0

غزل شمارهٔ ۳۴۵. بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شمارهٔ ۳۴۵. بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
یک شنبه 21 تیر 1394  2:51 PM

معانی لغات غزل (345)

سرو روان : ( استعاره) محبوب خوش اندام و خوشخرام .

زلف سنبل : گل سنبل به سبب درهم پیچیدگی گلبرگ هایش به زلف تشبیه شده .

عارض سوسن : چهره سوسن که به رنگ سفید است .

طعنه : زخم زبان، ملامت، سرزنش و در اصل به معنای نیزه زدن است .

بدخواه : بد اندیش .

روی : چهره، رویه اشیاء .

ناصح : نصیحت گو .

دُردکشان : آنان که دُردی آشامند و به جای شراب زلال گران قیمت دُردِ شراب ارزان می نوشند. کنایه از مردم بی نوا و معتاد به شراب .

کارفرمای قَدَر : مقدرات الهی، آن که سرنوشت را رقم می زند .

برق غیرت : ( اضافه تشبیهی ) غیرت به برق تشبیه شده .

غیرت : حسد، حمیّت .

مَکمَن : کمین گاه، نهان گاه .

مَکمَن غیب : عالم اسرار، عالم غیب .

شاهِ ترکان : کنایه از افراسیاب پدر منیژه است که بیژن پسر گیو و نوه دختری رستم وعاشق منیژه را در چاهی حبس کرد .

تهمتن : لقب رستم که بیژن را از چاه نجات داد .

آتش طور : نوری که در کوه درخشید و حضرت موسی آن را دید .

وادی ایمن : بیابان نزدیک کوه طور و جانب راست آن که موسی در شبی تاریک در آنجا به دنبال آتش و روشنایی می گشت .

خُلدِ برین : بهشت جاویدان بالا .

موروث : به ارث گذاشته شده .

اندرین منزل ویرانه : در این دنیا .

نشیمن کردن : منزل کردن، مسکن گرفتن .

معانی ابیات غزل (345)

1) بی تو ای یار خوش اندام خرامان، گل و گلزار به چه درد من می خورد برای چه با زلف گل سنبل بازی کنم و گلبرگ های لطیف گل سوسن به چه کارم می آید .

2) افسوس که بر اثر سرزنش و زخم زبان بدگویان نتوانستم روی تو را ببینم . چه می شود کرد، آخر روی من را مثل صورت آینه از آهن نساخته اند .

3) ای اندرزگو برو و به بینوایانِ دُردنوش ایراد مگیر. آن که سرنوشت را رقم زده چنین خواسته و کار دیگری از من برنمی آید .

4) وقتی از نهانگاه معبود این گونه برق حمیّت و غیرت می جهد ( خرمن وجودِ مشتاقان خود را به آتش می کشد ) تو به من بگو که دیگر چه کاری از من سوخته خرمن برمی آید .

5) وقتی شاه ترکان چنین پسندید که مرا به بند بکشد و در چاهم انداخت اگر لطف رستم شامل حال من نشود چه می توانم کرد ؟

6) اگر آتش کوه طور با نور چراغ خود کمکی به روشن شدن اطراف نکند، من سیاهی شب بیابان ایمن را چگونه چاره کنم .

7) حافظ، بهشت برین خانه ارثی پدری من است، برای چه در این دنیای ویرانه مسکن گزینم ؟

شرح ابیات غزل (345)

وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف

*

این غزل، در قالب عاشقانه و با مضامین عارفانه دلچسب و با ایهام های لطیف در زمان شاه شجاع سروده شده و شاعر با ظرافت تمام از شاه شجاع گله می کند .

1- روی سخن در مطلع غزل با شاه شجاع و ضمیر (تو) به سرو روان یعنی شاه شجاع برمی گردد .

2- شاعر در بیت دوم گناه فاصله افتادن میان خود و شاه را از طعنه بدخواهان می داند. در این بیت تناسب کاملی بین دیدن، آینه، روی و آهن موجود است. باید دانست پیش از آن که صنعت آیینه گری به کمک املاح جیوه کشف و متداول شود صنعتگران صفحات آهن صیقلی شده را به جای آیینه استعمال و به کار می برده اند به همین سبب شاعر در این بیت می گوید روی من مثل آهن سفت و سخت نیست که بتوانم در وجود تو خیره شده و روی تو را ببینم و تیراندازی (طعنه) بدخواهان سبب شد که روی از تو بپوشانم. از طرف دیگر کلمه روی که به معنای صورت در اینجا آمده با معنای دیگر آن که فلز روی است و با آهن تناسب کامل دارد و به شاه شجاع چنین فهمانده می شود که اگر من در دیدار تو سماجت به خرج نداده و برای نزدیگ شدن به تو اهتمام کامل مبذول نداشته ام به سبب کم رویی و در اثر رنجیدگی از بدخواهان است .

3- شاعر بلافاصله پس از شرح بالا خطاب به ناصح می گوید که بر دُردکشان خرده مگیر و این بدان معناست که دستاویز ظاهری اختلاف حافظ و معاندین شرابخواری او بوده و همانطور که کراراً گفته شد حافظ از رندی و باده نوشی خود در هرحال و هر موقعیتی دفاع می کند و در اینجا هم باز این رویه و عادت را به حساب مشیّت ازلی و سرنوشت از پیش تعیین شده خود می گذارد .

4- معنای عرفانی بیت چهارم گویای این عقیده است که معبود با برق حمیّت و غیرت مانع از آن می شود که بنده او به حرم و حریم امن او تجاوز کند و برای سالک عاشق گریزی نیست که با آتش برق غیرت او بسوزد و در نور او محو شود تا به وصال محبوب برسد و ایهام این بیت در این است که چون پیوسته از جانب دربار و شخص شاه برای نزدیک شدن من به آن مأمن مانع تراشیده می شود دیگر از من کاری ساخته نیست .

5- در بیت پنجم، ظاهر کلام اشاره به افراسیاب و داستان بیژن و منیژه است که در اثر خشم افراسیاب بیژن در چاهی محبوس و پس از چندی با تمهیدات منیژه، رستم خبردار شده و به صورت بازرگان به توران زمین رفته و بیژن را از چاه رهایی بخشیده و به ایران می برد اما منظور شاعر شاه شجاع است که نخست، حافظ را پسندیده و با او دوست و هم راه شده و او را در دستگاه خود صاحب مقام و منصبی می کند اما پس از چندی مانند شاه ترکان او را به چاه مذلّت می اندازد و شاعر در آرزوی اقدام شجاعانه تهمتن مانندی است تا او را از این چاه رهایی بخشد. بعضی را عقیده بر این است که حافظ این غزل را برای تهمتن بن تورانشاه پادشاه هرمز سروده و برای او فرستاده لیکن این نظریه نمی تواند منطبق با واقعیات باشد چنان که در شرح غزل 315 گفته شده حافظ در پاسخ نامه تورانشاه پادشاه هرمز محترمانه سفر خود را به عهده تعویق می اندازد و می فرماید که دراز است ره مقصد و من نوسفرم .

6- شاعر در بیت ششم به آیه 9 و 10 سوره طه نظر دارد :

﴿ اِذ رَا ناراً فَقالً لِاَهلِهِ اَمکُثُوا اِنّی آنَستُ ناراً (9) لَعَلّی اَتیکُم مِنها بِقَبَسٍ اَو اَجِد عَلَی النّارِ هُدیً (10) ﴾

چون دید آتش، پس گفت به کسانش درنگ کنید به درستی که من آتشی را دیدم . باشد که پاره یی از آن برای شما بیاورم یا بوسیله آن به جایی راهنمایی شوم .

که خدا می فرماید آنگاه که موسی در وادی ایمن یعنی بیابان سمت راست کوه طور در شبی تاریک برای روشن کردن آتش می کوشید و موفق نشد ناگاه از دور آتشی را دید. سپس رو، به همراهان خود کرده گفت اندکی صبر کنید تا من از آتشی را که از دور دیدم کمی بهره گرفته یا به وسیله آن بر تاریکی مسلّط شوم و چون نزدیک شد صدایی به گوشش رسید که من پروردگار توام … شاعر با آوردن این مضمون می خواهد بگوید که اگر لطف شاه شامل حال من نشود نمی دانم با این سردرگمی در بیابان مقصود چه کنم .

7- شاعر در مقطع کلام و از آنجایی که علی الظاهر در کار خود درمانده به نظر می رسد برای این خراب آباد دنیا ارزشی قائل نشده و در کمال بی اعتنایی به خود وعده دنیای بهتری را در آن جهان می دهد .

در پایان شاعر در غزل 27 مصراع اول، بیت پنجم این غزل را چنین می آورد :

برو ای زاهد و بر دُرد کشان خرده مگیر. لیکن در این غزل برابر آنچه از نسخ و متون اسناد شادروان دکتر خانلری بر می آید به جای کلمه زاهد کلمه ناصح آمده و احتمالاً منظور حافظ از ناصح خواجه تورانشاه وزیر است که به حافظ قلباً ارادتی داشت .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها