0

"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "

 
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

از خدا بترس...
پنج شنبه 2 بهمن 1393  12:06 AM

محمد بن زیان می گوید: مأمون تلاش می كرد كه امام جواد را همانند خود اهل دنیا كند و به لهو و فسوق مایل سازد ولی موفق نشد، یکی از کارهایی که برای نیل به این هدف کرد این بود که از مردی به نام مخارق آوازه خوان كه ساز می زد و آواز می خواند و ریش بلندی داشت، خواست تا حضرت را به سمت لهو بکشاند، مخارق به مأمون اطمینان داد كه من حتماً امام جواد را به عیش و طرب خواهم كشاند و مایل به دنیایش خواهم نمود.
مخارق مقابل خانه امام نشست و آواز خود را بلند كرد به طوری كه همه اهل خانه دور او جمع شدند و بعد شروع كرد به نواختن!
یك ساعت چنین كرد ولی دید حضرت جواد هیچ توجهی به او ندارد حتی سر خود را بلند نكرده كه به طرف راست و چپ بنگرد.
پس از آنكه مخارق دست از خواندن و نواختن برداشت امام  سرمبارك را بلند كرد و فرمود:


"اِتَّقِ اللهِ یا ذَاالعُثْنُونَ، قالَ: فَسَقَطَ المِضْرابُ مِنْ یَدِهِ وَ العُودُ فَلَمْ یَنْتَفِعُ بِیَدِهِ اِلی اَنْ ماتَ"


از خدا بترس ای مرد ریش بلند. راوی می گوید تا امام  این فرمایش را نمود وسایل ساز و آواز از دست مخارق افتاد و دیگر تا هنگام مرگ نتوانست از دست خود برای اجرای موسیقی استفاده كند. 

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها