پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 2:19 AM
اخوى; بيا يه دستى به چراغاى ماشين بزن. - شرمنده، كار دارم. دستم بنده. برو فردا بيا. - بايد همين امشب برم خط. بى چراغ كه نمى شه. - ميبينى كه، دارم لباس هام رو مى شورم. الآنم كه ديگه هوا داره تاريك ميشه. برو فردا بيا، مخلصتم هستم، خودم درستش مى كنم. - اصلاً من لباس هاى تو رو مى شورم. تو هم چراغ ماشين من رو درست كن. هرچقدر بهش گفت «آقامهدى! به خدا شرمندم. ببخشيد. نمى خواد بشورى.» گفتم «ما با هم قرارداد بستيم. برو سرِ كارِت بذار منم كارم رو بكنم.»
شهید مهدی باکری