مى‌كند؛ مردم اختيارى در برابر خواست خدا ندارند» .

و نظر به اينكه اين دين تكاليف و فرمان‌هايى از جانب خداى آفريننده است، كسى كه مقررات اعتقادى و عملى آن را پيروى كرده و به ارادۀ خدا گردن نهاده و تسليم گرديده است، اين دين در عرف قرآن كريم دين اسلام ناميده شده: 

«إِنَّ اَلدِّينَ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلْإِسْلاٰمُ » آل عمران/19

«آيين نزد خدا همان تسليم و گردن نهادن به فرمان او مى‌باشد»  

«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» آل عمران/85

«و هركه جز تسليم حق دينى طلب كند از وى پذيرفته نخواهد شد» .

٣. اصل تعادل ميان ماده و معنى

نتيجۀ سوم كه از توجيه دعوت به سوى انسان طبيعى عايد اسلام گرديده اين است كه ميان ماديت و معنويت روشى متوسط و معتدل انتخاب نموده است كه يكى از شاهكارهاى اختصاصى اين آيين آسمانى است، برخلاف آنچه از مذهب كليمى و كتاب مقدسشان تورات به دست مى‌آيد كه هيچ‌گونه سروكار با معنويات انسانى ندارد و برخلاف كيش مسيحى كه طبق تصريحى كه از حضرت مسيح نقل مى‌شود سروكارى با زندگى مادى اين جهان ندارد 1 و برخلاف آيين‌هاى ديگر مانند: برهمايى و بودايى و حتى مجوسى و مانوى و صابئى كه كم‌وبيش با معنويات كار دارند، اما راه معنويات را از زندگى مادى جدا كرده و رابطه را كاملا قطع نموده‌اند. تنها اسلام است كه دينى حنيف «ميانه‌رو» و براساس فطرت انسانى استوار است.

توضيح اينكه ما افرادى را مى‌بينيم كه مى‌توان گفت: اكثريت اهل جهان را تشكيل مى‌دهند، در همۀ دوران زندگيشان آرمانى جز پيشرفت‌هاى مادى ندارند و جز خيال به دست آوردن مقام و ثروت‌اندوزى و برخوردارى از لذتهاى مادى چيزى در خيال آنها خطور نمى‌كند. شب و روز در راه تأمين معاش در تلاش و كوششند و كمترين توجهى به بيرون از چهارچوب زندگى چندروزه و گذران اين جهان مادى نمى‌نمايند.

در مقابل اين گروه، عدۀ ديگرى كه بسيار كمند مى‌بينيم كه با تفكر در حقيقت اين جهان و بى‌پايه بودن زندگى آن و اينكه هر لذتى با صدها الم و درد و هر نوشى با صدها نيش و هر شادى‌اى با صدها اندوه و هر دارايى با صدها همّ و غم توأم است و بالاخره هر وصال، فراقى و هر صحت، مرضى و هر حيات، مرگى به دنبال دارد و اينكه بيرون از تنگناى اين زندان و دنبال اين سراب فريبنده، جهانى است باقى كه در آن از رنج و تعب اين جهان خبرى نيست و خوشبختى آن، از آن نيكوكاران و كامرانى در آن‌جا نصيب آزادمردان مى‌باشد.

در اثر اين تفكر بساط معاشرت مردم دنيا برچيده و از زشت و زيباى جهان گذران كه هرگونه كامروايى شيرين آن، روزى به نوميدى و حسرت و تلخكامى خواهد انجاميد، چشم پوشيده و در گوشه‌اى خزيده و از دور يا نزديك به تماشاى جهان ابديت و جمال و كمال نامتناهى كه همۀ آفاق را فراگرفته سرگرم مى‌باشند.

اين دو طايفه در عصر ما وجود دارند و در عصرهاى گذشته نيز چنانكه تاريخ گواهى مى‌دهد پيوسته وجود داشته‌اند. وجود اين دو طايفه در ميان افراد بشر، بهترين گواه است بر اينكه انسان با فطرت خدادادى خود صحت بلكه لزوم پيمايش دو راه «زندگى مادى و معنوى» را تصديق مى‌كند، زيرا اگر انسان در زندگى اجتماعى را به كلى به روى خود ببندد و دست روى دست گذاشته، از تلاش و كوشش بازنشيند، بايد بى‌درنگ زندگى را بدرود گويد و از زندگى مادى چشم بپوشد و در اين صورت زندگى معنوى نيز از ميان خواهد رفت. و اگر زندگى معنوى را ترك گويد بايد عقل و خرد را كه يگانه امتياز انسان نسبت به ساير حيوانات است، الغا كرده و واقع‌بينى خود را ناديده انگاشته، در رديف حيوانات قرار گيرد! پس انسان فطرى واقع‌بين به هيچ‌وجه نمى‌تواند زندگانى يك‌جانبه اتخاذ كند و  تنها به ماده يا تنها به معنى اكتفا نمايد، زيرا از طرفى در جهان ماده نمى‌شود بى‌ماده زندگى كرد و از طرفى خداشناسى و خداپرستى در درك انسان فطرى بى‌زندگى معنوى مفهومى ندارد. آنچه قبلا از دو كيش مسيحى و كليمى نقل شد حقيقتش اين است كه هريك به جهت اقتضاى وقت، يكى از دو جانب را بيشتر تقويت كرده‌اند.

در عهد موساى كليم، بنى اسراييل كه تحت اسارت و استعباد فرعون مصر زندگى مى‌كردند، از همۀ مزاياى انسانى محروم بودند و با آنان معاملۀ حيوانات مى‌شد. كليم پس از نجات دادن ايشان بخش مهم وقت خود را صرف تنظيم امور داخلى و تبليغ قوانين اجتماعى و تهيۀ مسكن و غير اينها نمود و ضمنا گوشه‌اى از زندگى معنوى را نيز تعليم كرد.

بالعكس در عهد بعثت مسيح، بنى اسراييل اگرچه تحت تسلط روم بودند، ولى تشكيلات منظمى داشتند، اما روحانيون و متنفذين ايشان، آيين تورات را به‌كلى در بوتۀ فراموشى انداخته و معنويات را وسيلۀ استفاده‌هاى مادى و استثمار مردم قرار داده بودند. ازاين‌رو مسيح ناگزير بود همّ و تلاش خود را صرف زندگى معنوى نموده، قسمت اعظم تعليمات خود را به آن اختصاص دهد.

چنانكه اشاره شد: اسلام در تعاليم خود روشى را انتخاب نموده كه حد وسط ميان زندگى مادى و معنوى مى‌باشد و در حقيقت ميان دو نوع زندگى كه كاملا باهم متضاد مى‌نمايند آشتى داده و باهم آميخته است و حقا انسان نيز راهى جز اين براى تكامل ندارد. زيرا بسيار روشن است كه هرنوع از انواع آفريده‌ها كمال خود را كه هدف هستى خويش مى‌باشد، از راه تلاش و فعاليت فطرى خود به دست مى‌آورد و نوع فعاليت آن بسته به قوا و ابزارى است كه وجودش با آنها مجهز است.

انسان نيز كه يكى از انواع آفريده‌ها است، مشمول اين حكم كلى و ناموس عمومى است. انسان نفسى «روحى» دارد كه براى زندگى ابدى و نامتناهى آفريده شده و هرگز تباهى و نابودى را در آن راه نيست و مى‌تواند با كوشش و فعاليت پسنديدۀ خود به هدف كمالى كه بالاتر از هر سعادت و خوشبختى و كامروايى است برسد.

در عين حال اين نفس آسمانى پايبند بدنى زمينى است كه ابزار فعاليتش در آن قرار گرفته و قوا و نيروهايى كه آن ابزارها و جهازات را به كار مى‌اندازند يك نوع ارتباط به بدن دارند و گذشته از آن آفرينش انسان وى را به اجتماع و مدنيت هدايت مى‌كند و بى‌ترديد هدايت و راهنمايى براى رسانيدن به هدف زندگى و كمال نوعى مى‌باشد و نيز كمال و سعادت هر آفريده‌اى بدون شك كمال و سعادتى است كه واقعا آفرينش برايش تعيين نموده است، نه كمال و سعادت‌پندارى و آنچه افكار خرافى تشخيص مى‌دهد. خوشبختى درخت گل در آن است كه به نشو و نماى طبيعى خود بپردازد و آنچه را كه طبيعت نباتى‌اش به سوى آن سوق مى‌دهد به وجود آورد، نه اينكه در گلدان زرينى بنشيند و در كاخى زرنگار قرار گيرد.

بنابراين چگونه ممكن است انسان جز از راه به كار انداختن وسايل مادى كه آفرينش در اختيارش گذاشته و در غير محيط زندگى اجتماعى، به كمال و سعادت واقعى خود نايل شود و صددرصد به آرمان حقيقى خود برسد.

اسلام محيط زندگى مادى انسان را كه زندگى به تمام معنى اجتماعى است و در آن از همۀ وسايل مادى استفاده مى‌شود، زمينۀ تعليم و تربيت خود قرار داده و طبق آنچه فطرت انسانى و آفرينش ويژۀ وى هدايت مى‌كند، مقرراتى وسيع نسبت به اعمال فردى و اجتماعى و كلى و جزئى انسان وضع فرموده كه برنامۀ كامل تربيت و تكميل اوست. بخشى از اين مقررات، وظايفى هستند كه انسان در برابر خداى خود دارد و متضمن اظهار عبوديت در مقابل ربوبيت وى، فقر و نيازمندى در مقابل غنا و بى‌نيازى وى، ذلت در مقابل عزت وى، حقارت در مقابل كبريا و عظمت وى، جهل در مقابل علم وى، عجز در مقابل قدرت وى و تسليم در مقابل اراده و مشيّت وى مى‌باشد و تا حدود امكان، اجتماعى كه در نمازهاى يوميه و نماز عيدين و اجتماع بزرگتر آن‌كه در نماز جمعه و اجتماع بزرگتر از آن در حج تشريع گرديده است.

بخشى از اين مقررات وظايفى هستند كه مردم در محيط اجتماع و نسبت به همديگر دارند. البته در اين وظايف كه قوانين اسلامى مى‌باشد، حس مسئوليت در برابر خداى جهان كه تنها در برابر ادارۀ او «يعنى اقتضاى آفرينش وى» بايد تسليم شد منظور شده است، يعنى همۀ اعمال را در شعاع سه اصل، توحيد و نبوت و معاد بايد انجام داد.

قرآن مى‌فرمايد: 

«قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ لاٰ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاٰ يَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اِشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ» آل عمران 64

«اى پيامبر، به اهل كتاب بگو: بياييد در يك كلمه اتحاد و اتفاق داشته باشيم و آن اينكه جز خداى نپرستيم و برخى از ما برخى ديگر را ارباب (كسانى كه سرنوشت زندگانى به دست آنان سپرده شود و از ارادۀ آنان پيروى شود) جز خداى نگيريم. اگر اهل كتاب اين پيشنهاد را نپذيرفتند، شما بگوييد كه ما تسليم خداييم و جز او را نمى‌پرستيم و جز ارادۀ او را (كه همان اقتضائات فطرت و آفرينش مى‌باشد) پيروى نمى‌كنيم» .

از بيان گذشته كاملا روشن مى‌شود كه در آيين مقدس اسلام روش زندگى طورى تنظيم شده كه زندگى اجتماعى و مادى انسان به منزلۀ گاهواره‌اى است كه زندگى معنوى در آن پروريده مى‌شود. نورانيت معنوى يك فرد مسلمان كه دستورات اسلامى را اجرا مى‌كند، نورانيتى است كه همۀ اعمال فردى و اجتماعى وى را نورانى ساخته، پاك مى‌كند. او درحالى‌كه با مردم است، با خداى خود است و درحالى‌كه در ميان جمع است، در خلوتگه راز به سر مى‌برد و درحالى‌كه براى مقاصد مادى خود در تكاپو و تلاش مى‌باشد و گرفتار يك سلسله پيشامدهاى شيرين و تلخ، گوارا و ناگوار، زيبا و زشت و پايبند حوادث اين جهان پرآشوب است، دلى دارد آزاد و در جهانى است آرام، و به هرسو رو مى‌آورد جز روى خداى خود نمى‌بيند: «فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ» ١: به هرسو رو آريد به طرف خداست.

يك فرد مسلمان متعبد-چنانكه روشن شد-زندگى معنوى خود را به هرگوشه و كنار زندگى مادى خود پهن كرده، هرجا باشد و به هرعملى بپردازد، به خداى خود راه دارد و هر اشتغال مادى براى وى به منزلۀ آيينه‌اى است كه خداى را به وى نشان مى‌دهد، ولى ديگران كه به فكر زندگى معنوى مى‌افتند زندگى عادى و فطرى را ميان خود و حقيقتى كه مى‌جويند حجابى فرض مى‌كنند. و درنتيجه ناچار زندگى عادى را ترك گفته مانند رهبانان نصارا، يا برهمنان هندى و يا مرتاضان جوكى براى زندگى معنوى و تكامل روحى راهى غيرمعتاد در پيش مى‌گيرند، اين راه هرچه باشد، از نظر كسى كه در خط زندگى مادى معمولى به سر مى‌برد، راهى است سخت و استقامت در آن نيازمند اراده‌اى بس قوى، ولى كسى كه زندگى معنوى را با دستور اسلام از راه زندگى اجتماعى عادى تعقيب مى‌كند به‌خوبى مى‌داند كه روش آنان روشى است آسان‌تر از روش اسلامى و در حقيقت آنان با ترك زندگى عادى، خود را راحت كرده و از سختى مراقبت و مجاهدت مداوم فرار مى‌كنند و در حقيقت راه كمالى را كه آفرينش با تجهيزات برايشان هموار كرده بر خود بسته، راه ديگرى با پندار خود پيش مى‌گيرند. آيا در اين صورت به هدفى كه آفرينش تعيين نموده خواهند رسيد؟

علاوه بر اين چنانكه جهان و آنچه در آن است آفريدۀ خدا مى‌باشد و هر پديده‌اى از پديده‌هاى آن با اختلاف وجود كه دارند آيتى است از حق و آيتى است خدانما و انسان و احوال گوناگون فطرى وى يكى از آنهاست. بايد در زندگى معنوى «خداشناسى و خودشناسى» در همۀ احوال خدا را شناخت و از همۀ اين آيينه‌ها براى تحصيل معرفت تام به جمال حق تماشا كرد وگرنه انسان از كوشش خود بهره‌اى جز معرفتى ناقص يا جهالتى كامل نخواهد برد.

۴. علم و آگاهى از نظر اسلام

كسى كه در اديان و مذاهب جهان كمى مطالعه نموده و اجمالا سيرى كرده باشد، ترديد نخواهد داشت كه تجليل و احترامى كه اسلام از علم و معرفت كرده و تحريص و ترغيبى كه در تحصيل آن به كار بسته، در هيچ آيينى اعم از آيين‌هاى آسمانى و غير آسمانى يافت نمى‌شود. قرآن كريم است كه ندا مى‌كند:

«هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ» زمر/9

آيا كسانى كه مى‌دانند با آنان كه نمى‌دانند برابر مى‌باشند؟

قرآن كريم است كه مقام ارجمند علم و دانش را بارساترين ستايش ستوده. و از كلمات پيغمبر گرامى صلی الله علیه و آله  است كه مى‌فرمايد:

«طلب العلم فريضة على كل مسلم. اطلبوا العلم من المهد الى اللحد. اطلبوا العلم و لو بالصين» .

قرآن كريم است كه پيروان خود را دستور مى‌دهد: هرگز از جادۀ علم بيرون نروند و از ظن و شك پيروى نكنند و هرچه را كه شنيدند يا ديدند يا به فكرشان رسيد بى‌تأمل نپذيرند كه مسئول آن خواهند بود: 

«وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً.» اسرا/36

چيزى را كه به آن علم ندارى پيروى نكن، زيرا گوش و چشم و دل از همه‌شان بازپرسى خواهد شد.

چنانكه روشن شد اسلام پيروان خود را با تمام قوا به آموختن علم و دانش ترغيب و تشويق مى‌كند و از اين ميان فقه دين را كه معارف اعتقادى است و احكام شرعى كه قوانين علمى مى‌باشد فرض قرار داده است: 

«وَ مٰا كٰانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ» توبه/122

 نبايد همۀ پيروان اسلام براى جهاد بيرون روند، بلكه بايد از هر فرقه‌اى دسته‌اى به آموختن علم دين بپردازند و تبليغات دينى را به عهده بگيرند.

چيزى‌كه هست استعداد افراد انسان در درك حقايق علمى و معارف حقيقى مختلف است. كسانى هستند كه استعداد تفكر استدلالى را نداشته و با ذهن سادۀ خود در محيط كار و سطح زندگى مادى به سر مى‌برند، و كسانى هستند كه تفكرشان استدلالى بوده و طبعا نشاط خاصى در درك معلومات عميق فكرى و نظريات علمى دارند و كسانى هستند كه با قطع نظر از فكر و عمل انصراف نفسانى خاصى از جهان تاريك ماده و زيبايى فريبنده و لذت‌هاى گذران آن داشته، انجذاب خاصى نسبت به جهان ماوراى ماده و شيفتگى مخصوصى به زيبايى‌هاى پايدار و بى‌نهايت آن‌كه زيبايى‌هاى اين جهان، نمونه‌اى و در حقيقت عكسى از آنهاست در خود مى‌يابند و به آسانى مى‌توانند با اشراق باطنى خود حقايق و اسرار آن جهان را درك كنند.

با توجه به اين اختلاف كه آشكارا در ميان مردم مشهود است، اسلام از سه راه مختلف به تعليم پرداخته با هر طايفه‌اى با زبان ويژۀ آنان سخن مى‌گويد:طايفه‌اى را از راه ظواهر دينى و ديگرى را از راه استدلال آزاد و ديگرى را از راه جهاد نفس و تصفيۀ باطن تعليم داده و تربيت مى‌كند، چنانكه خداى متعال در مثلى كه در خصوص بيانات خود زده، مى‌فرمايد:

 «أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَسٰالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهٰا» رعد/17

«از آسمان آبى فرود آورد كه در هر مسيلى به اندازۀ ظرفيت آن روان شد» .

و پيغمبر گرامى مى‌فرمايد:

«نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم» اصول كافى، ج ١، ص ٢٣

«ما گروه پيامبران مأموريم كه با مردم به اندازۀ فهمشان سخن بگوييم» .

١. راه مولوى:

اسلام از ميان پيروان خود كسانى را كه ذوق استدلال نداشته و در پيرامون اين راه، با خطر گمراهى و كج‌روى مواجه مى‌شوند، به بيشتر از اندازۀ تواناييشان مكلف نكرده و در ماوراى اصول سه‌گانه دين «توحيد-نبوت-معاد» با بيانات ساده مولوى «امر و نهى مجرد» به تعليم آنها مى‌پردازد، چنانكه اين‌گونه بيانات را در آيات زيادى از قرآن كريم و در روايات بسيارى از بيانات پيغمبر گرامى و اوصياى دين مى‌يابيم.

البته در اصول سه‌گانه كه انسان با فطرت انسانى خود به آسان‌ترين وجهى مى‌تواند به استدلال بپردازد، جز علم قطعى نپذيرفته و اين رويه در حقيقت بقيۀ تعليمات را كه اين طبقه بدون استدلال پذيرفته‌اند، استدلالى مى‌كند، زيرا حقانيت نبوت همۀ سخنانى را كه از راه نبوت رسيده، مدلل و قطعى قرار مى‌دهد.

٢. راه استدلال:

كسانى كه فكر سالم داشته و استعداد درك نظريه‌هاى علمى و استدلال‌هاى عقلى و منطقى را دارند، از راه استدلال آزاد تربيت مى‌كند، يعنى آنان را به سوى آنچه با فطرت واقع‌بين و بى‌آلايش خود درك مى‌كنند هدايت مى‌كند، نه اينكه نخست مواد اعتقادى خود را به آنان تحميل و تلقين نموده، سپس براى دفاع از آنها دليل و حجت بتراشد.

كتاب و سنت يعنى آيات قرآنى و بيانات پيغمبر گرامى و ائمۀ هدى-كه مبيّن مقاصد قرآن مى‌باشند-از اين‌گونه استدلال‌ها پر است و در آنها عقايد اسلامى مفصلا با ساده‌ترين بيان و قطعى‌ترين حجت توضيح داده شده و به مصالح كلى و منافع عمومى احكام و قوانين اسلامى نيز اشاره گرديده. البته از اين نكته نبايد غافل بود كه معنى بحث در مصالح و منافع احكام و قوانين اين نيست كه فرد مسلمان يا جامعۀ اسلامى تا مصالح و منافع حكمى را نفهمد نبايد آن را بپذيرد، زيرا چنانكه قبلا تذكر داده شد همۀ اين احكام از ناحيۀ نبوت رسيده و دليل ثبوت نبوت، دليل اجمالى ثبوت اين احكام مى‌باشد، اگرچه دليل تفصيلى آنها در دست نباشد.

اصولا جريان هيچ قانونى كه در جامعه‌اى از جامعه‌هاى مترقى و غيرمترقى بشرى در جريان است، نمى‌تواند متوقف به قبول نظرى فرد مورد اجرا باشد و فرد در قبول و رد آن آزاد فرض شود، اگرچه نقد و انتقاد فكرى در آن به موجب خود قانون آزاد باشد، وگرنه اجتماع منحل خواهد شد. آرى در چنين مواردى افراد در اظهار نظر آزاد هستند، نه در مخالفت عملى قانون جارى، مگر اينكه از مركز تقنين نسخ ماده قانونى نامبرده اعلام شود.

همچنين نبايد مسئلۀ تقليد 2 را منافى دستور عمومى وجوب عمل به علم تصور كرد و ناقض آيۀ سابق الذكر: «وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» دانست. زيرا حقيقت تقليد نامبرده اين است كه جاهل در جايى كه تكليف خود را تشخيص نمى‌دهد از عالمى كه تشخيص مى‌دهد پيروى نمايد و اصل مراجعه به خبره در همۀ مواردى كه انسان خود توانايى تشخيص نداشته باشد، يكى از اصول مسلّم عقلايى است و غير تقليد مذموم و ناپسنديده‌اى است كه انسان سرسپردۀ بى‌چون‌وچراى كسى گردد كه صلاحيت علمى او را احراز ننموده است. انسان با غريزۀ واقع‌بينى خود تا راهى را نشناسد رهسپارش نمى‌شود و اگر به پيمودن چنين راهى ناگزير گردد، از كسى كه مى‌شناسد مى‌پرسد و طبعا علم و شناخت وى را براى خود علم و شناخت قرار مى‌دهد. بيمار اگر خود پزشك نباشد به پزشك مراجعه مى‌كند و انسان در هر نيازمندى نيز كسى را كه در رفع آن نيازمندى متخصص و خبره است راهنما و رهبر خود قرار مى‌دهد و هرگز نمى‌توان در جهان كسى را پيدا كرد كه در همۀ شئون، تخصص و خبرويت داشته باشد.

٣. راه تهذيب و تصفيه:

كسانى كه استعدادشان براى كندن دل از تعلقات مادى و روگردان شدن از آرايش‌هاى فريبنده و آرزوهاى سرابى اين جهان گذران سرشار است، كسانى كه آمده‌اند خط فراموشى گرداگرد ما سوى بكشند و از هر زشت و زيبا و تلخ و شيرين و فراز و نشيب اين وجود سرايى و ناپايدار چشم پوشند و ديدۀ بصيرت را به سوى جهان ابديت باز كرده، انوار عظمت و كبرياى حق را بى‌حجاب ماده درك كنند و مدارج كمال انسانى را كه پس از بدرود گفتن اين زندگى چند روزه بايد پيموده، بر بساط قرب نشينند، اسلام با اينان در لفافه و با زبانى كه خودشان آشنا هستند و مى‌فهمند، به رازگويى پرداخته و از حضيض جهالت تا اوج معرفت، راهنمايى و راهبرى مى‌نمايد.

آيا عرفان اسلامى از عرفان هندى گرفته شده؟

برخى از دانشمندان خارجى گفته‌اند: عرفان اسلامى از عرفان هندى گرفته شده است وگرنه فرهنگ اسلام جز يك رشته اعتقادات بسيار جامد و ساده و عبادت‌هاى خشك در بر ندارد. در پاسخ اين مدعيان بايد به مصراع زير تمثل جست: «سخن‌شناس نه‌اى دلبرا، خطا اينجاست» .

البته ما نيز در پاسخى كه مى‌خواهيم بدهيم نمى‌خواهيم از ناحيۀ عرفان اسلامى به دفاع پرداخته، راه‌هاى گوناگونى كه در سير و سلوك پيموده‌اند تصحيح كنيم، يا به طريقشان در مقابل هنديها استقلال بخشيم. چنانكه با بحثى كه در «روش استدلال» نموديم نمى‌خواستيم همۀ محتويات كتب فلسفى را كه فلاسفۀ اسلامى نوشته‌اند يك‌جا صحه بگذاريم و همچنانكه در «راه ظواهر» دينى كه پيش از آن متعرض شديم نمى‌خواستم روش عامۀ افراد مسلمان را هرچه باشد و از هركه باشد راست و درست قلمداد كنيم، بلكه هدف ما در اين مقاله تنها و تنها سير اجمالى است كه در مدارك اصلى اسلام كه كتاب و سنت مى‌باشد انجام دهيم، بى‌آنكه نفيا يا اثباتا كارى به رفتار يا گفتار هريك از طبقات نامبرده داشته باشيم.

دعوى‌اى كه دانشمندان نامبرده كرده‌اند مبنى بر اصل تطور است كه افكار علمى را بر آن استوار ساخته و تحول و تكامل پديده‌هاى طبيعت را با آن توجيه مى‌كنند و سپس اصل نامبرده را به همۀ حوادث حتى عادات و رسوم و نمودهاى غريزى و فطرى و حتى معنوى نيز تعميم داده و ريشۀ هر حادثه را در حوادث قبلى جست‌وجو مى‌كنند و نيز روى همين رويه است كه گفته‌اند: قوانين اسلامى از قانون روم گرفته شده و يا گفته‌اند: عقايد اسلامى از افكار فلسفى فلاسفۀ يونانى اقتباس گرديده است و حتى برخى بالاتر رفته، عقايد دينى را نسل تكامل‌يافتۀ افكار عهد اساطير دانسته‌اند.

اين دانشمندان از دو جهت راه خطا پيموده‌اند:

خطای اول

اول اينكه دركى كه درك عرفانى مى‌ناميم از نوع درك فكرى معمولى پنداشته‌اند و درنتيجه معلوماتى را كه از راه تهذيب و تصفيۀ باطن دستگير اهل باطن مى‌شود، يك سلسله افكار شاعرانه تصور نموده‌اند، چنانكه يك نفر شاعر، با ذوق سرشار و زبان شيرين خود آن‌گونه افكار را بهتر از يك عالم ربانى مى‌تواند ببافد، نظير اين خطا را در درك وحى-كه درك آسمانى انبياست و وسيلۀ تلقى معارف الهى و قوانين آسمانى است-كرده‌اند و درنتيجه افكار يونان و قوانين روم را ريشۀ اصلى عقايد و قوانين اسلام معرفى نموده‌اند و اين معنى از بحث‌هايى كه اين دانشمندان از نبوت و طرز تفكر انبيا كرده‌اند به‌غايت روشن است. بياناتى نيز كه از انبيا در دست داريم «اعم از اينكه در اين دعوى راستگو باشند يا دروغگو» اين عقيده را آشكارا تخطئه و تكذيب مى‌نمايد.

خطای دوم

دوم اينكه فرضا اگر اصل تطور، اصلى ثابت و مسلّم نيز باشد، نبايد اصل ظهور  غريزۀ نوعى را به آن اصل ارتباط داد. غريزه‌اى كه به حسب آفرينش در نهاد نوعى نهفته است، از فردى كه از آن نوع به وجود مى‌آيد «اگر مانع خارجى در كار نباشد» به ظهور خواهد پيوست، خواه سابقه‌اى در كار باشد يا نباشد. مثلا مى‌توان گفت: تنوع در غذا و تهيۀ غذاهاى رنگارنگ را عرب از عجم فراگرفت، ولى نمى‌توان گفت اصل خوردن را عرب از عجم ياد گرفت، يا مى‌توان گفت: حكومت دموكراسى و تشكيلات ادارى آن از مغرب به مشرق سرايت كرد، ولى اين سخن در اصل ساختن جامعه و تأسيس حكومت درست نيست.

راه تهذيب و تصفيه «زندگى معنوى و ذوق عرفانى» چنانكه از بحث‌هاى گذشته روشن شد، غريزه‌اى است كه در نهاد انسان نهفته است و با حصول استعداد و رفع شدن موانع، غريزۀ نامبرده بيدار شده، انسان را رهسپار اين راه خواهد ساخت، و با پيدايش اديان و مذاهبى كه كم‌وبيش با جهان ابديت و ماوراى طبيعت سروكارى دارند، طبعا در ميان پيروانشان كسانى پيدا خواهند شد كه با بيدار شدن حس نهفتۀ خود دل از تعلقات اين جهان گذران پر از رنج و نوميدى كنده و به هواى آسايش مطلق روى به جهان ابديت آورند و عملا نيز در هريك از اديان و مذاهبى‌كه نامى از خدا در ميانشان هست، گروهى از شيفتگان زندگى معنوى و روش عرفانى را مى‌بينيم.

با مقايسۀ معنويات متون اصلى اديان و مذاهب كه در دست داريم، آشكارا مى‌بينيم كه متون اصلى اسلام بيشتر از هر آيين ديگر به وصف سعادت ابدى انسان و جهان ابديت پرداخته. بنابراين پيدايش روش تهذيب و تصفيه در اسلام، بى‌اينكه در اصل پيدايش ارتباطى به هند يا به جاى ديگر داشته باشد طبيعى خواهد بود.

گذشته از اين چنانكه تاريخ اثبات مى‌كند عده‌اى از اصحاب امير المؤمنين على مانند: «سلمان» و «كميل» و «رشيد» و «ميثم» و «اويس» در تحت تعليم و تربيت آن حضرت از زندگى معنوى برخوردار بودند، درحالى‌كه هنوز پاى مسلمانان به هند نرسيده بود و اختلاطى با هنديان نداشتند. اينكه سلسله‌هاى گوناگون تصوف در اسلام «اعم از راست يا دروغ» مدعى اتصال به آن حضرت مى‌باشند، مسلّم بودن مطلب بالا را مى‌رساند.

تفاوت بيانات عرفانى اسلام با ديگران

آرى بيانات بانزاكت اسلام وقتى كه با بيانات ديگران و به‌ويژه با عرفان هندى  مقايسه شود، اين امتياز را دارد كه حقايق عرفانى در لفافۀ بيانات عمومى كه ساير طبقات نيز هركدام مناسب درك ويژۀ خود از آن بهره‌مندند ايراد شده و از هرگونه پرده‌درى تحرز به عمل آمده است، ولى بيانات ديگران اين امتياز را ندارد و به همين سبب اسلام از نتايج زيان‌بخشى كه تعليمات دريدۀ ديگران به بار آورده مصون و محفوظ مانده است.

مثلا اگر به عرفان هندى مراجعه كرده، اوپانيشادهاى كتاب مقدس «ودا» -بخش معارف الهى‌اش-را از نظر بگذرانيم و آغاز و انجام مطالب را به همديگر برگردانيم و هر سخنى را با اشتباه و نظاير آن سنجيده و تفسير كنيم، خواهيم ديد كه جز يك توحيد دقيق و بسيار عميق مقصدى ندارد، ولى در عين حال سخنان استوار و پايدار خود را به اندازه‌اى دريده و بى‌پرده بيان مى‌كند كه هر مراجعه‌كننده‌اى كه از مطالب عرفانى اطلاع كامل ندارد، سخنان نغز و استوار آن را جز يك رشته افكار خرافى نخواهد انديشيد و لا اقل از بياناتى كه توحيد حق را با كمال دقت وصف مى‌كند جز حلول و اتحاد و افكار بت‌پرستى نخواهد فهميد.

گواه اين مطلب نظرهايى است كه مستشرقين سانسكريت‌شناس در عرفان هندى مى‌دهند و آنان پس از آن همه كنجكاوى كه در متون اصلى برهمايى و بودايى نموده‌اند تازه عرفانيات هندى را يك رشته افكار خرافى مى‌دانند كه تراوش مغز هندى محروم از مزاياى زندگى مى‌باشد و سبب اصلى اين اظهارات دريدگى و نامطبوعى بيانات بى‌باكانه اين متون است. 3

نتيجه‌هاى فاسد عرفان هندى

عرفان هندى در اثر شيوه نامطبوعى كه اتخاذ كرده، سه نتيجۀ زيان‌بخش به بار آورده است:

نتیجه اول: 

همان عرفانى كه جز توحيد خالص پاك خداى پاك هيچ مقصد و هدفى ندارد، وقتى كه وارد افهام عامۀ پيروان خود گرديده، درست در قطب مخالف قرار گرفته و تبديل به بت‌پرستى شده و به جاى خداى يگانه، خدايانى به عدد هوس‌هاى مردم، مورد پرستش قرار گرفته است: فرشتگان، پريان، قديسان بشر.

عرفان مجوسى نيز چنانكه از متن اين كيش به دست مى‌آيد، به همين سرنوشت دچار شده است و با اينكه در ميان پيروان اين كيش ساختن بت معمول نبوده است، در تقديس فرشتگان و قديسان بشر و عناصر، به‌ويژه آتش، همان شيوۀ بت‌پرستى هندى را دارند.

عرفان مسيحى نيز كه نمونه‌اى از آن در اول «انجيل يوحنا» وارد شده است در مرحلۀ عمل، همان عرفان هندى را دارد و تثليث اين كيش، همان تثليث

و ثنى مى‌باشد. 4

نتیجه دوم:

دستوراتى كه اين عرفان به پيروان خود مى‌دهد، منفى است و درنتيجه همۀ اعمال مثبت كه آفرينش خدايى در جهان انسانى و شعاع وجود انسان قرار داده و هر يك از آنها را آيتى از خود و آيينۀ صفتى از صفات پاك خود نموده است، به‌كلى از زندگى معنوى كنار مى‌افتد، و اين خود منقصتى است بزرگ كه دامنگير اين عرفان گرديده و عرفان مجوسى و مسيحى نيز گرفتار همين منقصت مى‌باشد. تنها اسلام است كه زندگى معنوى خود را به جهان انسانى و همۀ پديده‌هاى مثبت و منفى آن بسط داده است.

نتیجه سوم:

 عرفان هندى برخى از طبقات مردم را مانند زنان و گروهى از مردان را از زندگى معنوى محروم مى‌سازد و همچنين در كيش مسيحى زنان از زندگى معنوى محرومند، تنها اسلام است كه براى هيچ‌كس محروميت قايل نشده و هركس را فراخور حال خودش تعليم داده و تربيت مى‌كند.

 روش اسلام

آفرينش خداى چنانكه زندگى مادى مخصوص را در دسترس نوع انسان قرار داده و همه را با تجهيزات مساوى مجهز نموده و ميان انسان و انسان فرق نگذاشته است، و نيز زندگى معنوى را كه پس پرده زندگى مادى است در دسترس همه قرار داده است، چنانكه كمال زندگى مادى انسان در بروز و ظهور همۀ اعمال و آثار مثبت و منفى اوست كه بوسيلۀ بدن از وى صادر مى‌شود، همچنين كمال زندگى معنوى را نيز به همۀ اعمال و آثار مثبت و منفى وى بسط داده است.

اسلام نيز هماهنگ آفرينش، زندگى معنوى را از آن همه افراد دانسته و ميان هيچ طبقه‌اى فرق نگذاشته است، و هم زندگى معنوى را به همه شئون مثبت و منفى زندگى انسان بسط داده و انسان را به قيد زندگى اجتماعى و فعاليت مثبت به سلوك راه معينى دعوت نموده است و در تعليم اين روش به اشاراتى كه در لفافۀ بيانات عادى و عمومى خود آورده دست زده است، زيرا بيانات لفظى ما هرچه باشد مولود افكار عمومى است كه در زندگى اجتماعى مادى خود به منظور تفاهم از آنها استفاده كرده و انديشه‌ها و مفاهيم ذهنى خود را بوسيلۀ آنها به همديگر مى‌رسانيم.

درك‌هاى ذوقى و شهودى كه از اكسير ناياب‌تر است و در تاريخ انسانيت هيچ‌گاه عموميت پيدا نكرده، از اين مرحله به‌كلى كنار است. كسى كه مى‌خواهد معلومات اين درك «درك ذوقى» را از راه ديگر «انديشه» بيان كند، مانند كسى است كه مى‌خواهد رنگ‌هاى گوناگون را به نابيناى مادرزاد از راه گوش «قوۀ سامعه» بفهماند و كسى كه معانى شهودى را به قالب الفاظ مى‌زند درست مانند كسى است كه آب را با غربال از جايى به جايى ببرد.

اجمالى از سير معنوى

ممكن است تصور شود دعوى ما كه اسلام راه باطن را با اشارات و رموز بيان نموده است، دعوى بى‌دليلى است و سنگ به تاريكى انداختن است، ولى تأمل كافى در بيانات و تعليمات اسلامى و سنجيدن آنها با حال شيفته و شوريدۀ اين طبقه، خلاف اين تصور را به ثبوت رسانيده، مراحل كمالى را كه رهروان اين راه مى‌پيمايند سربسته و به نحو كلى نشان مى‌دهد، اگرچه براى درك حقيقى و تفصيلى آنها راهى جز ذوق نيست. اين طبقه كه با استعداد فطرى خود دلباختۀ جمال و كمال نامتناهى حق مى‌باشند، خدا را از مهر و محبت پرستش مى‌كنند، نه از راه اميد به ثواب، يا ترس از عقاب، چه پرستش خدا به اميد بهشت يا ترس از دوزخ، در حقيقت پرستش ثواب يا عقاب است نه پرستش خداوند. در اثر جاذبۀ مهر و محبت كه دل‌هايفته‌شان را فراگرفته و به‌ويژه پس از شنيدن اينكه خداى متعال مى‌فرمايد: 

«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ» ؛ بقره/152

«مرا يادآور شويد تا شما را ياد كنم»

 و صدها آيۀ ديگر كه از ياد خدا سخن مى‌گويد مانند: 

«اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اَللّٰهَ قِيٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلىٰ جُنُوبِهِمْ» آل عمران/191

«به هرسوى كه برمى‌گردند و در هرحال كه مى‌باشند به ياد خدا اشتغال دارند.»

و وقتى كه پيام محبوب خود را: «إِنَّ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لَآيٰاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ» جاثيه،/٣. «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» اسرا/۴۴«فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ» بقره/١١۵.مى‌شنوند، مى‌فهمند كه همۀ موجودات آيينه‌هايى هستند كه هركدام فراخور وجود خود، جمال بى‌مثال حق را نشان مى‌دهند و جز اينكه آيينه هستند، هيچ‌گونه وجود استقلالى از خود ندارند، ازاين‌رو با چشم مهر و دل جويا، به هرچيز كه نگاه مى‌كنند، جز تماشاى جمال دوست منظورى ندارند.

و وقتى كه پيام ديگر خداى خود را مى‌شنوند: 

«يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاٰ يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اِهْتَدَيْتُمْ»  مائده/١٠۵

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد آن نفس‌هاى خود را بپاييد، وقتى كه شما هدايت يافتيد كسانى كه گمراه شده‌اند به شما ضرر نمى‌رسانند

«يٰا أَيُّهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّكَ كٰادِحٌ إِلىٰ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاٰقِيهِ» انشقاق/۶. 

ى انسان! به تحقيق تو به سوى خدايت در حركتى پس ملاقاتش خواهى كرد» ،

مى‌فهمند كه به حسب آفرينش در ميان چهار ديوار نفس خود محصورند و راهى به خداى خود جز راه نفس ندارند و هرچه را از اين جهان پهناور ببينند يا بيابند، در خود مى‌بينند و از خود مى‌يابند.

در اين مرحله است كه انسان درمى‌يابد كه از همه‌جا و همه‌چيز منقطع است و جز خودش و خدايش كسى نيست، چنين كسى اگر در ميان صدها هزار هم باشد تنهاست و اگر ديگران وى را در ميان جمع مى‌بينند، وى خود را در خلوتى خالى از اغيار مشاهده مى‌كند كه جز خدا ديارى را راهى بدان‌جا نيست. آن وقت است كه به خود و به همه‌چيز در خود نگاه مى‌كند و همانا خود را جز آيينه‌اى كه در آن جمال بى‌مثال حق هويدا است چيزى نمى‌بيند، يعنى جز خدا ندارد.

وقتى كه بدين ترتيب به ياد خدا پرداخت و با عبادت‌هاى مختلف و توجهات گوناگون كه به وسيلۀ آنها انجام مى‌گيرد، ياد خدا را در دل خود كه از هرزه‌گردى پاك و تهى است تثبيت كرده، در صف اهل يقين قرار خواهد گرفت و وعدۀ خدايى «وَ اُعْبُدْ رَبَّكَ حَتّٰى يَأْتِيَكَ اَلْيَقِينُ» حجر، آيه ٩٩پرستش كن خداى خود را تا يقينت بيابد» در حق وى عملى خواهد شد، در اين هنگام است كه درهاى ملكوت آسمان و زمين به روى او باز شده، همه‌چيز را از آن حق و ملك طلق وى خواهد ديد.

چنانكه قرآن درباره ابراهيم مى‌گويد: 

«وَ كَذٰلِكَ نُرِي إِبْرٰاهِيمَ مَلَكُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِينَ» انعام، آيه ٧۵.

«چنين نشان مى‌دهيم به ابراهيم ملكوت آسمان‌ها و زمين را، براى اينكه از يقين‌كنندگان گردد.»

نخست توحيد افعالى برايش مكشوف شده، عيانا مشاهده خواهد كرد: خداست كه جهان و هرچه در آن است را مى‌گرداند و اسباب و عوامل بى‌شمار جهان آفرينش را كه سرگرم فعاليت‌هاى گوناگونى هستند و حركت‌هاى آنها با صفتى كه دارند «حركت‌هاى اختيارى با صفت اختيار و حركت‌هاى اضطرارى با همان صفت» همانا با دست تواناى وى در تابلوى آفرينش نقاشى مى‌شود. اگر علت است و اگر معلول است و اگر رابطۀ ميان علت و معلول است، همه ساخته و پرداخته اوست: «وَ لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ.» جاثيه، آيه ٢٧.

آن‌گاه به كشف توحيد اسمايى و صفاتى خواهد پرداخت و عينا مشاهده خواهد كرد كه هر صفت كمالى كه در اين جهان پهناور خودنمايى مى‌كند و هر جمال و جلالى كه به چشم مى‌خورد، از حيات و علم و قدرت و عزت و عظمت و غير آنها، لمعه و شعاعى است از منبع نور بى‌پايان حق كه از دريچه‌هاى گوناگون وجود اشيا با اختلافى كه با همديگر دارند، تابيده است: «وَ لِلّٰهِ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنىٰ» اعراف، آيه ١٨٠.«از آن خداست هر نام نيكوتر.»

سپس در مرحلۀ سوم مشاهده خواهد كرد كه اين همه صفات گوناگون جلوه‌هايى هستند از ذاتى نامتناهى و در حقيقت همه عين هم و همه عين ذات مى‌باشند: «قُلِ اَللّٰهُ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ» رعد/١۶. «بگو: خدا آفرينندۀ هرچيز است، اوست يكتا و (بر هرچيز) غالب» .

برترى اسلام در توحيد

اين است مراحل سه‌گانۀ توحيد كه نصيب رهروان راه حق مى‌شود و شيفتگان حق و حقيقت از اديان و مذاهب مختلف كه سروكار با خدا دارند، هنگام رهسپار شدن و پيمودن اين راه، آن را هدف نهايى خود قرار مى‌دهند، ولى اسلام براى ارتقاى رهروان تربيت شده خود اوجى بالاتر از اوجى كه ديگران راه برده‌اند كشف كرده و آن را هدف نهايى آنان قرار مى‌دهد.

آنچه از متون برهمايى و بودايى و صابئى و مسيحى يا غير آنها دستگير مى‌شود، همين اندازه است كه صفت محدوديت را از حق سلب كرده، وى را حقيقتى نامتناهى و بالاتر از هر اسم و رسم بشناسند. و ليكن اسلام عدم تناهى را (از آن جهت كه صفت است و صفت هرچه باشد از تحديد موضوع خالى نخواهد بود) نيز به‌عنوان صفت نفى كرده، ذات مقدس را بالاتر از هر اسم و رسم و حتى بالاتر از اين توصيف مى‌داند و اين مرحله از توحيد است كه جز در آيين مقدس اسلام در جاى ديگر نمى‌توان سراغ كرد.

امام ششم طبق روايتى كه در كتاب كافى از آن حضرت نقل شده، اين مرحله را از آيۀ كريمه: «قُلِ اُدْعُوا اَللّٰهَ أَوِ اُدْعُوا اَلرَّحْمٰنَ أَيًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنىٰ»اسرا/ ١١٠.استفاده مى‌فرمايد. و نظر به اينكه اين بحث از سطح بحثى كه تاكنون در اين مقاله تعقيب كرده‌ايم بالاتر مى‌باشد از تعقيب آن چشم پوشيديم.

ولايت الهى

رهروان راه كمال از نقطه‌اى كه رهسپار مى‌شوند تا نقطه‌اى كه آرامش مى‌يابند، در عرض راه مشاهدات زيادى دارند كه از ديده و دل خاك‌نشينان جهان ماده، پنهان مى‌باشد و پرداختن به بحث آنها از حوصلۀ اين مقاله بيرون است. چيزى‌كه تذكر دادن آن در اين مقام اهميت دارد، مسئلۀ ولايت الهى است.

اين رهروان هنگامى كه وارد مرحلۀ توحيد شده، پاى روى بساط قرب نهادند، هرچه تا امروز داشتند و از آن خود مى‌ديدند و در آن دعوى استقلال مى‌نمودند، يك سر از دست داده و از آن حق ديده، دعوى دروغين خود را پس مى‌گيرند. آن‌وقت است كه بزرگترين راحتى را درمى‌يابند و از مطلق رنج و تعب آزاد مى‌شوند و از هر ترس و اندوه رهايى مى‌يابند، زيرا چيزى را مالك نيستند تا از رسيدن آسيبى بترسند، يا از آسيبى كه رسيده باشد اندوهگين گردند.

«إِنَّ اَلَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِيٰاؤُكُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ فِي اَلْآخِرَةِ . فصلت/٣٠ و ٣١أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ» يونس، آيه ۶٢.

آنها كه گفتند: پروردگار ما خداست، سپس استوار ماندند، فرشتگان بر آنها نازل مى‌شوند (و مى‌گويند) كه مترسيد و اندوهگين مشويد و خشنود شويد با دريافت مژده بهشتى كه نويد داده مى‌شديد ما سرپرستان و اولياى شما هستيم در دنيا و آخرت-آگاه باشيد اولياى خدا را ترس نيست و نه آنان اندوهگين مى‌شوند» .

آن‌وقت است كه تلخ و شيرين، زشت و زيبا، فراز و نشيب جهان در نزد ايشان يك‌سان مى‌شود و زندگى ديگرى يافته، جهان و آنچه را كه در آن است با چشم ديگر مى‌بينند: 

«أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي اَلنّٰاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي اَلظُّلُمٰاتِ» ؛ انعام/١٢٢.

«آيا كسى كه مرده بود زنده‌اش كرديم و براى وى نورى قرار داديم كه به آن در ميان مردم راه مى‌رود، مانند كسى است كه در تاريكى‌هاست» .

بالاخره خودشان و هرچه داشتند از آن خدا مى‌شود و خدا از آن ايشان «من كان اللّه كان اللّه له» بحار الانوار، ج ٨٢، ص ١٩٧

از بحث‌هاى گذشته روشن شد كه زندگى معنوى در اسلام از آنچه در اديان و مذاهب ديگر مى‌باشد عريض‌تر و عميق‌تر است، زيرا چنانكه روشن شد در پهناى خود به همۀ حركات و سكنات مثبت و منفى انسان بسط داده شده و در اوجى كه مى‌گيرد به مرحله‌هاى بالاتر از هدف ديگران ارتقا مى‌يابد.

 

 


1) . اين نكته را از پرسش و پاسخى كه پس از گرفتارى مسيح ميان آن حضرت و هيروديس رد و بدل مى‌شود مفهوم و در اناجيل مذكور است و در كتاب «داستان بشر» در يك نامۀ تاريخى كه در قصۀ مسيح درج كرده صريحا از آن حضرت نقل مى‌نمايد.

2) . كسانى كه نمى‌توانند احكام و قوانين عملى اسلام را خود از مدارك اصلى آن استنباط و استخراج نمايند، بايد به نظر مجتهد يعنى كسى كه توانايى استنباط آنها را داشته باشد رجوع كرده، به رأى و نظر وى عمل كنند.

3) . چنانكه مستشرق نامى «هرمان الدنبورك» در كتابى‌كه در شرح آيين و رهبانيت بودا تأليف نموده، بارها صريحا مى‌گويد: «افكار عرفانى هندوها انديشه‌هايى است آميخته با حماقت.» و نيز مى‌گويد: «بودا جهان را از خدا مستقل و بى‌نياز مى‌داند.» كتاب فروع خاور، ترجمۀ كتاب هرمان الدنبورك در آيين و رهبانيت بودا. ١٩٨

4) . به كتاب «العقايد الوثنيه فى الملة النصرانيه» مراجعه شود. 


منبع: معنویت تشیع به ضمیمه چند مقاله دیگر, علامه سید محمد حسین طباطبایی

 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها