0

غزل شمارهٔ ۳۳۹. خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شمارهٔ ۳۳۹. خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
یک شنبه 21 تیر 1394  12:42 PM

معانی لغات غزل (۳۳۹)

خیال : تصویر خیالی، صورت خیالی .

گلشن : (اضافه تشبیهی) چشم به گلشن تشبیه شده، باغ چشم .

از پیِ نظر : به منظور تماشا .

روزن : روزنه، شِکاف، دریچه، پنجره .

سزا : سزاوار، لایق، مناسب، درخور .

تکیه گه : تکیه گاه، مسند، جای تکیه زدن و قرار گرفتن .

منظر : جای نگاه کردن، محلّی که از آن به اطراف بنگرند .

مَنم ز عالم و این … : در این دنیا، من هستم و این … .

گوشه معین چشم : گوشه چشم که برای تو معیّن و در نظر گرفته شده .

گنج خانه : گنجیه و محل نگهداری گنج .

گنج خانه دل : گنجینه دل، خزینۀ دل .

مخزن چشم : خزینۀ چشم، خزانه دیده .

نخست روز : اولین روزی .

اگر رسد خِلَلی : اگر خللی به من برسد .

به بوی : به امید، در آرزوی .

شبِ دوش : دیشب، شب گذشته (به حکم ضرورت شعری کلمه شب در شعر گنجانیده شده) .

به مَردمی : سوگند به مردمی، به انسانیت سوگند .

ناوک : تیرهای کوچک، کنایه از مژگان .

ناوک دلدوز : تیرهای دل آزار و دلخراش .

مردم افکن : انسان کُش، از پای درآورنده انسان .

مردم افکن چشم : چشم نیرومندی که انسان را از پای در می آورد .

معانی ابیات غزل (۳۳۹)

۱) آنگاه که در عالمِ خیال، تصویر تو در گلزار چشم مصوّر می شود، دل برای دیدن آن به کنار دریچه چشم می آید .

۲) دیدگاه دیگری را در خور تکیه زدن و نگریستن تو سراغ ندارم . در این دنیا این من و این هم گوشه چشمم که برای تو معیّن شده است .

۳) (به دیدگاه چشم من) بیا که از گنجینه دل، لعل خون و گوهر اشک به خزینه چشم می آورم تا در پایت بریزم .

۴) به هنگام سحر، هرگاه خون جگرم دامنه چشم را فرا نمی گرفت ( و چون سدّی راه را بر اشک نمی بست) اشک پیاپی من سَرِ خرابی داشت .

۵) روز اولی که روی تو را دیدم، دلم می گفت اگر به من آسیبی برسد خونم به گردن چشم هاست .

۶) دیشب تا سحرگاهان، در آرزوی رسیدن مژده آمدن تو (مضطربانه)، چراغ روشن امید چشمم را در راه باد (پیام آور) قرار دادم .

۷) تو را به انسانیت سوگند می دهم که دل دردمند حافظ را با تیر مژگان دلدوز و مردم افکن چشمت از پای در نیاور .

شرح ابیات غزل (۳۳۹)

اگر این غزل با ردیف چشم در میان شعرای وقت به اقتراح گذاشته شده بود، چنین می پنداشتیم که حافظ نیز یکی از استقبال کنندگان بوده است. اما چنین نشانه یی در دیوان شعرای معاصر حافظ به چشم نمی خورد .

بنابراین، ظنّ قوی بر این است که حافظ در دوران میانسالی با تسلّطی که بر خلق مضامین بکر داشته این غزل را نه برای چشم و هم چشمی که برای شأن و منزلت چشم ساخته و پرداخته است . شاعر در بیت اول می گوید به محض این که صورت خیالی تو در باغ چشمم به سیر و سیاحت می پردازد دلم برای مشاهده و تماشای او به پشت دریچه چشم آمده و او را تماشا می کند و این مضمون را این ناتوان درهیچ جای دیگر ندیده و سراغ ندارد .

شاعر در بیت دوم، چشم خود را مسند و نشیمنگاه محبوب خود دانسته و به او می گوید هیچ جای دیگر قابل آن را ندارد که تو بر آن پا نهاده و تکیه نموده و به تماشا مشغول شوی به جز گوشه چشم من که برای تو در نظر گرفته ام .

در بیت سوم شاعر از خونابه دل و گوهراشک سخن به میان آورده و می گوید تو قدم به خانه چشم گذار تا این لعل و گوهر ها را از خزینه دل به مخزن چشم منتقل کرده در پایت نثار کنم . شاعر در بیت چهارم با خون جگر خود راه اشک را سدّ می کند به این معنا که با خون جگر، سدّی بر دامنه چشم می بندد تا اشک نتواند سیل وار خرابی به بار آورد !

بیت پنجم گویای این مطلب است که روز اولی که دیدگان شاعر روی محبوب را دیده، دل اتمام حجت کرده که اگر او در این میان از پای درآید خونش به گردن دیده هاست .

شاعر در بیت ششم حالت چشم انتظاری و امیدواری و نومیدی را در حالت بیم و امید به نحو زیبایی بازگو کرده است و چراغ روشن دیدگان، یعنی چشمان بیدار و باز خود را در برابر باد که هم آورنده پیام از طرف یار و هم خاموش کننده چراغ می تواند باشد قرار داده است !

و بالاخره در بیت مقطع به مژگان چشم پرداخته و آن را به تیر دلدوزی تشبیه کرده که هر مردی را از پای در می آورد .

در پایان تشبیه چشم به چراغ و قرار دادن آن در مسیر باد را نظامی چنین در لیلی و مجنون سروده است :

آن زیـــنت بـــاغ و زیــب گــــلشن بــــر راه نــــهاده چشــــم روشــــن

تــــا بــــاد کـــی آورد غـــبـــاری از دامــــــن یـــــار غــــار بـــــاری

شرح  جلالی بر حافظ

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها