0

مبدأ تاريخ هجری

 
55mm66
55mm66
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1393 
تعداد پست ها : 230

مبدأ تاريخ هجری
سه شنبه 14 بهمن 1393  9:58 PM

(مبدأ تاريخ هجری)

 

مسلمانان در نتيجه آزار و فشارهای قريش  دسته دسته رهسپار مدينه شدند و رسول خدا به انتظار اذن پروردگارش در هجرت از مـكه و رفتن به مدينه باقى ماند مشركان مكه از پيشرفت و گسترش اسلام پيوسته در بيم و هراسبودند و شكست و زوال خود را نزديك و نزديكتر مى ديدند از اين رو در دارالندوة گرد آمده ، به فكر چاره افتادند.

ابوجهل كه از سخت ترين دشمنان اسلام بود، گفت: اى جماعت قريش احدى از عرب محترم تر از ما نبود و ما در حرم امن الهى بوديم، عرب هر سال دو بار به مكه مسافرت مى كرد و كسى در ما طمع نداشت تا آن كه محمد در ميان ما پيدا شد، ما او را بسبب صلاح و امانتش امين نام نهاده بوديم، ولى مدتى مى گذرد كه رسول خداست. از اين رو خدايان ما را بد گفت، ما را سفيه و بى خرد ناميد، جوانان ما را فاسد كرد و جمع ما را به افتراق كشانيد .اجتماع گرد آمده پس از بررسی پيشنهادات مختلف بر آن شدند كه از هر تيره اى از تيره هاى قريش يك مرد مشهور انتخاب شود حتى يك نفر هم از بنى هاشم، و آن وقت همه يكباره به محمد حمله كرده به قتلش درآورند و خونبهای او را سه برابر و حتى اگر ده برابر هم خواستند بپردازند. سرانجام پانزده نفر از جمله ابولهب عموى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را انتخاب كردند كه آن حضرت را بكشند. آنگاه از مجلس مشورت پراكنده شده، قرار گذاشتند كه نقشه را شب هنگام اجرا كنند و كسى را از آن تصميم خبر ندهند. شب موعود، ابولهب گفت: شب مناسب نيست. منتظر بمانيم وقت صبح حمله كرده كارش را بسازيم، بنابراين در اطراف منزل آن حضرت به انتظار ايستادند.

در اين هنگام آيه و «اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكرالله والله خير الماكرين»: « و ياد کن هنگامى را كه كافران درباره تو نيرنگ مى كردند تا تو رابه بند كشند يا بكشند يا (از مكه ) اخراج كنند و نيرنگ مى زدند، و خدا تدبير مى كرد و خدا بهترين تدبير كنندگان است» (30 سوره انفال) و به اين ترتيب خداوند رسولش را از تصميم و توطئه آنان آگاه ساخت .

 

 ليله المبيت

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مأمور به هجرت و خروج از مكه شد و از على عليه السلام خواست كه در بستر او بخوابد تا فكر كنند، كه او در بستر است . على عليه السلام با كمال اخلاص قبول كرد و در بستر آن حضرت آرمید و نبی اکرم(ص) در شب پنجشنبه اول ماه ربيع (سال 14 بعثت ) از مکه خارج شد. كفار فكر مى كردند كه رسول الله صلى الله عليه و آله در فراش خوابيده است ، ولى آن حضرت در حالى سوره يس را تا فاغشيناهم فهم لايبصرون مى خواند، مشتى خاك بر آنها افكند و از ميان آنها گذشت و به هدايت جبرئيل به طرف كوه ثور رفت و در راه ابوبكر را ديد. او را نيز با خود برد داخل غار ثور گرديدند. چون صبح روشن شد، كفار به منزل حضرت حمله كرده و به طرف بسترش پيش رفتند، على عليه السلام از بستر بيرون جهيد و ايستاد، و فرمود: چه شده چرا اينجا ريخته ايد؟ گفتند: عموزاده ات محمد كو؟ فرمود: مگر مرا نگهبان او كرده بوديد؟ آيا نگفتيد از شهر ما بيرون شو؛ او هم رفت ديگر چه مى خواهيد.؟ شروع كردند به زدن او؛ ولى ابولهب نگذاشت او را زياد اذيت كنند. كفار به ابولهب گفتند: اين كار حيله تو بود كه نگذاشتى شب كارمان را انجام دهيم .

 

 غار ثور

مهاجمان ناکام و خشمگين بيکار ننشسته و به هر سو در جستجوی محمد درآمدند. در پاره‏ اى از روايات آمده كه در ميان قريش مردى بود ملقب به ‏«ابو كرز» كه از قبيله خزاعه بود و در شناختن رد پاى افراد مهارتى بسزا داشت از اين رو چند نفر به دنبال او رفته و از وى خواستند رد پاى محمد را بيابد. ابو كرز اثر قدمهاى رسول خدا (ص) را از در خانه آن حضرت نشان داد و به دنبال آن همچنان پيش رفتند تا جايى كه ابوبكر به آن حضرت ملحق شده بود (5) گفت: در اينجا ابى قحافه يا پسرش نيز به او ملحق شده! اينان به دنبال جاى پاها همچنان تا در غار پيش آمدند. از آن سو رسول خدا(ص) و ابوبكر در غار آرميده و از شكافى كه وارد شده بودند بيابان و صحرا را مى‏نگريستند و خداى تعالى براى گم شدن رد پاى رسول خدا(ص) عنكبوتى را مامور كرده بود تا بر در غار تار بتند، و كبكهايى را فرستاد تا آنجا تخم‏ بگذارند و به هر ترتيبى بود وقتى مشركين به در غار رسيدند، ابو كرز نگاه كرد ديد رد پاها قطع شده از اين رو همان جا ايستاد و گفت: محمد و رفيقش از اينجا نگذشته و داخل اين غار هم نشده ‏اند زيرا اگر به درون آن رفته بودند اين تارها پاره مى‏شد و اين تخم كبكها مى‏شكست، ديگر نمى‏دانم در اينجا يا به زمين فرو رفته ‏اند و يا به آسمان صعود كرده ‏اند! آن حضرت سه روز در غار ثور ماند و سپس از غار بيرون آمد مردى از چوپانان قريش را ديد كه ابن اريقط نام داشت. به او فرمود: آيا بر جانم، از تو ايمن باشم ؟ گفت: در آن صورت تو را حفظ كرده و كسى را از وضع تو مطلع نمى كنم يا محمد صلى الله عليه و آله اراده كجا را دارى؟ فرمود: مى خواهم به يثرب بروم گفت: به خدا تو را از راهى مى برم كه هيچ كس نداند. فرمود: برو به مكه و به على عليه السلام بشارت ده كه خدا مرا اجازت هجرت فرموده است براى من آذوقه و مركبى آماده كند. ابن اريقط به محضر على عليه السلام آمد و جريان را گفت: على عليه السلام براى حضرت خوراك راه و يك مركب فرستاد و ابن بهيره نيز خوراك و دو تا مركب را آورد. آنگاه حضرت به طرف يثرب حركت فرمود .ابن اريقط او را بر راه نخله از ميان كوهها برد. پيوسته بيراهه مى رفتند، تا در قديد به راه اصلى وارد شدند و تا در نزد ام معبد به استراحت پرداختند و اعجازى از آن حضرت در رابطه با شير گوسفند (ام معبد) ظاهر شد. سپس راه را به طرف يثرب ادامه دادند.

اهل مدينه از آمدن رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم مطلع بودند. چون روز مى شد مردان و زنان به استقبال آن حضرت مى رفتند و چون هواگرم مى شد برمى گشتند. «قباء»نام مکانی است در نزديكى مدينه كه فاصله‏اش تا شهر مدينه حدود دو فرسخ يا كمى بيشتر بوده و اكنون نيز مسجد بسيار زيبايى كه اساس آن را رسول خدا(ص)پى ريزى كرده است در آنجا وجود دارد و اطراف آن را باغهايى سرسبز فرا گرفته. روزى كه حضرت رسول(ص)وارد«قباء»شد نزديكيهاى ظهر بود و مردم‏«قبا»كه مايوس شده بودند به خانه‏ها رفتند اما يكى از يهوديان كه هنوز در جاى بلندى نشسته و سمت مكه را مى‏نگريست ناگهان چشمش به چند نفر افتاد كه از راه رسيدند و در زير درختى آرميدند، حدس زد كه افراد تازه وارد پيغمبر اسلام و همراهان او باشند از اين رو فرياد زد: اى فرزندان‏«قيله‏»آن كسى كه روزها به انتظارش بوديد وارد شد!

در اينكه پيامبر گرامی (ص) چند روز در قباء توقف كرده اند؛ اختلافى در روايات هست. بسيارى گفته‏ اند سه روز در قباء بود تا على(ع)وفواطم (فاطمه دختر رسول خدا(ص)و فاطمه بنت اسد مادر آن بزرگوار و فاطمه دختر زبير) كه همراهش بودند به آن حضرت ملحق شده و سپس به سوى شهر مدينه حركت كرد و در پاره‏اى از روايات دوازده روز و پانزده روز نوشته‏اند و آنچه از نظر مورخين مسلم است اين مطلب است كه توقف آن حضرت بيشتر به خاطر آمدن على(ع) بود. روز جمعه آن حضرت ازقبا خارج شد و وقت ظهر به قبيله بنى سالم رسيد و سپس به طرف مدينه به راه افتادند.رسول گرامی اسلام (ص) در ميان استقبال پر شور مردم يثرب وارد اين شهر گرديد.ناقه حضرت در زمينی که متعلق به دو فرزند يتيم‏«عمرو» که نامشان سهل و سهيل بود خوابيد وتبديل به مکانی گرديد که امروزه زيارتگاه عاشقان آن حضرت می باشد.

 

مردم يثرب در ماه ذوالحجة در عقبه با پيامبر گرامی اسلام بيعت كردند، سه ماه بعد از آن ، رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در شب اول ربيع الاول از مکه خارج و روز دوازدهم ربيع الاول وارد مدينه شدند كه بعدها مبداء تاريخ هجرى قمرى گرديد. تاسيس تاريخ براي مسلمانان در زمان خلافت خليفه دوم مسلمين و با مشورت علي (ع) در سال شانزدهم هجري صورت گرفته است؛ که مبدا تاريخ را هجرت پيامبر و ماه نخست آن را محرم، سالي كه هجرت روي داده بود قرار دادند.

ابوجهل كه از سخت ترين دشمنان اسلام بود، گفت: اى جماعت قريش احدى از عرب محترم تر از ما نبود و ما در حرم امن الهى بوديم، عرب هر سال دو بار به مكه مسافرت مى كرد و كسى در ما طمع نداشت تا آن كه محمد در ميان ما پيدا شد، ما او را بسبب صلاح و امانتش امين نام نهاده بوديم، ولى مدتى مى گذرد كه رسول خداست. از اين رو خدايان ما را بد گفت، ما را سفيه و بى خرد ناميد، جوانان ما را فاسد كرد و جمع ما را به افتراق كشانيد .اجتماع گرد آمده پس از بررسی پيشنهادات مختلف بر آن شدند كه از هر تيره اى از تيره هاى قريش يك مرد مشهور انتخاب شود حتى يك نفر هم از بنى هاشم، و آن وقت همه يكباره به محمد حمله كرده به قتلش درآورند و خونبهای او را سه برابر و حتى اگر ده برابر هم خواستند بپردازند. سرانجام پانزده نفر از جمله ابولهب عموى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را انتخاب كردند كه آن حضرت را بكشند. آنگاه از مجلس مشورت پراكنده شده، قرار گذاشتند كه نقشه را شب هنگام اجرا كنند و كسى را از آن تصميم خبر ندهند. شب موعود، ابولهب گفت: شب مناسب نيست. منتظر بمانيم وقت صبح حمله كرده كارش را بسازيم، بنابراين در اطراف منزل آن حضرت به انتظار ايستادند.

در اين هنگام آيه و «اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكرالله والله خير الماكرين»: « و ياد کن هنگامى را كه كافران درباره تو نيرنگ مى كردند تا تو رابه بند كشند يا بكشند يا (از مكه ) اخراج كنند و نيرنگ مى زدند، و خدا تدبير مى كرد و خدا بهترين تدبير كنندگان است» (30 سوره انفال) و به اين ترتيب خداوند رسولش را از تصميم و توطئه آنان آگاه ساخت .

 

 ليله المبيت

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مأمور به هجرت و خروج از مكه شد و از على عليه السلام خواست كه در بستر او بخوابد تا فكر كنند، كه او در بستر است . على عليه السلام با كمال اخلاص قبول كرد و در بستر آن حضرت آرمید و نبی اکرم(ص) در شب پنجشنبه اول ماه ربيع (سال 14 بعثت ) از مکه خارج شد. كفار فكر مى كردند كه رسول الله صلى الله عليه و آله در فراش خوابيده است ، ولى آن حضرت در حالى سوره يس را تا فاغشيناهم فهم لايبصرون مى خواند، مشتى خاك بر آنها افكند و از ميان آنها گذشت و به هدايت جبرئيل به طرف كوه ثور رفت و در راه ابوبكر را ديد. او را نيز با خود برد داخل غار ثور گرديدند. چون صبح روشن شد، كفار به منزل حضرت حمله كرده و به طرف بسترش پيش رفتند، على عليه السلام از بستر بيرون جهيد و ايستاد، و فرمود: چه شده چرا اينجا ريخته ايد؟ گفتند: عموزاده ات محمد كو؟ فرمود: مگر مرا نگهبان او كرده بوديد؟ آيا نگفتيد از شهر ما بيرون شو؛ او هم رفت ديگر چه مى خواهيد.؟ شروع كردند به زدن او؛ ولى ابولهب نگذاشت او را زياد اذيت كنند. كفار به ابولهب گفتند: اين كار حيله تو بود كه نگذاشتى شب كارمان را انجام دهيم .

 

 غار ثور

مهاجمان ناکام و خشمگين بيکار ننشسته و به هر سو در جستجوی محمد درآمدند. در پاره‏ اى از روايات آمده كه در ميان قريش مردى بود ملقب به ‏«ابو كرز» كه از قبيله خزاعه بود و در شناختن رد پاى افراد مهارتى بسزا داشت از اين رو چند نفر به دنبال او رفته و از وى خواستند رد پاى محمد را بيابد. ابو كرز اثر قدمهاى رسول خدا (ص) را از در خانه آن حضرت نشان داد و به دنبال آن همچنان پيش رفتند تا جايى كه ابوبكر به آن حضرت ملحق شده بود (5) گفت: در اينجا ابى قحافه يا پسرش نيز به او ملحق شده! اينان به دنبال جاى پاها همچنان تا در غار پيش آمدند. از آن سو رسول خدا(ص) و ابوبكر در غار آرميده و از شكافى كه وارد شده بودند بيابان و صحرا را مى‏نگريستند و خداى تعالى براى گم شدن رد پاى رسول خدا(ص) عنكبوتى را مامور كرده بود تا بر در غار تار بتند، و كبكهايى را فرستاد تا آنجا تخم‏ بگذارند و به هر ترتيبى بود وقتى مشركين به در غار رسيدند، ابو كرز نگاه كرد ديد رد پاها قطع شده از اين رو همان جا ايستاد و گفت: محمد و رفيقش از اينجا نگذشته و داخل اين غار هم نشده ‏اند زيرا اگر به درون آن رفته بودند اين تارها پاره مى‏شد و اين تخم كبكها مى‏شكست، ديگر نمى‏دانم در اينجا يا به زمين فرو رفته ‏اند و يا به آسمان صعود كرده ‏اند! آن حضرت سه روز در غار ثور ماند و سپس از غار بيرون آمد مردى از چوپانان قريش را ديد كه ابن اريقط نام داشت. به او فرمود: آيا بر جانم، از تو ايمن باشم ؟ گفت: در آن صورت تو را حفظ كرده و كسى را از وضع تو مطلع نمى كنم يا محمد صلى الله عليه و آله اراده كجا را دارى؟ فرمود: مى خواهم به يثرب بروم گفت: به خدا تو را از راهى مى برم كه هيچ كس نداند. فرمود: برو به مكه و به على عليه السلام بشارت ده كه خدا مرا اجازت هجرت فرموده است براى من آذوقه و مركبى آماده كند. ابن اريقط به محضر على عليه السلام آمد و جريان را گفت: على عليه السلام براى حضرت خوراك راه و يك مركب فرستاد و ابن بهيره نيز خوراك و دو تا مركب را آورد. آنگاه حضرت به طرف يثرب حركت فرمود .ابن اريقط او را بر راه نخله از ميان كوهها برد. پيوسته بيراهه مى رفتند، تا در قديد به راه اصلى وارد شدند و تا در نزد ام معبد به استراحت پرداختند و اعجازى از آن حضرت در رابطه با شير گوسفند (ام معبد) ظاهر شد. سپس راه را به طرف يثرب ادامه دادند.

اهل مدينه از آمدن رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم مطلع بودند. چون روز مى شد مردان و زنان به استقبال آن حضرت مى رفتند و چون هواگرم مى شد برمى گشتند. «قباء»نام مکانی است در نزديكى مدينه كه فاصله‏اش تا شهر مدينه حدود دو فرسخ يا كمى بيشتر بوده و اكنون نيز مسجد بسيار زيبايى كه اساس آن را رسول خدا(ص)پى ريزى كرده است در آنجا وجود دارد و اطراف آن را باغهايى سرسبز فرا گرفته. روزى كه حضرت رسول(ص)وارد«قباء»شد نزديكيهاى ظهر بود و مردم‏«قبا»كه مايوس شده بودند به خانه‏ها رفتند اما يكى از يهوديان كه هنوز در جاى بلندى نشسته و سمت مكه را مى‏نگريست ناگهان چشمش به چند نفر افتاد كه از راه رسيدند و در زير درختى آرميدند، حدس زد كه افراد تازه وارد پيغمبر اسلام و همراهان او باشند از اين رو فرياد زد: اى فرزندان‏«قيله‏»آن كسى كه روزها به انتظارش بوديد وارد شد!

در اينكه پيامبر گرامی (ص) چند روز در قباء توقف كرده اند؛ اختلافى در روايات هست. بسيارى گفته‏ اند سه روز در قباء بود تا على(ع)وفواطم (فاطمه دختر رسول خدا(ص)و فاطمه بنت اسد مادر آن بزرگوار و فاطمه دختر زبير) كه همراهش بودند به آن حضرت ملحق شده و سپس به سوى شهر مدينه حركت كرد و در پاره‏اى از روايات دوازده روز و پانزده روز نوشته‏اند و آنچه از نظر مورخين مسلم است اين مطلب است كه توقف آن حضرت بيشتر به خاطر آمدن على(ع) بود. روز جمعه آن حضرت ازقبا خارج شد و وقت ظهر به قبيله بنى سالم رسيد و سپس به طرف مدينه به راه افتادند.رسول گرامی اسلام (ص) در ميان استقبال پر شور مردم يثرب وارد اين شهر گرديد.ناقه حضرت در زمينی که متعلق به دو فرزند يتيم‏«عمرو» که نامشان سهل و سهيل بود خوابيد وتبديل به مکانی گرديد که امروزه زيارتگاه عاشقان آن حضرت می باشد.

 

مردم يثرب در ماه ذوالحجة در عقبه با پيامبر گرامی اسلام بيعت كردند، سه ماه بعد از آن ، رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در شب اول ربيع الاول از مکه خارج و روز دوازدهم ربيع الاول وارد مدينه شدند كه بعدها مبداء تاريخ هجرى قمرى گرديد. تاسيس تاريخ براي مسلمانان در زمان خلافت خليفه دوم مسلمين و با مشورت علي (ع) در سال شانزدهم هجري صورت گرفته است؛ که مبدا تاريخ را هجرت پيامبر و ماه نخست آن را محرم، سالي كه هجرت روي داده بود قرار دادند.

 

 

جریانی که به هجرت رسول اکرم از مکه به مدینه منتهی شد بسیار حیرت انگیز است. پیغمبر اکرم در ده سال اول بیعتشان که جناب ابوطالب پدر بزرگوار علی علیه السلام هنوز در قید حیات بود – و او رئیس بنی هاشم و مورد احترام همه قریش بود – به واسطه حمایت ابوطالب کمتر مورد آزار قرار می گفت. بعد از وفات ابوطالب، به فاصله چند روز همسر بزرگوارشان خدیجه سلام الله علیها از دنیا رفت. این زن واقعاً مصداق یار غمگسار بود و از نظر روحی بقدری با رسول خدا انطباق داشت که باید گفت در جهان نظیر نداشت. این زن بسیار فداکار و عاقله بود، مالش، جانش، هستی اش، خوشی، سعادت و همه چیز خود را به پای رسول اکرم ریخت. بعد از وفات ابوطالب و خدیجه سختگیری بر رسول اکرم به حد اعلا رسید. در این میان خدا وسیله عجیبی فراهم کرد:

مردم مدینه دو قبیله بودند به نام اوس و خزرج که همیشه با هم جنگ داشتند. یک نفر از آنها به نام اسعد بن زراه به مکه می آید برای اینکه از قریش استمداد کند. بر یکی از مردم قریش وارد می شود. کعبه از قدیم معبد بود – گو اینکه در آن زمان بتخانه بود – و رسم طواف که از زمان حضرت ابراهیم علیه السلام معمول بود هنوز ادامه داشت. هر کس که می آمد یک طوافی هم در کعبه می کرد. این شخص وقتی خواست برود به زیارت کعبه و طواف کند، میزبانش به او گفت: «مواظب باش! مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و جادوگری که گاهی در مسجدالحرام پیدا می شود و سخنان دلربای عجیبی دارد. یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بی اختیار می کند. سحری در سخنان او هست

اتفاقاً او موقعی برای طواف می رود که رسول اکرم در کنار کعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن می خواندند. در گوش این شخص پنبه کرده بودند که یک وقت چیزی نشنود. مشغول طواف کردن بود که قیافه شخصی خیلی او را جذب کرد. (رسول اکرم سیمای عجیبی داشتند) گفت نکند این همان آدمی باشد که اینها می گویند؟ یک وقت با خودش فکر کرد که عجب دیوانگی است که من گوشهایم را پنبه کرده ام. من آدمم، حرفهای او را می شنوم. پنبه را از گوشش بیرون انداخت. آیات قرآن را شنید. تمایل پیدا کرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با رسول اکرم شد. بعد آمد صحبتهایی کرد و بعدها ملاقاتهای محرمانه ای با حضرت رسول کردند تا اینکه عده ای از اینها به مکه آمدند و قرار شد در موسم حج در یکی از شبهای تشریق، یعنی شب دوازدهم، وقتی که همه خواب هستند بیایند در منی، در عقبه وسطی، در یکی از گردنه های آنجا، رسول اکرم (ص) هم بیایند آنجا و حرفهایشان را بزنند. در آنجا رسول اکرم فرمود من شما را دعوت می کنم به خدای یگانه و ... و شما اگر حاضرید ایمان بیاورید من به نزد شما خواهم آمد، آنها هم قبول کردند و مسلمان شدند.

زمینه اینکه رسول اکرم (ص) از مکه به مدینه منتقل شوند فراهم شد. این اولین حادثه بود. بعد حضرت رسول (ص) مصعب بن عمیر را به مدینه فرستادند و او در آنجا به مردم قرآن تعلیم داد. اینهایی که ابتدا آمده بودند، عده اندکی بودند؛ به وسیله این مبلغ بزرگوار عده زیاد دیگری مسلمان شدند و تقریباً جو مدینه مساعد شد. قریش هم روز به روز بر سختگیری خود می افزودند و در نهایت امر تصمیم گرفتند که دیگر کار رسول اکرم را یکسره کنند و ایشان را به قتل برسانند. همان شبی که اینها تصمیم گرفتند این تصمیم محرمانه را اجرا کنند، وحی الهی بر پیامبر اکرم نازل شد. (همان حرفی که به موسی گفته شد: ان الملأ یأتمرون بک لیقتلوک فاخرجقصص/20؛ ای موسی رجال درباره فرعون در کار تو شوری می کنند که تو را به قتل برسانند بزودی از این شهر بیرون برو.)
«
واذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکرالله و الله خیرالماکرین»؛ و آنگاه که کافران درباره تو مکر و حیله بکار می برند برای اینکه تو را زندانیت کنند یا خونت را بریزند یا تبعیدت کنند و آنها مکر می کنند و خدا هم مکری کند و خدا از همه مکرکنندگان بالاتر و بهتر است – انفال/30 – این آیه بر پیامبر نازل شد و به او فرمان خروج از مکه داده شد.

هجرت پيامبر(ص)، اساسي ترين اقدام در جهت شكل گيري امت اسلام و شكل گيري حكومت اسلامي است. اما قبل از پرداختن به دستاوردهاي مدني اين اقدام مهم پيامبر(ص)، بايد نگاهي به گذشته داشته باشيم.

رسول خدا(ص) و اصحابش در مدت 13 سال اقامت در مكه، از سخت ترين شكنجه هاي كفار مكه بي نصيب نماندند و ماندن ايشان در مكه، ديگر فايده اي نداشت و نتيجه اي كه بايد، گرفته شده بود و حتي چه بسا ماندن ايشان اثرهاي منفي و نامطلوبي در برداشت؛

لذا هجرت از مكه و استقرار در مكاني ديگر براي حفظ دستاوردهاي تبليغ رسالت پيامبر(ص) لازم بود تا بتوانند در پوشش آن هجرت،

آغازگر حركتي جديد در راه اسلام باشند.

تحقق اين امر با ارتباط مسلمانان با مردم يثرب و دعوت آنان به اسلام آسان گرديد و مسلمانان براي رهايي از فشارهاي كافران مكه،

دعوت اهل يثرب را پذيرفتند و به آن ديار هجرت كردند. بنابراين، اولين نتيجه اين سفر، رهايي از فشارهاي اقتصادي و سياسي و شكنجه هاي كفار بود.

نتيجه ديگري كه هجرت به مدينه براي مسلمانان در برداشت، ايجاد احساس امنيت رواني در بين مسلمانان بود و اين احساس خوشايند زمينه برنامه ريزي و طراحي جامعه اسلامي را براي ايشان فراهم ساخت.

پايه ريزي يك "تمدن جهاني" با وجود فشارهاي روحي امكان پذير نبود و هجرت به مدينه، اين زمينه را ايجاد كرد.

دستاورد ديگر هجرت پيامبر(ص) به مدينه، طرح ريزي يك جامعه مدني بر اساس يك طرح الهي يعني دين بود. اختلافها و سليقه هاي قبيله اي، بزرگترين مشكل آن زمان بود كه پيامبر(ص) بايد آن را رفع مي كردند، تا بتوانند امت اسلام را پايه ريزي كنند.

زندگي در مدينه، براي مسلمانان اين فرصت را به وجود آورد تا درباره نحوه ارتباطات، تجارت، مسايل نظامي و... به يك نظام مندي جامع دست يابند، كه اين امر به انسجام دروني امت اسلام كمك بسياري مي كرد.

از طرف ديگر، قبايل غير مسلمان اطراف مدينه هم خواستار عقد پيمان با پيامبر(ص) و امت اسلام بودند. لذا ما علاوه بر اتحاد در درون مرزهاي اسلام، شاهد روابط دور از تشنج با بيرون مرزهاي اسلام هم هستيم كه اين خود امنيت و آسايش فراواني براي جامعه اسلامي آن روز فراهم مي ساخت. شكل گيري يك جامعه و پايه ريزي تمدني كه بايد حصر زمان و مكان را بشكند و هويت و ماهيتي جهاني يابد، مستلزم رفع اختلافهاي دروني بود؛ لذا پيامبر(ص) در اولين اقدامهاي خود اختلافهاي بين ياران خود اعم از انصار و مهاجر را برطرف مي كردند، لذا ايشان در ابتكاري ماندگار، مسأله عقد اخوت بين آنان را مطرح ساختند. اين پيمان بين انصار و مهاجر و حتي بين مهاجرين بسته شد تا علاوه بر تقويت روحيه ايثار و گذشت، برتري جوييهاي قومي و قبيله اي را از بين ببرد.




 

اهداف پيامبر در رفع اختلافهاي قبيله‌اي و ايجاد اتحاد


پيمان اخوت و برادري بين مسلمانان- اعم از انصار و مهاجرين- در ابتداي امر تفاوتهاي فرهنگي و سياسي و اجتماعي را از بين برد،

زيرا در عقبه اين حركت فرهنگي و سياسي پيامبر(ص)، هدفي بزرگ نهفته بود.

بين مهاجر و انصار، افراد از سطوح مختلف اجتماعي حضور دارند، تفاوتهاي فرهنگي بسياري وجود دارد و فاصله طبقاتي اقتصادي موجود است. از همه مهمتر، در آن زمان تبعيض طبقاتي يك مسأله نهادينه شده است؛ لذا اين جمعيت با اين نوع تفكر نمي توانند به صورت منسجم عمل كنند و ساير خواسته هاي پيامبر(ص) را دنبال نمايند. از طرف ديگر، اين اختلافها، آنها را در مقابل دشمن بيروني ضعيف تر مي ساخت.

بنابراين، براي ساختن يك جامعه بايد به حذف موانع پرداخته مي شد كه اولين و مؤثرترين گام در اين مسير، رفع اختلافهاي موجود بود.

يكي از ظرايف كار پيامبر(ص) در انعقاد عقد اخوت بين مسلمانان، رعايت تناسبهاي روحي و رفتاري و اخلاقي بين كساني است كه قرار است بين آنها پيمان برادري بسته شود. رعايت اين اصل، حاكي از اهداف والاي اين طرح است، زيرا تا زماني كه اختلافهاي دروني حاكم باشد، شكل گيري يك جامعه منسجم كه بتواند مشكلات خود را حل و فصل كند، براي بهتر زندگي كردن برنامه ريزي نمايد و از همه مهمتر از مرزهاي خود دفاع نمايد، امكان پذير نيست. موضوع عقد اخوت يك مسأله اخلاقي نبوده است، بلكه مسأله اي اجتماعي در دين اسلام است. اين پيمان براي هر يك از طرفين عقد مسؤوليتهايي در پي داشته است. بنابراين پيامبر (ص) با تكيه بر دو اصل مهم، اين طرح را پايه ريزي و اجرا كردند. اولين اصلي كه اين پيمان بر آن استوار است، "تعامل" است. يقيناً هر فردي در زندگي، مصالح و منافعي براي خود متصور است كه ممكن است با ديگري متفاوت و حتي نقض كننده هم باشند. از سوي ديگر، شخصيت افراد با يكديگر متفاوت است؛ بنابراين در اين تناقضها و اختلافهاي شخصيتي و سليقه اي نزاعهايي هم براي دستيابي به منافع و مصالح شخصي پديد مي آيد كه نظم جامعه و امنيت آن را تحت الشعاع قرار مي دهد. اما بي شك، آنچه در دستورات اسلام به عنوان شرط اساسي حفظ جامعه اسلامي مهم است، در نظر گرفتن مصالح اجتماع با احترام به مصالح مشروع و معقول افراد است. بنابراين، اين پيمان باعث شد تا اين مشكل به صورت منطقي حل و فصل شود و رفع منطقي اين اختلافها با حاكميت يك اصل قابل قبول كه مصالح فرد و اجتماع در آن لحاظ شده است، محقق مي شود.

اصل ديگري كه در اين پيمان لحاظ شده بود، اصل حاكميت حق و عدالت است. براي خروج از بسياري خط قرمزها، نيازمند رعايت حق و پذيرش حاكميت آن در روابط فردي و اجتماعي هستيم.

غير از اين يعني حاكميت حق، نمي توان اختلافهاي قبيله اي و سليقه اي را حل و فصل نمود. صورت "حق و عدل" حكم مرجعيت رفع اين مشكلات در هر جامعه اي را دارد. اين يك مرز مشخص است. اما در همين فرايند هم، يكي ناراضي خواهد بود. حاكميت حق در مقام نظر و تئوري قابل قبول است، اما در مقام عمل گاهي اوقات با مشكلاتي مواجه مي شود.

 

حاكميت حق و عدالت و تدابير پيامبر در باره اخوت مسلمانان


در بسياري از مواضع، حتي هم خون بودن و هم قبيله بودن افراد، باعث تواضع و گذشت نمي شود، آن چيزي كه باعث خضوع افراد در مقابل خواسته هاي يكديگر است، چيزي وراي اين مسايل است و پيامبر(ص) هم بر اساس همين اصل آن حركت تاريخي را انجام دادند.

علاوه بر اين، مسأله حق و عدالت، گاهي اوقات با تصورات افراد شكل مي گيرد. مثلاً شخصي تصور خودش را درباره مسأله اي حق مي داند و فكر ديگري را ناحق. بنابراين، جامعه نوپاي اسلام كه با خطرهاي فراواني از درون و بيرون نظام مواجه بود، در اولين گام نيازمند حل اين نوع مشكلات اساسي و ظريف بود. نمي خواهيم بگويم هدف اسلام برقراري حكومت عدل و حاكميت حق نبود، بلكه اين مسأله را بايد از زاويه ديگري نگريست.

اسلام، خواهان تعالي انسانها در همه مراتب است. پذيرش حق و تن دادن به عدل يكي از مراتبي است كه مسلمان بايد طي كند، اما عدالت هميشه مطلوب شريعت ما نيست؛ گاهي اوقات مطلوب بالاتر از عدل و حق است. مثلاً زماني كه مسأله جهاد و دفاع از مسلمانان و مرزهاي اسلامي مطرح است، آن چيزي كه حاكميت دارد، عدالت و حق نيست بلكه مرتبه اي بالاتر از آن بايد در نظر گرفته شود، كه اگر غير از اين باشد، جهاد و دفاع در مراحل اوليه متوقف مي شود؛ چرا كه شخص مي گويد: چرا من كشته شوم و ديگري نه؟ خداوند هم در آيه شريفه مي فرمايد: "مؤمنان كساني هستند كه از جان خودشان گذشتند." و گذشتن از جان امري فراتر از تن دادن و پذيرش حق و عدالت است. آنچه در تفسير اين آيه تجلي پيدا مي كند، "ايثار" است. اين همان اصلي است كه پيامبر(ص) در پيمان برادري، به دنبال آن بودند.

وقتي جامعه اي به اين مرحله برسد كه افراد براي حفظ اصول و مباني دين، ايثار علي النفس داشته باشند، عدالت معنا ندارد. اسلام حق و عدالت را كد عبور از مرزهاي خطر گذاشته و ايثار را درجه تعالي انسانها.

پيامبر(ص) همين موضوع را در مورد عقد اخوت مقرر فرمودند كه براي حق دو پايه است؛ اولين آن حق و ديگري مواسات است، يعني در مواقعي كه فشار اقتصادي، سياسي و نظامي بر جامعه حكمفرما شد، ديگري هم از مال و ثروت من استفاده كند، البته، ايثار درجه بالاتر از مواسات است؛ اما پيامبر(ص) براي تعالي افراد و نجات جامعه اسلامي اين پله ها را ترسيم فرموده و مسلمانان را با انعقاد پيمان برادري به صعود از اين پله ها، تشويق نمودند.

خلاصه اينكه، آنچه از اين پيمان براي جامعه مسلمانان حاصل شد. تنها بعد اخلاقي آن نبود بلكه اين پيمان نتايج خوبي براي اجتماع اسلام داشت، و آن وحدت جامعه بود. لذا پيامبر اعظم(ص) بر اساس همان دو اصلي كه ذكر شد و با بستن پيمان برادري بين مسلمانان، يك اصل بنيادي را در روابط اجتماعي حاكم ساختند كه آن در جوامع مترقي امروز هم كاربرد فراواني دارد.

 

محورهاي اقدامات پيامبر(ص) در روزهاي نخستين شكل گيري حكومت در مدينه

 

ايجاد امنيت در همه ابعاد آن، اصل مهمي است كه پيامبر(ص) در برنامه ريزيهايشان به آن توجه وافر دارند. مسأله ديگر، نظام مند ساختن اصول حاكم بر جامعه است؛ يعني تشكيل يك جامعه قانونمند، منظم و منسجم كه بي نظمي و پراكندگي و تداخل امور در آن وجود ندارد و يا به حداقل رسيده است.

پيامبر(ص) براي تحقق اين امر به اقدامهاي مهمي دست زدند كه قابل توجه است و نشان از تدبير در رهبري از ناحيه ايشان است.

توجه ايشان به مسأله اقتصاد و تجارت قابل تأمل است، زيرا اقتصاد بدنه اجرايي هر جامعه و حكومت است.تشكيل كاروانهاي تجاري، نمونه اي از اين ادعاست. پيامبر (ص) حتي در حكومت خويش به مسأله حفظ محيط زيست توجه دارند، به گونه اي كه در تاريخ آمده است، به پيامبر(ص) خبر رسيد عده اي در منطقه اي به شكار پرندگان دست زده اند و ممكن است از تعداد آنها كم شود، و ايشان دستور به توقف شكار پرندگان آن منطقه دادند.

ثبت ديون و داد و ستدهاي اقتصادي، اطلاع رساني دقيق و ثبت بيماران و اموات و قراردادن قوانين موضوعه اي براي هر يك از اين اتفاقها، از ديگر اقدامهاي پيامبر(ص) در تشكيل جامعه اي متمدن در آن ايام است.

اقدام قابل توجه ديگري كه در آن روزها صورت گرفت، آمارگيري از كليه شهروندان مسلمان و ثبت و ضبط اتفاقهاي ممكن، توسط كفيل هر جمعيتي بود.

در واقع، يك سيستم اطلاعاتي دقيق و رده بندي شده، به لحاظ امنيتي هم قابل توجه است.

تأسيس "دارالافود" يا مهمان سرا، براي ميهمانان حكومتي، تعيين نويسندگان و كاتبان كلام وحي، تعيين مركزي براي ثبت اموال مردم، در نظر گرفتن سياستهاي زراعتي و... از اقدامهاي پيامبر اعظم(ص) در مدينه و در بدو تشكيل حكومت بود. تمام آنچه در جامعه آن روز اتفاق افتاد، پس از هجرت پيامبر(ص) به مدينه است. در مكه كسي به فكر تشكيل حكومت نبود، چه برسد به تعيين قانون و برنامه و ارايه طرح. اينها همه از ثمرات هجرت به مدينه است.

 

خطرات پيش روي حكومت پيامبر

 

دو خطر عمده حكومت پيامبر(ص) را نشانه گرفته بود. يكي منافقين بودند و ديگري يهوديان مدينه.

پيامبر(ص) گروه اول يعني منافقين را كه به سركردگي عبدا...ابن ابي فعاليت مي كردند، شديداً تحت نظر داشتند. زيرا آنان منشأ خطرهاي ديگري براي حكومت بودند. با اين همه، همواره صبر و تحمل در برخورد با اين گروه در سيره نبوي ملاحظه مي شود.

مشكل و خطر دوم يهوديان مدينه بودند كه يكي از اولين اقدامهاي پيامبر(ص) در بدو ورود به مدينه، پيوند اين عناصر نامتناجس و ستيزه جو بود. بنابراين پيامبر(ص)، با اين هدف منشوري تهيه كردند كه در آن حقوق و تعهدهاي بين مسلمانان و يهوديان تعريف شده بود.

يهوديان و نصارا در آن زمان در ميان اعراب جايگاه خوبي داشتند، آن هم به دليل اينكه اين عده خود را باسوادتر و عالم تر مي دانستند و اعراب نيز پذيرفته بودند. به هر حال، اعراب بشدت مجذوب اين دو گروه بودند به طوري كه وقتي كودكي بيمار مي شد، مادرش نذر مي كرد اگر شفا بيابد، او را يهودي يا مسيحي كند!

از طرف ديگر، بين يهوديان آن روز مدينه، نوعي طبقه بندي اجتماعي وجود داشت و بستن اين پيمان با يهوديان بيشتر به خاطر

بازگشت كساني بود كه بعداً به اين دين گرويده بودند. اين هدف محقق شد و خيلي از اين افراد بعداً مسلمان شدند. به درستي مي

توان گفت اين پيمان بيانگر زمامداري بي رقيب پيامبر(ص) در بازسازي ملت و جامعه اي است كه تمدن را تجربه نكرده بودند و

پيامبر(ص) اولين منشور آزادي فكر را با طرح اين موضوعات پايه ريزي كردند.


دقيقاً اين پيمان و پيمان اخوت هر دو در جهت رفع اختلافهاي دروني لازم بود، چرا كه گرچه سياست خارجي براي هر حاكمي از

اولويتهاي حكومتي اوست اما تا زماني كه امنيت و صلح در درون جامعه حاكم نباشد، امكان برنامه ريزي در اين مسير وجود ندارد. لذا

پيامبر(ص) براي رفع اين اختلافها و دفع فتنه، اين دو پيمان را منعقد ساختند.


مهمترين مفاد پيمان

 

مفاد اين پيمان همه در مسير اصلاح امور تعيين شده بود و مفيد فايده.اما آنچه در اين پيمان برجسته تر از ساير نكات است. بحث حفظ

كرامت انسانها- با هر ديني كه دارند- و آزادي درعمل به دين خودشان است. در واقع، اسلام و پيامبر(ص) هيچ منافاتي بين زندگي

يهوديان و اقليتها در كشور مسلمان و آزادي فكري قايل نمي شوند.

مسأله بعدي مصونيت آنان از تعرض به خاطر دينشان است. لذا ما شاهد وجود آزادي بيان وفكر در جامعه آن روز در كنار احترام به

مصالح جامعه هستيم؛ يعني با اين همه اجازه تعدي و تعرض و خروج از پيمان به يهوديان و هم پيمانان پيامبر(ص) داده نشده است،

چرا كه در غير اين صورت هرج و مرج، جامعه را فرا خواهد گرفت.

اين معاهده مي تواند اساسنامه سياست خارجي دولت اسلامي در هر دوره اي باشد.

 

حقوق اقليتهاي مذهبي در حكومت پيامبر(ص)

 

معاهداتي كه پيامبر(ص) با دو قوم يهود و مسيحي آن زمان داشتند، گواه حفظ و رعايت حقوق اقليتها در حكومت ايشان است.

پيامبر(ص) در پيماني كه با مسيحيان مهاجم نجران بستند، به چند نكته تأكيد ورزيدند كه از آن جمله مي توان به حفظ و قبول امنيت

جاني و مالي و مذهبي ايشان، آزادي در عمل به فرايض ديني، عدم تغيير در حقوق و امتيازها- با وجود مهاجم بودن ايشان- احترام به

اسقف ها و كشيشان و...، اشاره كرد.

مطالعه اين سند، وسعت آزاد انديشي حضرت محمد(ص) را نشان مي دهد و اتهامهايي را كه بر ايشان مبني بر جنگ افروزي از ناحيه

غربيان وارد شده، خنثي مي سازد.

ما، علاوه بر رعايت حقوق اقليتهاي مذهبي در حكومت پيامبر (ص) شاهد جايگزيني امنيت، صلح و آسايش عمومي به جاي جنگ،

نفاق و كينه توزي هستيم.

 

جهاد در فقه اسلامي و برخورد معاندان با اين موضوع

 

يكي از مسايل قابل توجه در مناسبات پيامبر(ص)، مسأله تعهدات بين المللي ايشان بود و اين امر در شيوه دعوت سران حكومتهاي

مقتدر آن ايام كه چيزي به نام تعهدات بين المللي در روابط خارجي كشورها وجود نداشت، روشن و آشكار است.

پيامبر(ص) در اولين گام دعوت سران كشورها، با فرستادن پيك و نگارش نامه، آنان را به اسلام دعوت كردند. همچنين، در مقابل

متجاوزان مسيحي نجران، با پيمان صلح و قايل شدن حقوق، به پيامبر رحمت بودن خويش مهر اثبات زدند، حال آنكه مي توانستند

چون سران حكومتهاي موجود آن ايام، درصدد انتقام برآيند. در زماني كه در ميان مسيحيان تفتيش عقايد يك امر مرسوم بود، ايشان به

يهوديان و مسيحيان آزادي فكر و عقيده در درون خاك اسلامي عطا مي كنند؛ لذا اتهام جنگ ورزي به ايشان، اتهامي بي اساس

است.

اسلام دين محبت، صلح و امنيت است. در واقع، سياست مسالمت آميز ديني مسلمانان باعث گرويدن پيروان ساير اديان به اسلام

بوده است نه زور و قدرت و آنچه در تاريخ به عنوان جنگهاي پيامبر(ص)، عنوان شده، بيش از هر چيزي جنبه دفاعي داشته است. لذا

مبناي ارتباط در اسلام، جنگ نيست.

 

ابن هشام» مى‏نويسد: پس از رفتن رسول خدا، على بن ابيطالب سه شبانه روز در مكه باقى ماند، و امانتهائى را كه پيغمبر (ص) باو سپرده بود، به صاحبانش برگردانيد و آنگاه، روانه مدينه شد. (1)

«يعقوبى» مى‏نويسد: فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا، را على بن ابيطالب از مكه به مدينه آورد، و پس از دو ماه اقامت در مدينه با وى ازدواج كرد. (2)

افراد ديگر هم در مكه خانه و زندگى خود را رها مى‏كردند، و دسته دسته و بصورت خانوادگى به مدينه هجرت مى‏كردند، و به قول «ابن اسحاق» هر كس از مسلمانان هم در مكه باقى مانده بود، به بند و زندان دشمنان در آمد. (3)

ديگران هم نوشته‏اند: على عليه السلام سه فاطمه را از مكه به طرف مدينه حركت داد: فاطمه زهراء دختر پيامبر (ص) فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين و فاطمه دختر «زبير بن عبدالمطلب» كه اتفاقا دشمنان هم كه با صد شتر براى رديابى و دستگيرى پيغمبر (ص) همه راههاى خروجى و اطراف مكه را جستجو مى‏كردند (4) با على عليه السلام و همراهان او برخورد نمودند و مانع حركت و هجرت آنان شدند، براى آنان شرائط سخت و هولناكى به وجود آمد و فاطمه‏ها مرعوب و ناراحت شدند، اما عنايت خداوندى و شجاعت و كياست على عليه السلام آنان را از تعرض دشمنان مصون داشت، و سرانجام فاطمه زهرا و ساير بانوان به سلامت به مدينه رسيدند و در خانه «ابو ايوب انصارى» به رسول خدا ملحق شدند. (5)

بدين ترتيب، فاطمه‏ايكه حدود 10 سال داشت، به عنوان يك عنصر مقاوم و معصوم، و يك الگوى رفتارى سرفراز، هجرت خويش را از مكه به مدينه، با نهايت مقاومت و سربلندى به انجام رسانيد، تا در سنگرهاى جديد رسالت، مبارزه و مسئوليت الهى خويش را ادامه دهد

هجرت پيامبر، به عنوان نقطه عطفى در تاريخ اسلام و تاريخ بشر، با همه مسائل و مشكلاتى كه داشت انجام گرفت. پيامبر بزودى در حومه مدينه استقرار يافت و مدتى كه از استقرار خود و گروهى از يارانش گذشته بود به مكه پيغام فرستاد كه على عليه السلام به مدينه حركت كند و «فاطمه‏ها» را با خود بياورد. فاطمه‏ها سه تن بودند: فاطمه بنت اسد مادر على عليه السلام، فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب دختر عموى پيامبر، و فاطمه زهرا عليها السلام دختر رسول الله (ص) ...

على عليه السلام طبق فرمان رسول خدا همراه اين قافله بانوان پرده عصمت و عفاف، از مكه حركت كرد. مشركين هم كه از ماجرا خبر يافته بودند انتظار چنين ساعتى را مى‏كشيدند تا با حمله به اين كاروان كوچك ولى عظيم الشأن كينه و عداوت خود را نشان دهند. اين بود كه با كمال وقاحت و بى‏شرمى، و حتى برخلاف اصول جوانمردى كه در دوره جاهلى مردان عرب بدان پاى‏بند بودند، عده‏يى را با سلاح و جهازات جنگى به تعقيب آنها فرستادند. وقتى مشركين رذيلت نهاد و پست‏نژاد به قافله بانوان شرافت و طهارت نزديك شدند، على (ع) آن شير غرنده ميدان‏هاى نبرد كفر و ايمان و پهلوان جنگ‏هاى حق و باطل، آن كه از طنين فريادش لرزه بر اندامها مى‏افتاد و برق شمشيرش چشم‏ها را خيره مى‏كرد، به طرف دشمنان مهاجم برگشت. يك تنه به مقابله با آن نابكاران رفت. شمشير هول انگيزش را كشيد و چنان به سوى آنها هجوم برد كه بيش از چند لحظه تاب مقاومت نياوردند و بزودى عقب نشينى كرده و پا به فرار گذاشتند. بدينگونه على (ع) با كمال شهامت از ناموس اسلام و مسلمين دفاع كرد و فاطمه‏هاى گرامى را به سلامت از معركه بيرون برد و به مدينه رسانيد.

چه كسى مى‏تواند آن صحنه را پيش خود مجسم سازد و احساس كند كه فاطمه‏هاى گرامى در آن لحظه هولناك چه اضطراب و نگرانى سختى داشته‏اند؟ و بويژه چه كسى مى‏تواند احساس كند كه فاطمه خردسال وقتى ديده است دشمنان قسم خورده پدر ارجمندش، به سلاح‏هاى آخته و در يك گروه چندين نفره به قصد جان آنها حمله كرده و راه را بر آنان بسته‏اند و آنها جز يك مرد، كسى را همراه ندارند تا از جان و ناموس‏شان دفاع كند، در چه نگرانى و اضطرابى بسر برده و چه لحظه‏هاى دشوارى را سپرى كرده است؟ ... براستى تاريخ در اينگونه موارد چه زبان قاصرى دارد. زيرا تنها مى‏تواند وقايع و حوادث را ثبت كند و هرگز قادر نيست احساس‏ها و انديشه‏هايى را كه در حال وقوع آن حوادث بر افراد گذشته است بيان كند...

بهرگونه آن قافله وارد مدينه شد. فاطمه زهرا در منزل ابى‏ايوب انصارى كه موقتا قرارگاه پدر گرامى‏اش بود، چشمش به ديدار جمال جميل پدر روشن گرديد و خود را به آغوش پر مهر پدر سپرد و آرامش و سكون خود را بازيافت. ولى خاطره آن سفر پرخطر هرگز از يادش نرفت و لحظه‏هاى جانكاهى كه على (ع) يك تنه در برابر عده‏يى مشرك مسلح به دفاع و مبارزه ايستاده بود همواره در نظرش مجسم بود. آرى اين خاطره هم روى خاطرات سازنده ديگرش انباشته گرديد تا در تكوين شخصيت والاى او نقش خاص خود را ايفاء كند. و مجموعه اين حوادث و خاطرات و مصائب و رنج‏ها لازم بود تا از او انسانى كامل و مجرب تلخ و شيرين ديده و تجربه اندوخته بسازد. و به جامعه بشريت و بويژه اجتماع مسلمين هديه زيادى كند. آرى چنان زن قهرمانى، مى‏بايست چنان حوادث و مصائبى را پشت سر مى‏گذاشت تا به آن مقام والا و شخصيت بى‏نظير دست يابد، و مادر پيشوايان قهرمان و امامان راستين و رهبران بزرگوار بشريت گردد...

فاطمه زهرا، زندگى در مدينه را در كنف حمايت و عنايت خاص پدر بزرگوارش ادامه مى‏داد و از تربيت‏هاى ويژه چنان پدرى برخوردار مى‏شد. آنهمه اخلاص‏ها و ايثارها را مى‏ديد و از آنهمه شب زنده‏دارى‏ها و تهجدها و فعاليت‏هاى خستگى ناپذير او در راه اسلام و خدا، درس زندگى و ايمان و مقاومت مى‏آموخت و آنهمه را در زندگى خويش تمرين مى‏كرد و به كار مى‏گرفت و بدينسان خود را آماده روزهاى آينده مى‏ساخت...

عرب جاهلى را «مبدأ تاريخ» ثابتى نبود، و هر پيشامدى را كه به نظر آنان اهميت داشت، مبدأ تاريخ حوادث ديگر قرار مى‏دادند و پس از چندى كه حادثه مهم ديگرى روى مى‏داد ترتيب تاريخى گذشته را از دست داده و تاريخى از نو بنياد مى‏نهادند.

هر يك از حوادث مهم ذيل به ترتيب، مدتى مبدأ تاريخ «عرب عدنانى» و «بنى ـ اسماعيل» بوده است:

1 ـ ورود «اسماعيل بن ابراهيم» عليهما السلام به مكه (بناى كعبه به دست ابراهيم و اسماعيل) .

2 ـ پراكنده گشتن فرزندان «معد بن عدنان» .

3 ـ آغاز رياست «عمرو بن لحى خزاعى» كه دين حنيف حضرت «ابراهيم» را دگرگون ساخت و بت پرستى را در مكه رواج داد.

4 ـ وفات «كعب بن لؤى» جد هفتم رسول اكرم (520 سال پيش از واقعه فيل) كه مدتى مديد تاريخ قريش بر آن استوار بود.

5 ـ واقعه «غدر» (256 سال، يا 200 يا 150 سال پيش از بعثت) (1) كه طايفه «بنى يربوع» بر فرستادگان پادشاه «حميرى» تاختند و آنها را كشتند و پرده‏هاى كعبه را كه شاه «حمير» فرستاده بود، به يغما بردند.

6 ـ وفات «قصى بن كلاب» جد چهارم رسول اكرم.

7 ـ واقعه «فيل» (در سال ميلاد رسول اكرم كه «ابو يكسوم: أبرهه حبشى»«أبرهة الأشرم» در هفدهم محرم سال 216 از «عام الغدر» براى ويران ساختن كعبه به پيش تاخت و با سپاهيان خويش به عذاب الهى هلاك گرديد) . ـ جنگ‏هاى «عام الفجار» كه ميان قبيله «قيس عيلان» از يك طرف و «قريش» و «بنى كنانه» از طرف ديگر در ماه‏هاى حرام (ذى قعده، ذى حجه، محرم و رجب) روى داد و رسول خدا در «فجار» آخر معروف به «فجار براض» حضور يافت و «فجار دوم» (20 سال بعد از عام الفيل) مبدأ تاريخ قرار گرفت.

9 ـ مرگ «هشام بن مغيره مخزومى» پدر أبو جهل: «عمرو بن هشام» و عموى «خالد بن وليد» .

10 ـ حلف الفضول كه به قول مسعودى، مبدأ تاريخ بعضى از «بنى اسماعيل» بود (2)

11 ـ تجديد بناى كعبه به دست قريش (پنج سال پيش از بعثت) .

12 ـ مورخان اسلامى از قبيل: يعقوبى و طبرى و مسعودى و مقريزى، مبدأ تاريخ حوادث سيزده سال پس از بعثت رسول اكرم را همان بعثت قرار داده‏اند، مثلا مى‏گويند: محصور شدن «ابو طالب» و «بنى هاشم» و «بنى مطلب بن عبد مناف» در «شعب أبى طالب» در غره محرم سال هفتم بعثت روى داد.

مسعودى مى‏گويد: هنگامى كه رسول خدا مبعوث شد، تاريخ قريش بر اساس مرگ «هشام بن مغيره مخزومى» ، و واقعه فيل استوار بود (3) .

13 ـ در اوائل خلافت عمر، هجرت رسول اكرم از مكه به مدينه كه در سال چهاردهم بعثت واقع شد، مبدأ تاريخ مسلمين جهان شناخته شد و تا امروز هم مبدأ تاريخ هجرى قمرى و هجرى شمسى مسلمانان جهان همان هجرت است (4)

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ ر.ك: مروج الذهب، ج 2، ص 380 و التنبيه و الاشراف، ص 273، تاريخ حمزه ص 93 ـ .96

2 ـ التنبيه و الاشراف، ص .179

3 ـ التنبيه ص .180

4 ـ مسعودى بعد از ذكر مبادى تاريخ ملت‏هاى گذشته و مجوس و پيشنيان از يونانيان و روميان و نبط يعنى سريانيان و قبطيان و اسرائيليان و نصرانيان و هنديان و چينيان مى‏نويسد: عرب پيش از ظهور اسلام، تاريخ‏هاى بسيار داشتند: «حمير» و «كهلان» پسران «سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان» در سرزمين يمن، پادشاهان خود را از «تبايعه» و جز آنان مانند پادشاهى «تبع أكبر» و «تبع اصغر» و «تبع ذى الاذعار» و «تبع ذى المنار» مبدأ تاريخ قرار مى‏دادند و نيز آتش صوران (به فتح صاد: جائى در يمن) را كه در بعضى از سنگستانهاى دور دست يمن ظهور مى‏كرد و گفته مى‏شود كه دو دانشمند يهودى كه تبع آنان را از مدينه به يمن آورد، بر مردم يمن بدان احتجاج كردند و همان باعث يهودى شدن بسيارى از مردم يمن گرديد و مبعوث شدن «شعيب بن مهدم» (تاج العروس: شعيب بن ذى مهدم (ر.ك: ماده هدم) .م). و پادشاهى «ذو نواس» و پادشاهى «جذيمة بن مالك» و پادشاهى «آل أبى شمر غسانى» در شام، و عام السيل» يعنى سيل عرم كه در قرآن ذكر شده و بيرون رفتن «عمرو بن مزيقياء» عمرو مزيقياء (بدون ابن) ر.ك: معارف ابن قتيبه ص 64 (پاورقى) و 108 س 13 و غيره و جمهرة انساب العرب ص 331 و x473 م). از «مأرب» كانون «غسانيان» با قوم خود از «أزد» و جز آنان از «كهلان» و «حمير» و پراكنده شدنشان در بلاد، و سلطه حبشه بر يمن و سلطه ايرانيان بر يمن، و از بين رفتن حبشيان تا رسيدن اسلام، همه اينها را مبدأ تاريخ قرار داده بودند.

اما تاريخ فرزندان معد بن عدنان:

غالب شدن «جرهميان» بر «عمالقه» و راندنشان از حرم و بعد هلاك «جرهميان» در حرم، سپس «عام تفرق» يعنى سال پراكندگى اولاد «نزار بن معد بن عدنان» از «ربيعه» و «مضر» و «إياد» و «أنمار» ، سپس «عام الفساد» يعنى سالى كه ميان طوايف و قبايل عرب زد و خوردها و جنگها در گرفت و جا به جا شدند و مساكن خود را تغيير دادند، و نيز «حجة الغدر» كه در حدود صد و پنجاه سال پيش از اسلام روى داد و جنگى كه ميان «بكر بن وائل» و «تغلب بن وائل» روى داد، معروف به «حرب بسوس» و جنگ «بنى بغيض بن ريث بن غطفان» معروف بن حرب «داحس» و «غبراء» در حدود شصت سال پيش از بعثت و جنگ «أوس» و «خزرج» پسران «حارثة بن ثعلبه» كه به سبب درازى گردنش «عنقاء» ناميده شد، و أوس و خزرج برادران أبوينى بودند و مادرشان «قيله» (به فتح قاف و سكون ياء) دختر «جفنة بن عتبه» و به قولى دختر «كاهل بن عذره» بود و عام خنان يعنى سالى كه بيشتر مردم به بيمارى خنان گرفتار شدند، هر يك از اينها را مبدأ تاريخ قرار داده بودند.و هر قبيله‏اى از قبايل عرب يكى از روزهاى رزمى مشهور خويش را مبدأ تاريخ قرار مى‏دادند، چنانكه «بكر بن وائل» و «تغلب بن وائل» عام التحالق را (عام تحلاق اللمم كه بنى بكر سرهاى خود را تراشيدند تا بدان نشاندار باشند) كه جنگ «بسوس» معروف در آن روى داد مبدأ تاريخ قرار دادند، و «فزارة بن بغيض» و «عبس بن بغيض» ، «يوم جبله» را كه قبيله عبس بر فزاره پيروز آمد و «حذيفه» و «حمل» پسران بدر كشته شدند، و بنى عامر بن صعصعه «يوم شعب جبله» را كه چهل و چند سال پيش از اسلام ميان بنى عامر و بنى تميم روى داد، و قبيله «اياد» بيرون رفتن خود را از «تهامه» و جنگ‏هاى خود را با پارسيان كه به «وقعه دير الجماجم» معروف شد و در زمان پادشاهى شاپور ذو الاكتاف واقع گشت.

سپس «بيرون رفتن خود» را از عراق به جزيره در موقعى كه شاپور بر ايشان حمله برد و بعد «سال انتقال خود» را از ديارشان به سرزمين روم، (آخر دسته‏اى كه از ايشان در خلافت عمر بن خطاب از سرزمين جزيره و موصل به روم شتافتند و كيش نصرانى داشتند، و از جزيه دادن سر باز زدند در حدود چهل هزار نفر بودند) مبدأ تاريخ قرار دادند.قبيله تميم «عام الكلاب» (به ضم اول: نام جائى است) يعنى سالى كه در آن جنگى ميان ربيعه و تميم روى داد مبدأ تاريخ شناختند.و أسد و خزيمه «عام مأقط» را كه حجر بن حارث بن عمرو: آكل المرار كندى پدر امرؤ القيس را كشتند، و أوس و خزرج پسران حارثه «عام آطام» را كه بر سر آطام يعنى برج‏ها جنگيدند، همان برج‏هائى كه أوس و خزرج در آنها پناه مى‏گرفتند و در أيام عثمان بن عفان خرابش كردند، و طيى‏ء و حليمه كه نامش مالك بن أدد است، «عام الفساد» را يعنى همان سال را كه جنگى ميان غوث بن طيى‏ء، و جديلة بن سعد، در دو كوه طيى‏ء، يعنى «أجأ» و «سلمى» و پيرامونش روى داد و صد و سى سال دوام يافت، و در خلال آن به گفته «هيثم بن عدى طائى»: «حاتم بن عبد الله» و «أوس بن حارثه» و «زيد الخيل» تولد يافتند.

و به قول برخى از مورخان، فرزندان آدم از هبوط وى تا بعثت نوح و از بعثت نوح تا وقوع طوفان و از وقوع طوفان تا آتش ابراهيم را تاريخ نهادند.و آنگاه كه فرزندان ابراهيم بسيار شدند «بنى اسحاق» از آتش ابراهيم تا يوسف و از يوسف تا مبعث موسى و از مبعث موسى تا پادشاهى داود و سليمان و ديگر حوادث بعد از آن را تاريخ قرار دادند.و «بنى اسماعيل» از بناى كعبه كه به دست ابراهيم و اسماعيل ساخته شد تا پراكندگى فرزندان معد بن عدنان را، و هر گاه قومى از «تهامه» بيرون مى‏رفت، همان را مبدأ تاريخ خود قرار مى‏دادند و باقى ماندگان از أولاد اسماعيل در تهامه، خروج آخرين كسانى را كه از تهامه خارج شدند يعنى «قبيله قضاعه» كه «سعد» و «نهد» و «جهينه» باشند تا مرگ «كعب بن لؤى» ، مبدأ تاريخ مى‏شناختند.سپس مرگ كعب را تا «عام الفيل» مبدأ تاريخ مى‏دانستند.

برخى از اينان «يوم الفجار» و برخى «حلف الفضول» را مبدأ تاريخ قرار دادند و هنگامى كه رسول خدا مبعوث شد، مرگ «هشام بن مغيره مخزومى» و «واقعه فيل» مبدأ تاريخ قريش بود، براى ابراهيميان نيز تاريخ‏هاى بسيارى ذكر شده است، از جمله: وفات ابراهيم و سپس وفات اسحاق (ر.ك: التنبيه و الاشراف، ص 167 ـ 180، نهاية الارب، ص 417، ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 1 ص

عرب جاهلى را «مبدأ تاريخ» ثابتى نبود، و هر پيشامدى را كه به نظر آنان اهميت داشت، مبدأ تاريخ حوادث ديگر قرار مى‏دادند و پس از چندى كه حادثه مهم ديگرى روى مى‏داد ترتيب تاريخى گذشته را از دست داده و تاريخى از نو بنياد مى‏نهادند.

هر يك از حوادث مهم ذيل به ترتيب، مدتى مبدأ تاريخ «عرب عدنانى» و «بنى ـ اسماعيل» بوده است:

1 ـ ورود «اسماعيل بن ابراهيم» عليهما السلام به مكه (بناى كعبه به دست ابراهيم و اسماعيل) .

2 ـ پراكنده گشتن فرزندان «معد بن عدنان» .

3 ـ آغاز رياست «عمرو بن لحى خزاعى» كه دين حنيف حضرت «ابراهيم» را دگرگون ساخت و بت پرستى را در مكه رواج داد.

4 ـ وفات «كعب بن لؤى» جد هفتم رسول اكرم (520 سال پيش از واقعه فيل) كه مدتى مديد تاريخ قريش بر آن استوار بود.

5 ـ واقعه «غدر» (256 سال، يا 200 يا 150 سال پيش از بعثت) (1) كه طايفه «بنى يربوع» بر فرستادگان پادشاه «حميرى» تاختند و آنها را كشتند و پرده‏هاى كعبه را كه شاه «حمير» فرستاده بود، به يغما بردند.

6 ـ وفات «قصى بن كلاب» جد چهارم رسول اكرم.

7 ـ واقعه «فيل» (در سال ميلاد رسول اكرم كه «ابو يكسوم: أبرهه حبشى»«أبرهة الأشرم» در هفدهم محرم سال 216 از «عام الغدر» براى ويران ساختن كعبه به پيش تاخت و با سپاهيان خويش به عذاب الهى هلاك گرديد) . ـ جنگ‏هاى «عام الفجار» كه ميان قبيله «قيس عيلان» از يك طرف و «قريش» و «بنى كنانه» از طرف ديگر در ماه‏هاى حرام (ذى قعده، ذى حجه، محرم و رجب) روى داد و رسول خدا در «فجار» آخر معروف به «فجار براض» حضور يافت و «فجار دوم» (20 سال بعد از عام الفيل) مبدأ تاريخ قرار گرفت.

9 ـ مرگ «هشام بن مغيره مخزومى» پدر أبو جهل: «عمرو بن هشام» و عموى «خالد بن وليد» .

10 ـ حلف الفضول كه به قول مسعودى، مبدأ تاريخ بعضى از «بنى اسماعيل» بود (2)

11 ـ تجديد بناى كعبه به دست قريش (پنج سال پيش از بعثت) .

12 ـ مورخان اسلامى از قبيل: يعقوبى و طبرى و مسعودى و مقريزى، مبدأ تاريخ حوادث سيزده سال پس از بعثت رسول اكرم را همان بعثت قرار داده‏اند، مثلا مى‏گويند: محصور شدن «ابو طالب» و «بنى هاشم» و «بنى مطلب بن عبد مناف» در «شعب أبى طالب» در غره محرم سال هفتم بعثت روى داد.

مسعودى مى‏گويد: هنگامى كه رسول خدا مبعوث شد، تاريخ قريش بر اساس مرگ «هشام بن مغيره مخزومى» ، و واقعه فيل استوار بود (3) .

13 ـ در اوائل خلافت عمر، هجرت رسول اكرم از مكه به مدينه كه در سال چهاردهم بعثت واقع شد، مبدأ تاريخ مسلمين جهان شناخته شد و تا امروز هم مبدأ تاريخ هجرى قمرى و هجرى شمسى مسلمانان جهان همان هجرت است (4)

4 ـ مسعودى بعد از ذكر مبادى تاريخ ملت‏هاى گذشته و مجوس و پيشنيان از يونانيان و روميان و نبط يعنى سريانيان و قبطيان و اسرائيليان و نصرانيان و هنديان و چينيان مى‏نويسد: عرب پيش از ظهور اسلام، تاريخ‏هاى بسيار داشتند: «حمير» و «كهلان» پسران «سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان» در سرزمين يمن، پادشاهان خود را از «تبايعه» و جز آنان مانند پادشاهى «تبع أكبر» و «تبع اصغر» و «تبع ذى الاذعار» و «تبع ذى المنار» مبدأ تاريخ قرار مى‏دادند و نيز آتش صوران (به فتح صاد: جائى در يمن) را كه در بعضى از سنگستانهاى دور دست يمن ظهور مى‏كرد و گفته مى‏شود كه دو دانشمند يهودى كه تبع آنان را از مدينه به يمن آورد، بر مردم يمن بدان احتجاج كردند و همان باعث يهودى شدن بسيارى از مردم يمن گرديد و مبعوث شدن «شعيب بن مهدم» (تاج العروس: شعيب بن ذى مهدم (ر.ك: ماده هدم) .م). و پادشاهى «ذو نواس» و پادشاهى «جذيمة بن مالك» و پادشاهى «آل أبى شمر غسانى» در شام، و عام السيل» يعنى سيل عرم كه در قرآن ذكر شده و بيرون رفتن «عمرو بن مزيقياء» عمرو مزيقياء (بدون ابن) ر.ك: معارف ابن قتيبه ص 64 (پاورقى) و 108 س 13 و غيره و جمهرة انساب العرب ص 331 و x473 م). از «مأرب» كانون «غسانيان» با قوم خود از «أزد» و جز آنان از «كهلان» و «حمير» و پراكنده شدنشان در بلاد، و سلطه حبشه بر يمن و سلطه ايرانيان بر يمن، و از بين رفتن حبشيان تا رسيدن اسلام، همه اينها را مبدأ تاريخ قرار داده بودند.

اما تاريخ فرزندان معد بن عدنان:

غالب شدن «جرهميان» بر «عمالقه» و راندنشان از حرم و بعد هلاك «جرهميان» در حرم، سپس «عام تفرق» يعنى سال پراكندگى اولاد «نزار بن معد بن عدنان» از «ربيعه» و «مضر» و «إياد» و «أنمار» ، سپس «عام الفساد» يعنى سالى كه ميان طوايف و قبايل عرب زد و خوردها و جنگها در گرفت و جا به جا شدند و مساكن خود را تغيير دادند، و نيز «حجة الغدر» كه در حدود صد و پنجاه سال پيش از اسلام روى داد و جنگى كه ميان «بكر بن وائل» و «تغلب بن وائل» روى داد، معروف به «حرب بسوس» و جنگ «بنى بغيض بن ريث بن غطفان» معروف بن حرب «داحس» و «غبراء» در حدود شصت سال پيش از بعثت و جنگ «أوس» و «خزرج» پسران «حارثة بن ثعلبه» كه به سبب درازى گردنش «عنقاء» ناميده شد، و أوس و خزرج برادران أبوينى بودند و مادرشان «قيله» (به فتح قاف و سكون ياء) دختر «جفنة بن عتبه» و به قولى دختر «كاهل بن عذره» بود و عام خنان يعنى سالى كه بيشتر مردم به بيمارى خنان گرفتار شدند، هر يك از اينها را مبدأ تاريخ قرار داده بودند.و هر قبيله‏اى از قبايل عرب يكى از روزهاى رزمى مشهور خويش را مبدأ تاريخ قرار مى‏دادند، چنانكه «بكر بن وائل» و «تغلب بن وائل» عام التحالق را (عام تحلاق اللمم كه بنى بكر سرهاى خود را تراشيدند تا بدان نشاندار باشند) كه جنگ «بسوس» معروف در آن روى داد مبدأ تاريخ قرار دادند، و «فزارة بن بغيض» و «عبس بن بغيض» ، «يوم جبله» را كه قبيله عبس بر فزاره پيروز آمد و «حذيفه» و «حمل» پسران بدر كشته شدند، و بنى عامر بن صعصعه «يوم شعب جبله» را كه چهل و چند سال پيش از اسلام ميان بنى عامر و بنى تميم روى داد، و قبيله «اياد» بيرون رفتن خود را از «تهامه» و جنگ‏هاى خود را با پارسيان كه به «وقعه دير الجماجم» معروف شد و در زمان پادشاهى شاپور ذو الاكتاف واقع گشت.

سپس «بيرون رفتن خود» را از عراق به جزيره در موقعى كه شاپور بر ايشان حمله برد و بعد «سال انتقال خود» را از ديارشان به سرزمين روم، (آخر دسته‏اى كه از ايشان در خلافت عمر بن خطاب از سرزمين جزيره و موصل به روم شتافتند و كيش نصرانى داشتند، و از جزيه دادن سر باز زدند در حدود چهل هزار نفر بودند) مبدأ تاريخ قرار دادند.قبيله تميم «عام الكلاب» (به ضم اول: نام جائى است) يعنى سالى كه در آن جنگى ميان ربيعه و تميم روى داد مبدأ تاريخ شناختند.و أسد و خزيمه «عام مأقط» را كه حجر بن حارث بن عمرو: آكل المرار كندى پدر امرؤ القيس را كشتند، و أوس و خزرج پسران حارثه «عام آطام» را كه بر سر آطام يعنى برج‏ها جنگيدند، همان برج‏هائى كه أوس و خزرج در آنها پناه مى‏گرفتند و در أيام عثمان بن عفان خرابش كردند، و طيى‏ء و حليمه كه نامش مالك بن أدد است، «عام الفساد» را يعنى همان سال را كه جنگى ميان غوث بن طيى‏ء، و جديلة بن سعد، در دو كوه طيى‏ء، يعنى «أجأ» و «سلمى» و پيرامونش روى داد و صد و سى سال دوام يافت، و در خلال آن به گفته «هيثم بن عدى طائى»: «حاتم بن عبد الله» و «أوس بن حارثه» و «زيد الخيل» تولد يافتند.

و به قول برخى از مورخان، فرزندان آدم از هبوط وى تا بعثت نوح و از بعثت نوح تا وقوع طوفان و از وقوع طوفان تا آتش ابراهيم را تاريخ نهادند.و آنگاه كه فرزندان ابراهيم بسيار شدند «بنى اسحاق» از آتش ابراهيم تا يوسف و از يوسف تا مبعث موسى و از مبعث موسى تا پادشاهى داود و سليمان و ديگر حوادث بعد از آن را تاريخ قرار دادند.و «بنى اسماعيل» از بناى كعبه كه به دست ابراهيم و اسماعيل ساخته شد تا پراكندگى فرزندان معد بن عدنان را، و هر گاه قومى از «تهامه» بيرون مى‏رفت، همان را مبدأ تاريخ خود قرار مى‏دادند و باقى ماندگان از أولاد اسماعيل در تهامه، خروج آخرين كسانى را كه از تهامه خارج شدند يعنى «قبيله قضاعه» كه «سعد» و «نهد» و «جهينه» باشند تا مرگ «كعب بن لؤى» ، مبدأ تاريخ مى‏شناختند.سپس مرگ كعب را تا «عام الفيل» مبدأ تاريخ مى‏دانستند.

برخى از اينان «يوم الفجار» و برخى «حلف الفضول» را مبدأ تاريخ قرار دادند و هنگامى كه رسول خدا مبعوث شد، مرگ «هشام بن مغيره مخزومى» و «واقعه فيل» مبدأ تاريخ قريش بود، براى ابراهيميان نيز تاريخ‏هاى بسيارى ذكر شده است، از جمله: وفات ابراهيم و سپس وفات اسحاق (ر.ك: التنبيه و الاشراف، ص 167 ـ 180، نهاية الارب، ص 417، ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 1 ص

هجرت پيغمبر به مدينه

همين كه پيغمبر از خانه خارج شد جبرئيل نازل گرديد و گفت: يا رسول الله! راه «غار ثور» را پيش گير. غار ثور در كوهى در مسير «منا» است. چون بلندى كوه مانند شاخ‏هاى گاو است، آن را «ثور» يعنى گاو مى‏خواندند.

پيغمبر راه منا را پيش گرفت و با توكل به خدا از مكه خارج شد. در ميان راه با ابوبكر برخورد نمود. ابوبكر كه موضوع را از پيغمبر شنيد، از حضرت خواست او را با خودبرد تا پس از خارج شدن پيغمبر از مكه از آسيب قريش در امان باشد، پيغمبر هم پذيرفت. وقتى به كوه ثور رسيدند داخل غار شدند. از آن طرف همين كه هوا روشن شد سران قريش به جستجوى پيغمبر پرداختند. مردى در ميان آنها بود كه از علم قيافه و شناسائى جاى پاى افراد بر روز خاك بهره‏مند بود.

نخست آمدند به در خانه پيغمبر و مرد قيافه شناس به نام «ابوكرز» را آوردند تا ببينند پبغمبر از در خانه به كجا رفته است. محيط مكه و مدينه به واسطه وجود شن طورى است كه آدمى ترجيح مى‏دهد پاپوش را از پا درآورد و با پاى برهنه راه برود.

ابوكرز گفت: به خدا اين جاى پا نظير جاى پاى حضرت ابراهيم است كه در سنگ «مقام ابراهيم‏» وجود دارد. معلوم شد جاى پاهاى پيغمبر است.

جاى پاهاى حضرت را دنبال كردند تا جائى كه يك نفر ديگر هم با پيغمبر همراه شده است. قريش از ابوكرز خواستند ببيند جاى پاى كيست؟ ابوكرز پس از بررسى گفت: جاى پاى ابوقحافه يا پسر او ابوبكر است.

آنها همراه ابوكرز همچنان به دنبال جاى پاها پيش رفتند تا به غار رسيدند، ولى خداوند كه حافظ پيغمبر بود مانع ازآن شد كه آنها احتمال دهند پيغمبر در غار است.

به همين جهت از همان جا برگشتند، و در نقاط ديگر ميان كوه‏ها و دره‏ها و بيابان‏هاى اطراف مكه به جستجوى حضرت پرداختند. حتى براى كسى كه اطلاعى از پيغمبر بياورد جايزه هم قرار دادند. جايزه صد شتر بود.

پس از رفع خطر پيغمبر از غار بيرون آمد و ديد كه چوپانى به نام «ابن اريقط‏» پيش مى‏آيد. پيغمبر او را خواست و از وى تضمين گرفت كه خبر او را به اهل مكه نرساند.

چوپان پرسيد: قصد كجا داريد؟ حضرت فرمود: يثرب. چوپان گفت: من شما را از راهى خواهم برد كه هيچ كس اطلاع نيابد.

پيغمبر فرمود: پس برو به شهر و به على بگو توشه و شترى براى من تهيه كند و بياورد. ابوبكر هم گفت: سرى هم به خانه ما بزن و به دخترم اسماء بگو توشه و دو شتر براى من آماده سازد و عامر بن فهيره آنها را بياورد. عامر غلام ابوبكر و مسلمان بود.

ابن اريقط به مكه آمد و على عليه السلام را ديد و پيغام رسول خدا را رسانيد. به خانه ابوبكر هم رفت و سفارش ابوبكر را به دخترش گفت و به دنبال آن على عليه السلام و عام بن فهيره و ابن اريقط با توشه و شتران سر رسيدند.

در آنجا به گفته شيخ طوسى در «امالى‏» پيغمبر پس از تحويل گرفتن آنچه على عليه السلام آورده بود به وى فرمود: يا على! ما به سوى مدينه هجرت مى‏كنيم تو برگرد به مكه و در روز روشن با صداى رسا اعلام كن كه محمد از شهر خارج شده، هر كس امانتى در نزد او دارد يا از وى طلبكار است، بيايد و امانت و طلب خود را بگيرد. پس از استرداد امانات مردم و پرداختن قرض‏هاى من، وسيله مسافرت دخترم زهرا و مادرت فاطمه دختر اسد، و هر كس از بنى هاشم را كه مايل به هجرت باشد فراهم كن و با خود به مدينه بياور، و بدان كه ديگر گزندى به تو نخواهد رسيد.

على عليه السلام به مدينه بازگشت و پيغبمر با راهنماى خود ابن اريقط رهسپار مدينه شدند. در ميان راه به خيمه «ام معبد» در آمدند و آن زن با كمال از آنها پزيرائى نمود كه خود داستانى مفصل دارد. همچنين با سراقة بن مالك كه از جانب سران قريش ماموريت‏يافته بود در نقاط مختلف براى رديابى سفر پيغمبر اهتمام ورزد برخورد نمود كه چون پاى اسب سراقه در شن فرو رفت و آن را به فال بد گرفت، از پيغمبر خواست دعا كند اسبش گزندى نبيند، و در عوض تعهد خواهد كرد كه خط سير حضرت را به قريش اطلاع ندهد. به دنبال آن اسبش از شن‏ها بيرون آمد، و او هم به مكه بازگشت.

پيغمبر در روز 12 ماه ربيع الاول سال يازدهم وارد حومه مدينه و دهكده «قبا» شد. مردم مدينه كه اطلاع يافتند پيغمبر وارد خواهد شد، مرد و زن و پير و جوان همراه مسلمانان مهاجر تا قبا به استقبال آمده بودند، و چون پيغمبر را ديدند هلهله كنان شادى‏ها نمودند.

زنان و دختران و كودكان مدينه در پشت‏بامها با صداى بلند اين سرود پرشور و دلنشين را مى‏خواندند.

طلع البدر علينا من ثنيات الوداع وجب الشكر علينا ما دعا لله داع ايها المبعوث فينا جئت بالامر المطاع‏يعنى: ماه تابان به سوى ما طلوع كرد.

از نقطه ثنية الوداع (ثنية الوداع نقطه‏اى بوده كه مسافرين مدينه را تا آنجا توديع و بدرقه مى‏كردند.)شكر اين نعمت بر ما واجب است.

تا هنگامى كه كسى خدا را مى‏خواند.

اى پيغمبرى كه در ميان ما برانگيخته شده‏اى!فرمانى مطاع از جانب خدا آورده‏اى.

پيغمبر ضمن قدردانى از مردم مدينه از پيران و زنان و كودكان خواست تا به شهر برگردند، و خود با بقيه مردم مدينه و مهاجرين چند روز در قبا ماند، تا اينكه على عليه السلام از مكه رسيد و با رسيدن وى پيغمبر آماده شد تا وارد مدينه شود.

ابن اثير مى‏نويسد: چون على عليه السلام از انجام آنچه پيغمبر به وى دستور داده بود در مكه فراغت‏يافت، مكه را ترك گفت و به مدينه هجرت نمود. شب‏ها در حركمت بود و روزها خود را پنهان مى‏كرد تا وارد مدينه شد در حالى كه پاهايش مجروح شده بود.

همين كه پيغمبر از آمدن على عليه السلام آگاهى يافت فرمود: بگوئيد على بيايد. عرض كردند:يا رسول الله! على نمى‏تواند راه برود. پيغمبر (صلى الله عليه و آله) خود آمد و على (عليه السلام) را در آغوش گرفت و از مشاهده ورم پاهاى او گريست. سپس دست برد و با آب دهان مبارك خود پاهاى مجروح على (عليه السلام) را مالش داد، و همين موجب شد كه على عليه السلام تا هنگام شهادت ديگر از ناحيه پا ناراحتى نديد.( كامل ابن اثير، ج 2 ص 75)

على (عليه السلام) خود تنها هجرت كرده بود و زن و دختران پيغمبر كسان ديگر بعدا هجرت نمودند.

قبل از حركت، پيغمبر قطعه زمينى را در آنجا تعلق به دو نفر يتيم داشت به دو برابر قيمت از قيم آنها خريد و به ياد چند روزى كه در آنجا اقامت داشته است، نقشه اولين مسجد را با گچ ريخت و در آن نماز گزارد. همان جا اين آيه شريفه نازل شد:

«مسجدى كه بر اساس تقوا در نخستين روز تاسيس يافته است، جا دارد كه در آن نماز گزارند. در اين مسجد مردانى هستند كه مى‏خواهند پاك بمانند.»(لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه رجال يحبون ان يتطهروا. سوره توبه آيه 108)

سپس پيغمبر و همراهان در ميان هلهله و شادى بى نظير مردم مدينه وارد آن شهر تاريخى گرديد و ده سال آخر عمر پربركتش را در آنجا به سر آورد.پيغمبر 13 سال در مكه و 10سال درمدينه دوران نبوت خود را گذرانيد، و در اين مدت و بيشتر ده سالى كه در مدينه بود توانست در سايه لياقت ذاتى و زحمات خارق العاده‏اش ملت عرب را از خواب گرانى كه در ان فرو رفته بودند بيدار كند، و با تكميل قرآن مجيد كه نزول آيات و سوره‏هاى آن تا سال دهم هجرت ادامه داشت، عالى‏ترين تعاليم حياتبخش آسمانى را به منظور ساختن انسانهاى نمونه و جهانى نو بر اساس يكتا پرستى و عدالت فردى و اجتماعى و نجات بشريت از سقوط اخلاقى و ظلم و فساد و تبعيض و بى‏عدالتى و مقاسد اجتماعى، در اختيار جهانيان قرار دهد. به ياد شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى:

كريم السجايا، جميل الشيم نبى البرايا، شفيع الامم امام رسل، پيشواى سبيل امين خدا، مهبط جبرئيل شفيع الورى، خواجه بعثت و نشر امام الهدى، صدر ديوان حشر كليمى كه طوق فلك طور اوست همه نورها برتو نور اوست يتيمى كه ناخوانده ابجد درست كتب خانه هفت ملت بشست چو صيتش در افواه دنيا فتاد تزلزل در ايوان كسرى فتاد به لا قامت لات بشكست و خرد به اعزاز دين آب «عزى‏» ببرد نه بر لات و عزى برآورد گرد كه انجيل و تورات منسوخ كرد بلند آسمان پيش قدرت خجل تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل تو اصل وجود آمدى از نخست دگر هر چه موجود شد فرع تست ندانم كدامين سخن گويمت كه والاترى زآنچه من گويمت بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله حسنت جميع خصاله صلوا عليه و آله

 

منابع :

درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام  : سید هاشم رسولی

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت : علی دوانی

زندگانی حضرت محمد (ص) : سید هاشم رسولی

فروغ ولایت : جعفر سبحانی

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها