0

معرفی کتابهای طنز

 
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:معرفی کتابهای طنز
دوشنبه 1 تیر 1394  8:23 AM

ماهنامه طنز و کارتون خط خطی شماره ۴۸ در هفتاد و دو صفحه و به قیمت پنج هزار تومان معادل دو بسته تنباکوی دو سیب روی دکه ها آمد.
جلد این شماره خط خطی به صحبتهای یکی از نمایندگان مجلس استناد کرده است که گفته سرعت مفاسد اقتصادی از سرعت مبارزه دولت بیشتر است. موضوعات دیگری که در این شماره توسط طنزپردازان و کارتونیست های مجله دستمایه آثار طنز و کارتون شده موضوعات روز از قبیل پول کثیف، انتخابات آتی مجلس، ممنوعیت اپیلاسیون در قزوین، استفاده آثار هنری در سطح شهر تهران، گزارش مراسم تولد خط خطی و مطالب و تصاویر جذاب و سرگرم کننده دیگر است.

شماره 48 ماهنامه طنز و کارتون خط خطی

اعضای شورای سیاستگذاری ماهنامه خط خطی :
کیارش زندی، امین مویدی، هادی حیدری، علی درخشی، سوشیانس شجاعی فرد، شهرام شهیدی، مسعود مرعشی، پویه مظفری و مهرداد ساکت.

همکاران این شماره :
مریم آقایی، پدرام ابراهیمی، مهدی استاد احمد، رضا الهامی، محمود بهرامی، حمید پارسا، علی پاک نهاد، نعیم تدین، محمد رضا ثقفی، محمد جاوید، نازنین جمشیدی، مهیار چاره جو ی، شایان حسین نژاد، فریور خراباتی، حسام دادخواه، جواد داوری، کامبیز درمبخش، مجید دواچی، فرشید رجبعلی، صادق رضازاده، معصومه رضویان، محمد علی رمضان پور، فرهاد رنجبر راد، بهزاد ریاضی، وحید شریفی، مهدی صادقی، علیرضا صاءب، ابوالقاسم صلح جو، سلمان طاهری، مهدی طوسی، محسن ظریفیان، احمد عربانی، مهدی عزیزی، فاءز علیدوستی، حسن غلامعلی فرد، امیر مسعود فلاح، علیرضا کاردار، احمد رضا کاظمی، فاطمه کشاورزی، مهسا کشاورزی، کوروش کهبازی، احسان گنجی، آزاده محمدیه، مهرشاد مرتضوی، مجید مرسلی، فیروزه مظفری، امین منتظری، شیرین میرزاخانی، وحید میرزایی، سید علی میرفتاح، سعید نقدی، سعید نوروزی و هوووی

مطالب منتخب شماره ی ۴۸ :

چشم یاری را غلط پنداشتیم :
از همان زمان که معلوم نیست مادر شوهر کدام ستاره اورا به مرز انفجار رساند و بعد هم کبریت را کشیده و کره زمین و به دنبال آن آدمیزاد به وجود آمده، تا همین الان که بنده دارم این متن را می‌نویسم، ما جماعت خون پاک آریایی‌دار آدم‌های بسیار فرهیخته و فرهنگی و اهل شعر و ادبی بوده‌ایم و همیشه سعی کرده‌ایم با زبان شعر و مهر و عطوفت با یکدیگر حرف بزنیم. هیچ‌وقت هم پیش نیامده که موقع رانندگی یا در ترافیک یا سر جای پارک با هم دعوا کنیم و مردگان و زندگان یکدیگر را بیاوریم جلوی چشمش! به جایش موقع عصبانیت برای یکدیگر شعر می‌خوانیم! مثلا شما موقعیتی را تصور کنید که بعد از کلی گشتن، یک جای پارک نصفه و نیمه پیدا کرده‎اید. تا می‎خواهید بروید سمت جای پارک مورد نظر، یک ماشین دیگر بووق زنان می‌رود همان جا پارک می‌کند! شما هم بسیار عصبانی شده‌اید. حالا آیا قفل فرمان را بر می‌دارید و می‌روید راننده مورد نظر را می‌کشید؟ یا شیشه را می‌دهید پایین و فحش می‌دهید؟ پایتان را می‌گذارید روی گاز و محکم می‌کوبید به ماشین مورد نظر؟ خیر! نفس عمیقی می‌کشید و برایش «مادر سنگ دلت‌ تا زنده‌ است‌/ شهد در کام‌ من‌ و توست‌ شرنگ‌. نشوم‌ یک‌دل‌ و یک‌رنگ‌ ترا/ تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌»۱ را می‌خوانید! بعد هم دستتان را می‌برید بیرون برای بای بای کردن و بوس فرستادن و می‌روید پی یک جای پارک دیگر! همین‌قدر آرام و منطقی!

یا مثلا موقعیت دیگری را برایتان شرح می‌دهم. تصور کنید سوار تاکسی شده‌اید، خسته و کوفته! مسیر هر روز را ۵٠٠ تومان اضافه‎تر می‌گیرد! با مهربانی و آرامش معترض می‌شوید! راننده محترم با لبخندی به اندازه عرض شانه‌هایش می‌گوید کرایه‌اش همین است! لبخند کش‌دار راننده، شما را هم به خنده می‌اندازد و اصرار می‌کنید که کرایه‌اش این نیست! خنده و قربان صدقه هر لحظه بالا می‌گیرد و کار به خواندن شعرهای محبت آمیز می‌رسد. راننده با مهربانی و هیجان برایتان «سنگ را بستند و سگ آزاد شد۲» را می‌خواند و شما هم در جواب می‌گویید: «خنجری بر قلب بیمارم زدند/ بی‌گناهی بودم و دارم زدند۲» را می‌خوانید. در آخر راننده شما را با احترام از ماشین پرت می‌کند بیرون و یک ۵٠٠ تومانی پاره و بدون گوشه را می‌اندازد روی سرتان! شما هم که استاد اعتراض. داد می‌زنید گوشه ندارد و می‌خوانید: «وای! رسم شهرتان بیداد بود/ شهرتان از خون ما آباد بود۲». راننده هم با ایما و اشاره می‌گوید: «برو بابا خدا روزی‌ات رو جای دیگه حواله کنه!»

حالا موقعیت دیگری را تصور کنید. فکر کنید که قرار است در یک مسابقه جهانی قرعه‌کشی صورت بگیرد، تا معلوم شود تیم فوتبال کشورتان با چه تیمی قرار است بازی کند. باز هم فکر کنید که مجری مراسم خانمی است که کلا در کار تفاوت فرهنگی است و باعث شده حتی نمای بسته و تصاویر تکراری هم نتوانید از مراسم قرعه‌کشی ببینید! حالا چه کار می‌کنید؟ چگونه این تفاوت فرهنگی را در مغزش فرو می‌کنید؟ آه چگونه به این ذاتا بی‌فرهنگ می‌فهمانید که باید مطابق میل آریایی‌تان لباس بپوشد؟ بله! می‌روید به پیج فیس‌بوکش و برایش فرهنگ پُر مهرتان را کامنت می‌گذارید! می‌روید ومی‌گویید ای خانوم محترم و گرامی، آخر چرا تفاوت فرهنگی را در نظر نمی‌گیری؟ بیا فرهنگ‌مان را نشانت بدهیم. بفرما! ایناهاش! ببین. و برایش «ما ز یاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»۳ را کامنت می‌گذارید! و خلاصه این چنین است که قصه فرهنگ و ادب ما سر دراز دارد!

۱٫ از شعر مادر – ایرج میرزا
۲٫ از شعر «حالمان خوب است، غم کم می‌خوریم» منسوب به حمید رجایی
۳٫ غزل حافظ

مریم آقایی

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

تشکرات از این پست
rasekhoon_m
دسترسی سریع به انجمن ها