روايتي پيرامون هولناك بودن روز محشر
چهارشنبه 29 بهمن 1393 8:00 PM
روايتي پيرامون هولناك بودن روز محشر
شيخ جليل علي بن ابراهيم قمي (ره) از حضرت امام محمد باقر (ع) روايت كرده است كه: وقتي حضرت رسول خدا (ص) نشسته بود و جبرئيل نزد آن حضرت بود كه نگاه جبرئيل به جانب آسمان افتاد و رنگش تغيير كرد از ترس به حدي كه مانند زعفران شد. پس خود را چسباند به رسول خدا (ص) و به آن پناه برد. پس حضرت رسول نظر افكند كه جبرئيل نظرش افتاده بود، ديد ملكي را كه پر كرده مشرق و مغرب را كه گويا قاب زمين است. پس آن ملك رو كرد به پيغمبر (ص) و گفت يا محمد (ص) من رسول خدايم به سوي تو، كه تو را مخير سازم كه پادشاه باشي و رسول، بهتر است به سوي تو يا بنده باشي و رسول؟ پس حضرت التفات كرد به سوي جبرئيل، ديد رنگش به حال اول برگشته و به حال آمده جبرئيل عرض كرد: بلكه اختيار كنيد كه رسول و بنده باشيد. پس پيغمبر (ص) گفت: ميخواهم بنده و رسول باشم. پس آن ملك پاي راست را بلند كرد و گذاشت در ميان آسمان دنيا و پاي چپ را بلند كرد و گذاشت در آسمان دوم و بعد از آن پاي راست را گذاشت در آسمان سوم به همين نحو رفت تا آسمان هفتم. هر آسمان را يك گام خود كرد و هرچه بالا رفت كوچك شد تا آنكه به اندازهي مرغ كوچكي شد. پس حضرت (ص) رو به جبرئيل كرد و فرمود: همانا مشاهده كردم از تو ترس شديدي و نديدم چيزي را كه مرا بيشتر ترسانيده باشد از تغيير كردن رنگ تو، جبرئيل گفت: يا رسول الله! مرا ملامت مفرما، آيا دانستي كه اين ملك كه بود؟ اين اسرافيل «حاجب الرّب» بود و از زماني كه حق تعالي آسمانها و زمين را خلق فرمود از مكان خود پايين نيامده، من او را ديدم كه به سوي زمين ميآيد، گمان كردم كه آمده است براي برپا كردن قيامت پس از ترس قيامت رنگم چنان تغيير كرد كه مشاهده فرموديد. پس چون ديدم كه براي امر قيامت نيامده بلكه حق تعالي چون شما را برگزيده به جهت بزرگي شما او را به نزد شما فرستاده، رنگم به حال اول آمد و نفسم به سوي من برگشت[1].
شايد مراد آن باشد كه يك نفري و تنها و بيخبر پائين نيامده،تا منافات نداشته باشد با پائين آمدن او با جبرئيل و ميكائيل براي اهلاك قوم لوط يا مثل آن، والله العالم[2].
[1] - بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج 16، ص 292، ح 160
[2] - منازل آلاخره، شيخ عباس قمي، انتشارات مفيد، تهران، 1372، ص 59