پاسخ به:معرفی طنزپردازان ایرانی
دوشنبه 18 اسفند 1393 9:27 AM
مهدی جهانبخشان
جهانبخشان در سال ۱۳۳۵ در بندر بوشهر به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۷۴ پایه گذار ستون طنز محلی پیرزن منگ منگو در آینه جنوب بوده است و هم اکنون نیز در سایتی در هفته نامه پیغام بوشهر مینویسد. از سال ۵۹ به شغل معلمی در مدارس خورموج اشتغال داشته است. از جمله نوشته های طنز آمیز و داستانی اوست: “حکایت سایت کرم پفیوز”، “قضیه فقیری پیل دار! و پیل داری فقیرا!”، “سطل آشغال”، “ح حمال یا هـ دو چیش؟!”، ” مگه تو آدمخوری!؟”، “آه ای خدا!”، “نمیشه پُی تنیر بِشینی!” و “قصه ی اُسّا غُلو”… این نوشته ها را که جهان بخشان به لهجه محلی بوشهری نوشته است را می توان در وبلاگ او با نام “پیرزن دات کمپه” http://pirezan-compe.blogfa.com/ مطالعه کرد.
جهانبخشان در خصوص دوران کودکی و سیر تحولات و تاثیرات محیط خانواده و جامعه بر خودش میگوید: “من خودم مطمئن نیستم ولی پدر و مادرم که بدون مشورت با من دست به تولیدم زده اند، متفقاً اظهار میدارند که در سال ۱۳۳۵ روز هشتم فروردین مادرم حکم تخلیه مرا صادر کرد.اومدم و اونم چه اومدنی، که نزدیک بود بیچاره مادرم را به کشتن بدم. اگه این اتفاق افتاده بود بی شک قاتل بودم و اگه زنده می موندم تا آخر عمر وجدانم معذب بود. مادر بیچاره ام بجای برخورد با این عمل مجرمانه ،هی بهم شیر داد و هی به من شیر داد و بزرگم کرد و بابام هم فرستادم مدرسه که یه وقتی دوباره فکر قتل کسی به سرم نزنه.
اینو خوب یادمه که سال ۱۳۴۱ بود،مدرسه هم اسمش مهران بود ، جای فعلیش روبروی بانک ملی گلشنه، اما اسمش عوض شده و نمی دونم اسم جدیدش رو چی گذاشتن ،خرداد سال ۱۳۵۴ رفتم دبیرستان سعادت که ببینم چند تا تجدید آوردم ،دیدم قبول شدم و همون سال دیپلم گرفتم و بعد رفتم سربازی و خلاصه بعد از سربازی گرفتار کار و بار شدم و سال ۱۳۵۹ دیدم یه افسار طلا تو هوا بازی می کنه،گفتم امتحانش کنم ببینم به گردن من میاد یا نه ؟ همچی که گردنم گذاشتم تو حلقه افسار ،دیدم دیگه نمی تونم از گردنم رهاش کنم.سال بعدش صدای ونگ ونگ بچه اومد ببخشید دیگه اقرار نمی کنم. یاد دارم که پدرم، از همان اوان کودکی مرا بر دوچرخهاش سوار میکرد و به چهار گوشه شهر میبرد و آدم های گوناگون را نشانم میداد و با همان اندوخته بسیار اندک دانشش، درکی روانشناسانه از آدم ها را به من میآموخت. کارگر، بازاری، تاجر، باربر، معلم، راننده و ده ها شغل و شخصیت دیگر، همه کسانی بودند که به واسطه پدرم با آنها آشنا شدم و در نهایت فهمیدم که این آدمهای دور و برم (مردم) هستند و همه همنوع و هموطن من.
پدرم مدام میگفت: احترام مردم را داشته باش با همه خوب باش و خود نیز چنین بود. وقتی به وادی مطالعه و کتاب قدم نهادم و درک بهتر و علمیتری از جهان پیرامون نصیبم شد. مردم را در مقولههای تاریخی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی دیدم و دانستم که مردم دریای عظیم و بیکرانیاند که گاه آرامند و گاه توفنده و خشمآگین که تخت ها و سریرهای بسیاری از پادشاهان را واژگون و کاخ های بسیاری از ظالمان را ویران و بطور کامل زندگی را دگرگون ساختهاند. من گرایش سیاسی داشتم و گرایش سیاسی من از مردم خصوصاً طبقات فرودست جامعه صحبت می کرد و آمریکا را دشمن اصلی کشور می دانست. تلاش برای بهبودی زندگی توده های زحمتکش سرلوحه آن گرایش سیاسی بود…
آنگاه که به جایگاه تاریخی خود نگاهی افکندم و وقتی به ابزاری به نام قلم نگریستم که انگار چون رسالتی در دستانم به ودیعه گذاشته شده بود، پی بردم که وظیفهای بس سنگین را باید متحمل شوم و قلمم لامحاله باید در خدمت مردم باشد و برای تحقق این مهم باید انسان باشم. پس عهد کردم دو چیز را فراموش نکنم مردم را و انسان بودن را. هیچگاه فراموشم نمیشود که دانشمند شهید جنگ تحمیلی، افسر وظیفه زنده یاد محمدعلی مواجی به ما درسی آموخت. او در شعری گفت: “وه چه تاوان بزرگی میخواهد انسان بودن. همیشه انسان بودن و تا پای جان انسان بودن.” این شعر بر سنگ مزارش حک شده است…”
جهانبخشان در تعدادی از فیلم های سینمایی نیز ایفای نقش کرده است در جمله در دو فیلم “توماج” ایفاگر نقش یک بنگاه دار بود. بازی جهانبخشان در سال ۱۳۸۷ در این فیلم رضایت احسان عبدی پور کارگردان این فیلم بلند سینمایی را در برداشته است. همچنین جهانبخشان در فیلم کوتاه “مسلخ عشق” به گارگردانی ایرج حسین پور حضور داشت. وی در این فیلم که حوزه هنری تهیه کنندگی اش را برعهده داشت، نقش یک شکنجه گر ساواکی را ایفا نمود. “مسلخ عشق” آزار و اذیت مبارزان توسط ساواک را روایت می کند.
منبع : بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان
مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه